ورق خوردن
همهی حرفهای کتاب که نیستم
چندتا باشم و نخوانی کافیست؟
ورق بزنید حتی اگر نمیخوانید
رد شوید
دنیا کوچه نیست که تنگ باشد
من جنگی نبودهام هرگز
تا کج کنم راه
از قفسه مرا دزدیدند
چندین و چند نفر
چند نفر که یکی بودند
یک فکر داشتند
_شعری یا ترور؟
(من به خون کسی قاتل نبودهام)
_از کجا رد شدهای؟ تو را خواندهاند؟ چه میدانی و چه میخواهی و!؟
(من فقط لای چند فکر گم شدم همین)
کاغذی گذاشتند و نوشتند ترورم
تحویل انفرادیام دادند
انفرادی اما گمترم کرد
کجا بودم؟
چند ماه مادر که هیچ
آدم هم نداشتم
جز تو با آن صدای زیبا
که ندیدم رویت را
من فقط گوش بودم و دهان رو به دیوار
تو چشم بودی و دهان
گفتی و شعر نخواندم برات
نخواستم
تو گفتی ترورم!
شعرم به چه کارت آید؟
من که به روح کسانی قاتل بودم
بعد شکستم
ریزریز شدم در بازجویی
بازشناسی
بازتعریف و بازپرسی و بازداشت
بعد که بعدی برایم نماند
بعد که بازنگری شدم
آزاد شدم در زندان
در گمگشتههای دیگر پیداترم
بعد هم
آنقدر مرگ در خیابانها ساز شد
که آزادم کردند
آزادم؟
کسی جایی گرفت مرا
به دیگری قرض داد
تا او هم مرا بخواند و به یکی دیگر
حالا دیگر بین راهی نیستم
نمیگذارند حتی گم شوم
ماندهام فقط یکی مرا ببرد
به یکی تحویلم دهد
ورق بزنید