رقص مرگ
چشم که میریزد
اکران میشود پا
پرده اما سرخ
روی پلک
نفس میدهد
چون دود که میپیچد
میکشد بالا دمی را
چارپایه زیر پا
میدزدد نفس
دم نمیدهد باز دم
و نان گردن میزند
هنوز داغ است
استخوان
که میرقصاند طناب
پرده روی تار
نخی گره خورده
که حلقه میشود
گردن را
روی سیبَکی
که رد عشق میزند
مریش