نزند بگیخانی، یکی از شاخصترین زنان شاعر کُرد، سال ۱۹۶۴در کردستان عراق متولد شده است. از او تاکنون چندین مجموعه شعر منتشر و برخی از آثارش به زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسوی و سوئدی و فارسی برگردانده شده است. به تازگی نیز یکی از برترین جوایز شعر فرانسه را از آن خود کرده است. بگیخانی سردبیر بخش کردی روزنامهی معتبر «لوموند» فرانسه نیز هست.
«جزیرهای دلنزار»
من عاشقم
عاشق غروبی بنفشهآسا
که دو دیدهی پُر حسرت و تمنا
گونههایشان را در من خیساندهاند،
و آنگاه دو لب پاییزیوش، بانگ برآوردند:
«فرزندم، راهت لبالب از روشنایی باد.»
آنگاه بود که من نیز کوچیدم.
من در فراسوی مرزهای آشنایی میزیم
اتاقم، همسایهی آب است
و رفیق سنگ.
از پنجرهی اتاقم همیشه
گوش به ترانهی موج و ساحل میسپارم
گوش به صدای خیس تنهایی.
از پنجرهی اتاقم
زیبایی چه خوش منظر است
مستی، هوس و مرگ هر سه پیدایند.
از پنجرهی اتاقم
جزیرهای دل آشفته پیداست
در آنجا، مادرم چهار زانو نشسته است
دستهایش سرشار از نذر و نیایش
دیدگانش از انتظار لبریز لبریز.
قامت مردم آن جزیره شبحگون است
و چشمانشان به چشمان دریا میماند
هر آنگاه که کشتیای را نظاره میکنند
دهانشان را قوارهی رویاهاشان باز میکنند
فریاد میکشند
و پارچهای سفید را در هوا به رقص وا میدارند
آغوششان را برای «هما» میگشایند.
مردم آن جزیره در آرزوی پروازند
هیچ کشتیای را ندیدم در بندر آنجا لنگر بگیرد.
مردم آن جزیره تنهای تنهایند.
مردم آن جزیره در میعادگاه ابدی دلمُردگیاند.
ای موج همسایه
من در میان مردم آن جزیره
چشمانی پر از حسرت
و لبانی به خشکی پاییز میبینم
من در میان مردم آن جزیره، قامت ناهموار و نارس ناامیدی را
به قد ِ قامت تو، بلندبالا میبینم .
مردم آن جزیره تنهایند، تنها
مردم آن جزیره در میعادگاه همیشگی دل افسردگیاند.
رخسارشان شبحگون است
لحظههایشان چکهچکه فرو میچکد.
من در میان مردم آن جزیره دستهای مادرم را میبینم
و سرگذشت غمگنانهی زنان عشیرتم را.
مادرم با پارچهای سپید
در انتظار دیدن «هما» است
و به انتظار گمشدن کودکیهایش.
من در هر پگاهی، آن جزیره را مینگرم
که از در درد و رنج به جوش میآید.
من قلب آن جزیره را میبینم
که در میان چهار سرحد حسود
هر پگاه، از جنبش باز میماند
مردم آن جزیره از دست زندگی
خطی از مِه را به سوی عدم میکشند.
ای موج همسایه
من عاشقم،
عاشق جزیرهای دلنزار
که از درد به جوش و خروش آمده
ای موج همدم، مرا بر بال نرم خود بگذار
بلندم کن، مرا در خود بپیچان و با خود ببر
بیا تا هر دو برویم
و ترانهای سپید را
بر فراز آسمان آن جزیرهی اسیر بخوانیم
ترانهای سفید برای جزیرهای
که زندگیاش را به پای میعادگاه ابدی شکستنها و ریختنها گذاشته،
میعادگاه همیشگی فروریختنها و شکستنهای زنان عشیرهام.
دوورگهیهکی نیگهران
من عاشقم
من عاشقی ئێوارهیهکی وهنهوشهییم
که دوو چاویی پڕ حهسرهت
روومهتهکانیان تیا تهڕ کردم و
دوو لێوی پاییزیی چرپاندیان: “رگات پڕ بێ له ڕۆشنایی ڕۆڵهکهم”
ئینجا من کۆچم کرد.
من لهودیو سنوری ئاشناییدا دهژیم
ژوورهکهم دراوسێی ئاو و
دۆستی تاشهبهرده
لهپهنجهرهی ژوورهکهمهوه
من ههمیشه
گوێ له سترانی شهپۆل و ناڵانهوهی کهنار دهگرم
گوێ له دهنگی تهڕی تهنهایی دهگرم
له پهنجهرهی ژوورهکهمهوه
جوانی دیاره
مهستی، ههوهس، مهرگ دیاره
له پهنجهرهی ژوورهکهمهوه
دوورگهیهکی نیگهران دیاره
لهودا
دایکم چوارمشقی دانیشتووه
دستهکانی پڕ له دوعا
نیگای پڕ له ئینتیزار
خهڵکی ئهو دوورگهیه باڵایان تارماییه
چاویان فراوان چهشنی دهریا
ههر که کهشتییهک دهبینن
دهمیان به قهد ئارهزوویان دهکهنهوه و
هاوار دهکهن
دهسماڵی سپی ڕادهتهکێنن و
باوهش بۆ هوما دهکهنهوه
خهکی ئهو دوورگهیه ههر ههموویان چاوهڕێی ههڵفڕین دهکهن
من نهمدیوه هیچ کهشتییهک لهو دوورگههیه بهندهر بگرێ
خهڵکی ئهو دوورگهیه تهنھان
خهڵکی ئهو دوورگهیه له ژووانی ههمیشهیی حوزندان
ئهی شهپۆلی هاوسێ
من لهناو خهڵکی ئهو دوورگهیه
چاوی پڕ حهسرهت
لێوی پاییزیی دهبینم
من له ناو خهڵکی ئهو دوورگهیه باڵای نائۆمێدی
بهقهد باڵای تۆ بهرز دهبینم
خهڵکی ئهو دوورگهیه تهنھان
خهڵکی ئهو دوورگهیه له ژووانی ههمیشهیی حوزندان
تارماییه رووخساریان
پڕ ژانه ساتهکانیان
من له ناو خهڵکی ئهو دوورگهیه دهستهکانی دایکم دهبینم
سهرگوزهشتهی ژنانی هۆزهکهم
دایکم به دهسماکی سپیهوه
چاوهڕێی دیداری هوما دهکا
دیداری ههمیشه ونبووی زارۆکهکانی
من ههموو سپێدهیهک
ئهو دوورگهیه دهبینم قوپ دهدا له ژان
دڵی ئهو دوورگهیه دهبینم
له ناو چوار سنوری چڕنووکاوی
ههموو بهیانیهک له ترپه دهکهوێ
خهڵکی ئهو دوورگهیه
رۆژانه له تاو ژیان
به هێڵی تهمدا
بهرهو نێیانت دهکشێن
ئهی شهپۆلی هاوسێم
من عاشقم
عاشقی دوورگهیهکی نیگهران
که قوپ دهدا له ژان
دهسا ئهی شهپۆلی هاودهم بمخهره سهر باڵی نهرمت
ههڵمگره، لوولم بده، رامپێچه
وهره با بچین پێکڕا
سترانێکی سپی
له ئاسمانی ئهو دوورگه یهخسیره بچڕین
سترانێکی سپی
بۆ دوورگهیهک
که ژیانی لهژووانی ههمیشهیی رۆچووندا به سهر دهبا
ژووانی ههمیشهیی رۆچونی هۆزهکهم.
نهزهند بهگیخانی
پاریس، ۱۹۹۲ زستانی،
برگردان: بابک صحرانورد