«بدن»
مثل یک رود
که از کجا ریخته بر ادامه
غم شدهام در غرق
و تختخوابم
که آخرین سنگر است
دیگر خواب نمیبیند
مگر بیدار…
با دستهام
که مثل چرخوفلک
بالا میروند برای پایین
دست بدهم با کی؟
با چی؟
یا همین بینی
که اینگونه کج
از جای دیگر
کش میرود هوا
کش بیاید تا ؟
حتی آسمان
با اینهمه امید و آرزو
جز آبی دریا نیست
من اما با پای صافم
هنوز عاشق زمینم
که جز قهوهای نیست
هنوز
از خودم به خود فراریام
و رود
با اینکه بیدار است مدام
بی لباس میرود
تا در زبان
که نیست اتفاقی دیگر
دیگر
اتفاق
نیفتد
چرا کسی نمیبیند!؟
ما همه میافتیم
شاعر: پویان فرمانبر