«آب همانقدر که میبخشد، شبیه مرگ است»
تاوان بیگناهی ماست آتش
نه اثبات آن
و آنچه دارد هنوز میسوزد
اسب سیاه سیاوش است
که به اندازه کافی به اندازه بود
آتش
چون سوال کوتاهی
که از روی آن نمیتوان پر
چنان خانه کرده در خانه
که میتواند بی
بیخانمان کند
در جهنم بسوزاند و
بهشت را نور دهد
و با تنهاییاش
که در دیرها میکند رقص
بخواند هیچ
هیچ
زمین و زمان را طی کند
رنگ از پشت بیشهها که پرید
اسب
چون مثلثی چهارگوش
بر تمام دنیا شب کرد
و آدم
که تنهاتر از بیشتر بدانیمهای درسی
افتاده بیرون دایره
با عقلش که سرخ شده توی ماهیتابه
نمیداند گرگ پی میش است
یا میش پی گرگ
میشها فقط درد دارند
دردمند نیستند
و آنکه از توی دیس چشم برنمیدارد
گاو خوشقدوبالاییست
که بیلباس نمیزند به آب
دریا به اندازه دریا نبوده هرگز
نیست
وگرنه موجها
اینگونه دستهجمعی
شیهه از درد نمیکشیدند
که زمان بچرخد و زمین بگذرد
تاوان بی گناهی ماست آتش
نه پاسخ به آن
اگر سوالی هست
در آب ببینید
دریا به اندازهی هیچ همیشه دریاست
پویان فرمانبر