خانه / شعر / شعری از “حدیثه سفری”

شعری از “حدیثه سفری”

برای زنی که به آشوب‌ می‌کشد
غنچه‌ای بخر
که وقتی سر از آب می‌آوری بیرون
گل شود!

مجنون می‌میرد
و من لیلای فرهاد دیگری
که دستش
بدون مرز
آلوده به میهنی دیگر است

دیگر به یاد نمی‌آورم
کشتارگاهی
که سرود نمی‌خواند
و هرچه هی دور
دود می‌شود
این نفت
پای سفره‌ای دیگر

چکمه‌ها
به جای دورتری می‌ریزند
و حیات
زنده به دور
در خاورمیانه پژمرده می‌شود

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *