خانه / شعر / شعری از جمانا حداد/ برگردان: صفورا هاشمی چالشتری

شعری از جمانا حداد/ برگردان: صفورا هاشمی چالشتری

بازگشت لیلیت
لیلیت هستم،
الهه‌ی دو شب
که از تبعیدش بازمی‌گردد
لیلیت هستم،
زن سرنوشت
هیچ مردی نمی‌تواند از سرنوشت من فرار کند
و هیچ مردی نمی‌خواهد از آن فرار کند.
دو زن
دو ماه،
لیلیت.
سیاهی‌شان بدون سفیدی‌شان کامل نیست
زیرا پاکی‌ام، جرقه‌ی فسق
و ممانعت‌ام از گمان نخست است.
زنی بهشتی‌ام
از بهشت هبوط کردم
هبوط بهشت‌ام
باکره‌ام،
چهره‌ی نامرئی فاحشه،
مادر-عاشق
زن-مرد.
شب چرا که روزم
راست چرا که چپ‌ام
جنوب چرا که شمال‌ام.
لیلیت هستم،
از زندان فراموشی سپید بازمی‌گردم،
شیرزنِ ربع‌النوع و الهه‌ی دو شب.
آن‌چه را نمی‌توان جمع کرد
در جامی جمع می‌کنم
و می‌نوشم
چرا که کاهن و معبدام.
هیچ ردی از خود برای کسی نمی‌گذارم
مباد پندارند که سیر شده‌ام.
با خودم جفت‌گیری می‌کنم و
تکثیر می‌شوم
تا از نسل خودم مردمی بسازم
آن‌گاه عاشقانم را می‌کشم
تا برای آنان که مرا نمی‌شناختند جا باز کنم.
آیه‌ی سیب‌ام
کتاب‌ها درباره‌ام نوشته‌اند
حتی اگر تو مرا نخوانده باشی.
لذتی سرکش،
همسری چموش،
شهوتی کامل
که ویرانی عظیمی به بار می‌آورد.
پیراهن‌ام پنجره‌ای به‌سوی دیوانگی
هر که سخن مرا بشنود، سزاوار کشته شدن است
و هر که نداند، از عذاب وجدان خود،
سزاوار کشته شدن است.
راز انگشتان هستم
آن‌گاه که در هم گره خورده‌اند.
راه هموار می‌کنم،
رویا آشکار می‌کنم،
شهرهای مردانگی را در برابر سیل خود می‌گشایم.
نگهبان چاه و محل تلاقی اضدادام
بوسه‌های بر بدنم،
جای زخم‌ کسانی است که تقلا کردند.
از نی ران‌هایم سرودام برمی‌خیزد
و از سرودام نفرین مانند آب در زمین جاری می‌شود.
لیلیت هستم،
زن جنگل.
تن خود را می‌خورم
تا به‌خاطر گرسنگی سرزنش نشوم
آب خود را می‌نوشم
تا از تشنگی شکایت نکنم.
موهای بافته‌ام برای زمستان بلند است
و ایوان‌هایم پوشیده نیستند.
هیچ چیز مرا راضی یا خشنود نمی‌کند،
و من به شیرزنِ گمشدگانِ روی زمین بودن بازمی‌گردم.
من اولین کسی بودم که راضی نشدم،
چون ارتباط کامل بودم،
کنش و دریافت،
زنِ شورش،
نه زنِ بله‌قربان‌گو.
شریک آدم در آفرینش،
نه یک دنده‌ی تسلیم.
خدای من مرا از خاک آفرید تا اصل باشم،
و حوا را از دنده‌ی آدم آفرید تا سایه باشد.
برمی‌گردم
تا با آب خود حجاب عفت را زخمی کنم
و با عطر هرزگی،
زخم‌های محرومیت را پاک کنم.
الهه‌ی دو شب و ملاقات اضداد
فقط در تاریکی می‌درخشم
فقط به ورطه صعود می‌کنم
فقط روی لبه می‌ایستم
فقط از مرگ می‌لرزم
نگهبان چاه‌ام
آهی از گلویم بیرون نمی‌آید
جز آن‌که شسته شده باشد
با خاکستر انگشتان‌ام.
لیلیت هستم،
جام،
ریزنده‌ام.
آمدم بگویم: باید بیشتر از یک فنجان بنوشم!
آمدم بگویم: خدمت‌گذار کور است!
آمدم بگویم: آدم! آدم! تو مشغول کارهای زیادی هستی،
اما آن‌چه لازم است یک چیز است.
جمع‌ام کن.
یک چیز لازم است
بیا در سیلاب چشمان‌ات، مرا جمع کن
قله‌هایت را به پرتگاه‌هایم میخکوب می‌کنم
خطوطت را بر حافظه‌ی کف دست‌های‌ام حک کن
ببر ماده تیغه‌های شانه‌اش را بو می‌کشد.
نه آزادم و نه اسبِ بی‌دردسر،
لرزشِ اولین وسوسه‌ام
نه مرد آزادم و نه اسب بی‌دردسر،
شکست نهایی پشیمانی‌ام.
تقدیر دانایان، الهه‌ی دو شب
آشنایی با خواب و بیداری
جنین شاعرام.
خودم را کشتم
خودم را پیدا کردم.
از تبعیدم بازمی‌گردم
تا عروس هفت روز و
ویران‌کننده‌ی زندگیِ پس از مرگ باشم.
آن شیر ماده‌ی اغواگرم،
برمی‌گردم تا به اسیران تجاوز کنم و
سرزمین را تصاحب کنم.
برمی‌گردم تا دنده‌های آدم را ترمیم کنم و
انسان را از حوای‌اش آزاد کنم.
لیلیت هستم،
از تبعید برگشته‌ام
تا برای مرگ مادری که به دنیا آوردم
سوگواری کنم.

منتشر شده در پنجمین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال
دانلود پنجمین گاهنامه‌ آنتی‌مانتال ویژه ادبیات عرب

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *