«طلسم»
کاتی کوتی کلماتی
کاتی کوتی کلماتی
کلماتی رونده در راهی دور تا راهی دورتر از دور
کلماتی چسبنده بر پایی لنگ
از ابتدای این دروازه درهایی بسته تا دردی ناقص
انسانی ناقصتر
من
میرسم
نمیرسم
میرسم
نمیرسم
میرسم
نمیرسم
پاهایم ریلی موازی
و اینکه باید چمدان پا بشود تا در ایستگاه دستی بتکاند
برای باد
تو میتوانی معطل بمانی در خودت و تاخیر بیندازی در عاشقیات
میتوانی چیزی بنوشی مثلاً
زهرماری شبیه این قطار
و هی فحش بدهی چمدانی را که بیمن راهی شده
من کاتی
تو کوتی
من کلماتی میخواهم هرزه
من امروز میخواهم ریشم را بزنم خودم را هم
و تصمیم گرفتهام یقهای را که تاکنون خفهام میکند
بچسبانم به میخ
تو میتوانی هنوز در خودت معطل بمانی
و این راه این راه
کاتی کوتی
شاعر: سامان بختیاری
طی دورههای مختلف فلسفهورزی، ذهن کنکاشگر انسان در پی کشف قوانین حاکم بر هستی و کسب قدرت و احاطه بر آن بوده است. با ظهور عصر روشنگری و علمگرایی، باور به اساطیر و ادیان دچار تزلزل شد و انسان عقلگرا بهجای تکیه بر افسانه و اسطوره و خدایگان به اومانیسم روی آورد. با این همه، آثار دینگرایی و اساطیر بر زندگی انسان امروزی همچنان بارز است و حتی روی استدلالهای علمی دانشمندان تاثیر میگذارد؛ آلبرت انیشتین فیزیکدان برجستهی قرن بیستم در مواجهه با اصول مکانیک کوانتومی و درک احتمالاتی از پدیدههای هستی میگوید: «خداوند تاس نمیاندازد!» باوجوداینکه خدای او از نوع خدای اسپینوزایی (خدا: طبیعت) است، اما به نظر میرسد ردپای قطعیگرایی مد نظر خداپرستان در این گفتهی او به چشم میخورد. در باورهای کهن، در حالی که ممکن است انسان از درک پدیدهای عاجز باشد، اما بهطور حتم خدایان یا اساطیری در ابعادی والاتر و توانمندتر از انسان وجود دارند که به حقیقت قطعی هر امری واقفاند و می توانند راه فتح ناممکنها و ناشناختهها را برای او هموار کنند. ادیان و فرقههای مختلف راههایی برای بهره بردن از لطف نیروهای متعالی ارائه کردهاند که توسل به علوم غریبه و طالعبینی و جادو و طلسم از جمله این راهها بوده است. میتوان گفت اساطیر ملل کهن، بازتاب روشنی از مواجهه و کشف مردمان آن دوره با هستی و جهان پیرامونشان بوده است.
در این یادداشت با رویکرد ساختارگرایی جزئینگر به بررسی محتوایی شعر میپردازیم. در ابتدا نام شعر، «طلسم»، نشانهی اصلی را برای ورود به جهان شعر به دست میدهد. شعر با عبارت «کاتی/کوتی/کلماتی» شروع میشود که بدون هیچ تعللی تصویری از جادوجنبل (عامیانه) را میسازد. سطر «کاتی/کوتی/کلماتی» دو بار تکرار میشود و این تکرار دوتایی چندبار دیگر نیز در این شعر رخ میدهد. در ادامه بررسی خواهیم کرد که چگونه شاعر از این تکرارهای دودویی برای بسط جهان شعر بهره برده است.
کلماتی رونده در راهی دور تا راهی دورتر از دور
کلماتی چسبنده بر پایی لنگ
از ابتدای این دروازه درهایی بسته تا دردی ناقص
انسانی ناقصتر
از دیرباز عقیده بر این بوده است که کلمات، نوشتهها و نقوش میتوانند به عنوان اوراد و طلسمها، قدرت جادویی داشته باشند و افزون بر روشهای عادی، بهصورت راهحلهای سِرّی به کمک انسان بیایند. از طرفی طلسم کردن کسی، کنایه از افسون کردن و اعمال قدرت جادویی بر اوست. شاعر در دو سطر اول اورادی موهوم را تکرار میکند و کلماتی به کار میگیرد، این کلمات میتوانند راهگشا بوده و در حالی که به پای لنگِ مسافر چسبیدهاند، همراه او باشند. دور بودن راه، کنایه از طولانی بودن و نامعلوم بودن مقصد آن است. کلمات بهصورت مسافرانی به راهی دور قدم میگذارند ( کنایه از آسان نبودن تاثیر طلسم) تا در نهایت همراه با پای لنگ به راهی دورتر از دور وارد شوند. راهی دورتر از دور، مسیر زندگی انسانی است که نقصی دارد و موجود کاملی نیست. واژههای لنگ و درد و ناقص تناسب معنایی دارند و در نتیجه برداشت ظاهری از نوع این نقص میتواند همان لنگ بودن پای انسان باشد، اما در معنای مرتبط با طلسم و جادو، این ایده را پرورش میدهد که انسان به تنهایی و بدون کمک خارجی امکان کمال ندارد. استفادهی بهینهی شاعر از صفتهای دور و ناقص و نوع تفضیلی آنها دورتر و ناقصتر به گستردگی فضای شعر کمک میکند.
من/ میرسم/ نمیرسم/ میرسم/ نمیرسم/ میرسم/ نمیرسم
در باور عامیانه و خرافات، میتوان نهایتِ یک تردید بر سر دو انتخاب یا دو نتیجه را با شمردن تعداد گلبرگهای یک گل، تعیین کرد. همزمان با پرپر کردن گلبرگها نام هر یک از دو پیشامد گفته میشود و گلبرگ آخر تعیین میکند که چه سرانجامی در کار است. این باور عامیانه ریشه در این عقیده دارد که تمام اجزای هستی در ارتباط زنجیرواری با یکدیگر هستند و آن نیروی برتری که تصور میشود دانای کل هستی است، از طریق گلبرگها جواب میدهد. این باور در مورد تفال و استفاده از جادو و طلسم و اوراد و اذکار هم صادق است. انسانی که خود را در برابر هستی ضعیف و بییاور میبیند و توان توصیف منطقی پیشامدها را ندارد، به خلق افسانهها و اسطورهها دست میزند. شاعر با تکرار سطرهای میرسم/نمیرسم تقلای انسان را در مددجویی از عنصری نامعلوم به نمایش میگذارد که به او بگوید آیا به مقصد میرسد یا نه. با توجه به اینکه انسان در راهی دور قدم گذاشته و پاهایش لنگ است و از آنچه ممکن است به سرش بیاید خبر ندارد، نیاز به نیرویی ماورایی احساس میکند.
پاهایم ریلی موازی
و اینکه باید چمدان پا بشود تا در ایستگاه دستی بتکاند
برای باد
پاها به خطوط موازی ریل تشبیه شده، طوریکه بدن مانند قطاری روی آن سوار است. گویی خود شخص، همراه و همقطار و هممسافر است. آرایهی جانبخشی به اشیا در پا شدن چمدان و دست تکان دادن او دیده میشود. با اینکه ظاهراً استفاده از تکرار در این سطرها به چشم نمیخورد، اما زمانی که شاعر تصویر دو پا و دو ریل موازی (تکرار دوتایی) را میسازد ، با هدفگیری ناخودآگاهِ مخاطب، دوگانگی و تردید را به او القا میکند.
تو میتوانی معطل بمانی در خودت و تاخیر بیندازی در عاشقیات
میتوانی چیزی بنوشی مثلاً زهرماری شبیه این قطار
و هی فحش بدهی چمدانی را که بی من راهی شده
«تو» در اینجا آن بخشی از تفکر انسان است که دچار شک و تردید و عدم قطعیت است و نمیتواند تصمیم قطعی بگیرد و همچنان معطل است. او همچنان منتظر امدادی غیبی است که بار مسئولیت را از روی دوش او برداشته و به او بگوید چه کار کند. این آزادی و انتخاب که «من» در پیش میگیرد، همانی آزادی دشوار و دلهرهآوری است که در تفکرات اگزیستانسیالیستها دیده میشود. به این معنی که انسان بدون استمداد از هر چیزی که خارج از اوست، به تنهایی دست به انتخاب میزند.
زهرمار مجاز از نوشیدنی تلخ و زهرآگین است؛ قطار، استعاره از زندگیِ پر از تردید و نقص، به این نوشیدنی تشبیه شده است و ماجرای پایان یافتن زندگی مادی سقراط، فیلسوف بزرگ یونانی، با سرکشیدن جام شوکران را به یاد میآورد.
در ادامه چمدان، استعاره از اسباب و لوازم زندگی است که همان صورت مادی وجود انسان است. راهی شدن چمدان به تنهایی را میتوان به حیات خودسرانهی بدن و زیست مادی او (مستقل از ذهن و اندیشه) تأویل کرد. بدن انسان بدون توجه به فلسفهورزیهای ذهنی او جزئی از طبیعت است و همانند هر عنصری در طبیعت، وارد راه حیات شده و به آن مشغول است. اندیشهی انسان با تردیدهای خود درگیر است و نمیداند آیا در راهی قدم بگذارد که به مقصدش میرسد یا نه، با این حال وجه مادی او به راه افتاده و سوار قطار حیات شده است.
واژههای ریل، چمدان، ایستگاه و قطار در تناسب معنایی با یکدیگر فضای سفر و به راه افتادن را میسازند. در تشبیه به خطوط ریل و قطار، سفر انسان سفری درونی و روحانی است، در حالی که در تشبیه چمدان به بدن انسان، او راهی سفری مادی میشود. در اینجا نیز شاهد دوالیتی و جداسازی ذهن و جسم/روح و ماده هستیم.
من کاتی
تو کوتی
من کلماتی میخواهم هرزه
«کلمات»، استعاره از اوراد و طلسمهای جادویی است. «هرزه» را میتوان به معنای لاابالی در نظر گرفت، به این صورت که این اوراد برای عموم مردم به شکل یکسان تعریف و استفاده میشوند و هیچ وردی خصوصی و منحصربهفرد نیست. تمام ادیان و اساطیر، نسخههای یکسانی برای عموم بشر به دست میدهند و راهکاری فردی در کار نیست. همینطور «هرزه» را میتوان به معنی بیحاصل و بیفایده نیز در نظر گرفت. راوی میگوید من کلماتی هرزه میخواهم و اعتراف میکند که این استمداد فایدهای برای او نخواهد داشت. تکرار یکدرمیان من و تو در ابتدای سطور، نشانهای دیگر از تضاد و تقابل دودویی است.
من امروز میخواهم ریشم را بزنم خودم را هم
و تصمیم گرفتهام یقهای را که تاکنون خفهام میکند
بچسبانم به میخ
امروز مجاز از زمان حال و همچنین ایدههای مدرن بشری است که در آن انسان هم ریش و هم خودش را میزند که فعل زدن برای خود، به قرینهی لفظی حذف شده است. زدن ریش، نشانهای برای تغییر و تصمیمی بزرگ است و خودزنی، از درگیری و عصیانی درونی خبر میدهد. کلمات ریش و یقه و خفه در همنشینی با هم، تصویر نزاعی را نشان میدهند که در آن انسانی در حال خفه شدن است. یقه جانشین از دستی است که گردنی را گرفته و در حال بستن راه تنفس است. شاعر از دو استعارهی تودرتو استفاده میکند. یقه در ابتدا در حال خفه کردن است، اما در سطر بعدی، راوی همان یقه (مجاز از طرف دیگر نزاع) را میگیرد تا به میخ بچسباند. چسباندن یقه به میخ، معنای نزدیکِ درآوردن لباس و آویزان کردن آن به میخ را دارد که موجب رهایی از تنگ بودن یقه و خفگی میشود و معنای دور آن، ن آحرکتی برای مقابلهبهمثل با طرف دیگر نزاع است. کلمهی تاکنون اشاره به این دارد که عمر این درگیری به درازای عمر انسان بوده و همیشه این نزاع وجود داشته است.
انسانی که خود را در برابر هستی و راه زندگی ناقص مییابد، در ابتدا راه نجات خود را در بیرون از خود جستجو میکند؛ اما در ادامه، این اندیشه عصیان کرده و با همزاد سنتیِ معطل و درماندهی خود نزاع میکند، راه خود را جدا کرده و به خفگی ناشی از باور به نقصان پایان میدهد. او از امروز به بعد آزاد است تا به تنهایی قدم در راه زندگی بگذارد و نیازی به تفال و تردید و توسل به ماورای خودش ندارد.
تو میتوانی هنوز در خودت معطل بمانی
و این راه این راه
کاتی کوتی
همانطور که گفته شد، شاعر چندین بار از آرایهی تکرار دوتایی استفاده کرده است و دوگانهانگاریهای اندیشهی بشری را به زیبایی به نمایش گذاشته است. در سطر این راه این راه ظاهراًً از تکرار استفاده شده، اما سطر بعدی کاتی کوتی نشان میدهد که با دو راه جدا از هم مواجه هستیم. همانطور که «من» در این شعر جانشین از صورت روحانی و «چمدان» صورت مادی است. انسانِ این شعر، در دوراهی باور به نیروهای ماورایی و پشت کردن به آنها قرار گرفته است. پیشینهی دوگانهانگاری در افکار بسیاری از فیلسوفان و ادیان دیده میشود. در باور زرتشتیان، هر چیزی در جهان روحانی (مینوگ: مینو) امکان داشتن صورت مادی (گیتیک: گیتی) را دارد و جهان هم به همین صورت به وجود آمد: مینو شکل گیتی به خود گرفت. دوگانهانگاریِ خدایان خیر و شر در آموزههای زرتشت، روشنایی و تاریکی در آیین مانوی و دوگانهانگاری دکارتی (ذهن و جسم) از دیگر موارد هستند. اندیشهی وامانده بر سر دوراهی، معطل مانده و چشم به سوی ماورا دارد تا بهترین انتخاب را برای او برگزیند، در حالی که اندیشهی رها قدم در راه گذاشته و عواقب انتخاب و تجربههای ناشی از آن را میپذیرد.