“روسپی”
سراسیمه یورتمه میرفت اشکهاش
برگونههاش و پدر که میآمد هار و هور
کوه کندی مگه؟!
مادرم میگفت و میزد با کالسکهی بچه از خانه بیرون
لبولوچهها کج خانه لج میکرد شب همهشب
کالسکهی بچه داشت بیسرنشین میرفت
وسطِ حواسپرتی در پیادهروها
در ازدحامِ عابرگم
و مادرم بیگُم رفته بود که بر موهام برف ببارد برف!
وقتی که مُرد
از سینههاش هنوز شیر میآمد لب نزدم
هنوز هم میآید و میزنم
تف! این دختره باید چند بچه آورده باشه
بررسی شعر روسپی از کتاب “فیالبداهه”
آنچه در ایران تحت عنوان فمنیسم داریم در بسیاری موارد شاید هیچ ربطی به فمنیسم نداشته باشد!
در روزها و ماههای اخیر ترمینولوژی و ادبیاتِ سیاسی_ اجتماعیِ ایران به واژهای نظیر “فرودست” نگاهی کاملن متفاوت دارد. تصوری که تاکنون حتا نزد قشر تحصیل کرده از واژهی فرودست وجود داشت منحصر به افرادی با مشاغل کم درآمد و وضعیتِ Socioeconomic پایین میشد اما هم اکنون با شکل گیری طبقاتِ اقتصادی جدید در راستای سیاستهای نئولیبرالیسم تعریف کلاسیکِ کارگر هم عوض شده است؛ کارمند، معلم و بسیاری از مشاغل خدماتی دیگر نیز به صف کارگران( در معنای کلاسیک خود) پیوستهاند.
پس از همهی اینها باید بگویم فرودست نه شدنیست و نه بودنی، فقط باید باشی؛ پس فرودست ممکن است یک پزشک باشد، یک شاعر برجسته و موثر باشد و حتا کسی که وُسع مالیِ مناسبی هم داشته باشد پس آنچه مدنظرِ من است یک بودوباشِ خودویژه( فرودستان )است.
بدیهیست هر بودوباشی ادبیات مختص خود را دارد؛ غبن بزرگ این است همواره صدایِ فرودست از بلندگویی پخش میشده که نه آن بلندگو داراییِ فرودستان بوده و نه آنکسی که در بلندگو میدمیده هیچ نسبتی با فرودستان داشته!
اگر به خوبی در مطالبات به ظاهر فمنیستیِ اغلبِ جریانها در ایران بنگرید گرهخوردگی آنها را با دستگاهِ ممنوعیت و قوهی قهریه به خوبی حس میکنید به گونهای که این هردو در یک واکنش رفتوبرگشتی دائمن یکدیگر را تولید میکنند. درواقع دستگاهِ حاکم نیروی مقابلش را خودش تعریف میکند؛ اینجاست که اگر مدعی شویم “فرودست” صدایی نداشته است ادعایمان به خطا نرفته. همانطور که سیکسو میگوید زنان باید از خود بنویسند فرودستان نیز باید خودشان و برای خودشان بنویسند.
این شعر نماینده و سخنگویِ فرودستان است.
ادبیات ِ فرودستان در ابتدای امر آن وجهی از فمنیسم را نشانه میرود که به مناسبات اقتصادی برمیگردد یعنی اولویتِ مسائلی نظیر سکس ارزان، تنفروشی و روسپیگری.
با این ورودی و مقدمه به تاویل و نقد شعر میپردازم:
این شعر بسیار نزدیک به داستان است یعنی پتانسیل این را دارد که یک داستان کوتاه باشد.
داستان از زاویهی دیدِ دانای کل روایت میشود.
سراسیمه یورتمه میرفت اشکهاش
برگونههاش…
شروع شعر یک تصویرِ عاطفی را خلق میکند چه از نظرِ آهنگِ مشابهِ دوکلمهی سراسیمه و یورتمه و چه از بیرون که بیانگر گریهی یک نفر است، کسی که به شدت گریه میکند پس غمگین است تا حدودی این تصویر در خواننده هم این اندوه را برمیانگیزد.
(سراسیمه برگونههاش یورتمه می رفت اشک) با توجه به اینکه گونههاش در سطر دوم مربوط به سطر اول است شاعر میتوانست به سطرِ پیشنهادی که داخل پرانتز نوشتم فکر کند.
“و پدر که میآمد هار و هور
کوه کندی مگه؟!
مادرم میگفت و میزد با کالسکهی بچه از خانه بیرون ”
پدر به خانه برمیگردد، احتمالن بیکار است! اما گرسنه! هاروهور هم میتواند غرولندهای پدر باشد و هم صدای شکم گرسنهاش!
اما مادر در برخورد با پدر میگوید: کوه کندی مگه؟! ( کار نکردی غذا هم میخوای؟ )
اینجا مادر با کالسکهی بچه از خانه بیرون میزند طبیعتن بچه توی کالسکه است. حالا راویِ شعر همین بچهاست که مادرش با او از خانه بیرون زده.
“لبولوچههاکج خانه لج میکرد شب همهشب”
لبولوچههای کج میتواند بیانگر اندوه و غم اعضای خانواده باشد.
“کالسکهی بچه داشت بیسرنشین میرفت
وسط حواس پرتی در پیادهرو ها
در ازدحام عابر گم
و مادرم بیگم رفته بود که بر موهام برف ببارد برف!”
در این اپیزود در دو حالت میتوان مسیرِ شعر را دنبال کرد:
اولی: سرنشینِ کالسکه، بچه است و کالسکهی بیسرنشین یعنی کالسکهی خالی که انگار به گونهای در پیاده روهای شلوغ گم میشود و البته ترکیبِ “وسطِ حواس پرتی در پیاده روها” میتواند بیانگر بیتفاوتی آدمها هم باشد چون درهرصورت یک کالسکه نمیتواند در چند پیاده رو گم شود!
دومی: مادر ، بچه را رها میکند که با توجه به ادامهی شعر این فرض محتمل تر است و این تاویل به واقعیت نزدیک تر خواهد بود.
یعنی مادر به همراهِ کالسکه که خالی از بچه است میرود.
“وقتی که مُرد
از سینههاش شیر میآمد لب نزدم
هنوز هم میآید و میزنم
تف! این دختره باید چند بچه آورده باشه”
سینههای مادر در حوالیِ شیردهی و پس اززایمان است که شیر دارد پس مرگ مادر خیلی زود اتفاق افتاده و راویِ شعر بچهای ست که اکنون بزرگ شده و درحال سکس با یک روسپی است!
در واقع شکست و تعلیقی که در انتهای شعر رقم میخورد نقطهی اوج شعر را رقم میزند. همانطور که در ابتدای نقد گفتم این شعر بسیار نزدیک به داستان است، نه به این معنا که سطرها از منطق نثر پیروی کنند بلکه به این مفهوم که این شعر خاصیت این را دارد که با یک نثرِ قدرتمند به یک داستان کوتاه تبدیل شود.
در واقع روایتی که دنبال شد یک روایت خطی نیست.
موتیف مقید این شعر عصیان علیه تن فروشی ست. اما به گونهای که راویِ شعر یا همان دانای کل درنهایت همان پروسهی شَر را در پیش میگیرد و با زنی که شبیه مادر خودش مجبور به تن فروشی بوده سکس میکند!
و این عصیان در همین نقطه معنا مییابد چراکه شعر به خدمت گرفته نمیشود تا پیامی منتقل کند! آنهم پیامهایی درفرمتِ فرمانهای دهگانهی موسی!