خانه / مقاله / مقاله‌ی شکست و تعلیق در شعر از مهدی نادری

مقاله‌ی شکست و تعلیق در شعر از مهدی نادری

هرچه در یک شعر با شکست و تعلیق روایت‌های متعدد روبرو باشیم، می‌توان به مراتب به تاویل‌های بیشتری دست یافت و به چندتاویلی شعر کمک کرد. علاوه بر آن، شکست و تعلیق در روایت، زمان خوانش شعر را افزایش می‌دهد، چراکه پر کردن خلاء ناشی از ایجاد تعلیق، نیاز به خوانش‌های چندباره‌ی متن دارد و این امر از مزیت‌هایی‌ست که لذت هنری را به مخاطب و منتقد تیزهوش منتقل می‌کند. البته ناگفته نماند که شکست و تعلیق روایت باید در خدمت ساختار فرمیک اثر باشد، به عبارت دیگر، نمی‌توان هریک از اپیزودهای شعر را در یک روایت خودویژه بیان کرد و سپس این روایت‌ها با یکدیگر ارتباط ساختاری از لحاظ نشانه‌شناسی نداشته باشند، چراکه در آن صورت، شعر نه ‌تنها به چندتاویلی نمی‌رسد بلکه اساسن به دلیل عدم برخورداری از ساختار فرمیک نمی‌توان شعر را تاویل کرد چراکه هر اپیزود ارتباطی با اپیزود بعدی یا قبلی برقرار نمی‌کند.
اساسن شعر امروز برخلاف شعر دهه‌های چهل، پنجاه و شصت، تهی از توضیحات اضافه، تتابع اضافات و صفت و موصوف است. شعر امروز آنچه که باید بگوید را نشان می‌دهد و خود را درگیر توضیح ماوقع نمی‌کند، درواقع شعر امروز سینمایی‌ست که با بازی کلمات به اکران گذاشته می‌شود که یکی از علل آن، شکست و تعلیق در روایت است، مولفه‌ای که در شعر شاعرانی مثل شاملو یافت نمی‌شود. اصولن شاملو و شاملویی‌ها، موتیف مقید شعر خود را توضیح و گزارش می‌دهند و این امر سبب می‌شود روایتی خطی را پیش بگیرند و این روایت خطی باعث می‌شود شعر در خوانش اول به انتها برسد و لذت هنری ناشی از خوانش‌ها برای مخاطب و منتقد وجود نداشته باشد، چراکه اساسن متن به چندتاویلی نمی‌رسد در صورتی که مولف می‌تواند با شکست روایت و ایجاد تعلیق در متن، مخاطب را وادار کند تا با هوش ادبی و استفاده از سپیدخوانی و تعلیق، خلاء را پر کند و این کشف است که ما از آن به نام لذت هنری یاد می‌کنیم.
در ادامه به بررسی شکست و تعلیق روایت در دو شعر از علی عبدالرضایی می‌پردازم.
شعر اول:

هنرپیشه

بر سر درِ سینما
در پوستری رنگی
از فیلمی که آن را ندیده‌ام
او را که دیدم جا خورد
از پوستِ خود آمد بیرون
سوارِ ماشین شد
و در بینِ راهِ تهران ـ چالوس
تا آمدم پشتِ سرم را ترک کنم
رودخانه مکث کرد ایستاد

و چادر از سرِ شب افتاد
با بیل هم نمی‌شد از زمین دل کَند
بعد هم غروب شد
پنجره‌ای تهِ دریا آتش گرفت
تا آخرین چراغ
چه خوب شد!
می‌توانیم پا در خیابان بگذاریم
و از وسط‌های شب…
بگذریم!
این فیلم را حتمن ببینید!

علی عبدالرضایی
(فی‌البداهه)

همان‌طور که مشاهده می‌کنیم در شعر “هنرپیشه” با چندین شکست و تعلیق روایت در بطن شعر مواجه هستیم به گونه‌ای که می‌توان به اتصال روایت‌های مختلف، تعلیق و خلاء به وجود آمده را پر کرد و تاویل خود را از شعر داشت.
“بر سر درِ سینما
در پوستری رنگی
از فیلمی که آن را ندیده‌ام
او را که دیدم جا خورد”
در چهار سطر ابتدایی شعر با فضاسازی و صحنه‌پردازی راوی روبرو هستیم؛ او خود را مقابل سر در سینمایی می‌بیند و خیره به بنر تبلیغاتی فیلم در حال اکران شده است و در این حین، در سطر چهارم ناگهان تصویر روی بنر را شبیه به شخص آشنایی در زندگی خود می‌یابد: “او را که دیدم جا خورد” و سپس از سطر چهارم به بعد روایت چهار سطر ابتدایی دچار شکست شده و روایت دیگری وارد شعر می‌شود:

“از پوستِ خود آمد بیرون
سوارِ ماشین شد
و در بینِ راهِ تهران ـ چالوس
تا آمدم پشتِ سرم را ترک کنم
رودخانه مکث کرد ایستاد
و چادر از سرِ شب افتاد
با بیل هم نمی‌شد از زمین دل کَند
بعد هم غروب شد
پنجره‌ای تهِ دریا آتش گرفت
تا آخرین چراغ
چه خوب شد!
می‌توانیم پا در خیابان بگذاریم
و از وسط‌های شب…”

همچنان که می‌بینیم در روایت دوم با تغییر زمانی مواجه هستیم به ‌گونه‌ای که راوی در حال تعریف خاطره‌ای‌ست؛ خاطره‌ای که تداعی‌کننده‌ی آن تصویر هنرپیشه‌ای بر سر در سینماست که شباهت به معشوقه‌ی او دارد. راوی با دیدن عکس بازیگر به یاد خاطره‌ی مرگ معشوقه‌ی خود افتاده و با شکست روایت در روایت دوم خاطره‌ی تصادفی را تعریف می‌کند که منجر به مرگ معشوقه‌ی او شد؛ تصادفی که در جاده‌ی چالوس رخ داد و اتومبیل به ته دره‌ای سقوط کرد و باعث مرگ معشوقه‌ی راوی شد. این روایت تا جایی ادامه پیدا می‌کند که گویی حالا راوی معشوقه‌ی خود را مقابل خود بر سر در سینما می‌بیند پس بیان می‌کند: “می‌توانیم پا در خیابان بگذاریم و از وسط‌های شب…” اما در سطر بعدی با سه‌نقطه به عنوان “امتداد عاطفه” مواجه هستیم. در سپیدخوانی این سه‌نقطه می‌توان این‌گونه تاویل کرد که راوی ناگهان فهمیده که تصویر روبرو تنها عکسی از هنرپیشه‌ای‌ست که به شباهت به معشوقه‌ی مرده‌ی خود دارد.
بنابراین از برگشت او ناامید می‌شود و در دو سطر انتهایی شعر با شکست روایت دیگری مواجه می‌شویم:

“بگذریم!
این فیلم را حتمن ببینید!”

حالا راوی مطمئن شده که آن تصویر تنها شبیه معشوقه‌ی اوست و با ناامیدی دو سطر آخر را بیان می‌کند.
همچنان که دیدیم، در این شعر از دو شکست روایت استفاده شده است و این شکست‌های روایت موجود در شعر بوده که باعث شده نویسنده‌ی مقاله‌ی حاضر با استفاده از سپیدخوانی، شکست‌های روایت در تاویل، بدل به داستانی با روایتی خطی کند. البته در سطر پایانی: “‌این فیلم را حتمن ببینید!”‌ تعلیقی وجود دارد که همچنان به چندتاویلی اثر کمک می‌کند چراکه حتا می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که راوی با دیدن تصویر سر در سینما، کنجکاو شده تا فیلم را ببیند و در روایت دوم، راوی مجذوب فیلم شده و با همزادپنداری خود را جایگزین قهرمان فیلم کرده، آن‌چنان که در روایت دوم حتا داستان فیلم را هم می‌فهمیم، اما در روایت پایانی، فیلم به پایان می‌رسد و متوجه شده تنها غرق در فیلم بوده است و حالا همزادپنداری او با قهرمان فیلم به پایان رسیده و در یک فاصله‌گذاری به مخاطبان شعر توصیه می‌کند: “این فیلم را حتمن ببینید!‌”
همان‌طور که مشاهده کردید، شکست و تعلیق در انتهای شعر باعث شده تا شعر در خوانش‌های آغازین به پایان نرسیده و به چندتاویلی برسد.
در ادامه به شعر “نیمرو” از کتاب “جمهوری اسپاگتی” نوشته‌ی علی عبدالرضایی می‌پردازم:

نیمرو

نیمرویی نوشتم خواندنی
و شعری سرخ کردم خوردنی
پیش از آن‌که بیایی
پیش از آن‌که بیایم
دوچرخه را درآوردی
و با شلوارِ راه راه
تا می‌توانستی رکاب زدی
پیش از آن‌که بیایی
بعد از آن‌که رفتی
من غروبِ تمام روزها بودم
نیمرویی نوشتم دو زرده
حتا شعری
داغ‌تر از نیمروز پختم
بعد از تو آمده بود

علی عبدالرضایی
(جمهوری اسپاگتی)

در شعر فوق نیز با دو شکست روایت در بطن شعر روبرو هستیم که روایت سوم به عنوان روایت پایانی، درواقع این‌همان کردن روایت اول و دوم است:
“نیمرویی نوشتم خواندنی
و شعری سرخ کردم خوردنی
پیش از آن‌که بیایی”

راوی روایت آن‌چه را که قبل از آمدن معشوقه‌اش به خانه بر او گذشته تعریف می‌کند؛ او مشغول صبحانه خوردن و نوشتن شعری تازه بوده است که البته همنشین کردن “خواندنی” و “نوشتم در کنار نیمرو” و “خوردنی” و “سرخ کردم” در کنار شعر، فرم تازه‌ای را به شعر بخشیده است.
در اپیزود دوم ناگهان روایت با تغییر زمانی و مکانی تغییر کرده و با شکست روایت مواجه هستیم:

“پیش از آن‌که بیایم
دوچرخه را درآوردی
و با شلوارِ راه راه
تا می‌توانستی رکاب زدی
پیش از آن‌که بیایی”

راوی داستان روزی را تعریف می‌کند که او قرار بوده به خانه‌ی معشوقه‌ی خود برود و قبل از آن معشوقه‌اش مشغول دوچرخه‌سواری بوده است و با سپیدخوانی سطر: “پیش از آن‌که بیایی” می‌توان به این نتیجه رسید که راوی پیش از آن‌که معشوقه‌اش برسد به خانه‌ی او رسیده بود.
در اپیزود بعدی روایت‌های اول و دوم در یک روایت این‌همان شده‌اند و راوی به بیان آن‌چه که بعد از رفتن معشوقه بر او گذشته می‌پردازد:
“بعد از آن‌که رفتی
من غروبِ تمام روزها بودم
نیمرویی نوشتم دو زرده
حتا شعری
داغ تر از نیمروز پختم
بعد از تو آمده بود”

آیا می‌توان مطلقن قضاوت کرد که سطر اول: “بعد از آن‌که رفتی” تنها مربوط به اپیزود اول و روایت اول بوده است؟ به عبارتی دیگر می‌توان نتیجه گرفت که روایت اپیزود پایانی در ادامه‌ی اپیزود اول بوده است؟
اگر این‌طور باشد پس روایت دوم برای چه وارد متن شده است؟ می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که در روایت دوم، راوی به مرگ معشوقه‌اش اشاره می‌کند؛ یعنی زمانی که به خانه‌ی او رفته و او در اثر حادثه‌‌ای مرده است و هیچ‌گاه به خانه نرسیده و راوی به خاطر شدت افسردگی حاصل از این رخداد، در روایت اول دچار توهم شده، گویی هر روز منتظر است تا معشوقه‌اش به خانه‌ی او بیاید اما همچنان که در روایت پایانی می‌خوانیم، راوی که از صبح در توهم برگشتن او بود، حالا که غروب شده و او نیامده، نسبت به اوضاع و احوال خود آگاه است.
همان‌طور که دیدیم شکست و ایجاد تعلیق در روایت بخش مهمی از فرم شعر را تشکیل داده و مخاطب و منتقد نمی‌توانند بدون استفاده‌ی مولف از شکست روایت، شعر را با داستانی منطقی تاویل کنند.

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *