غم قدم میزد روی خط افق
هایهای
و خورشیدها
سرخ از گریه
خونیتر میشدند
بیصدا تا
غروب کنند و خواب
سراغ مرا از شب بگیرد
جفتپاهایم را چه کسی قلم کرد
وقتی که من راه رفتم
روی خطی سپید و عمود از کلماتی که سر میخورند
تا سطر آخر این شعر
سینهسرخها اعدام یا اعلام میشوند
زیر پاهای درخت
از چشمهات خورشید غروب میکند پشت سینهی من
هر کوه نمایندهی اندوهی بزرگ است
که انعکاس شعر مرا به دره میریزد
دره همینجاست
سطر آخر این شعر
همینجا که اشکهایم
از طنابهایی تیره دار میزنند
اندوه را
همینجا که فرم شعر از سرخ خارج میشود
و گریه میشوید هرچه رنگ بود
