افتادهام روی لم با دیکتاتورترین آغوش دنیا و در من که دستهام دمکرات کشیده حرفها زده مرا برده از من با آن یکی را هم یکی در این خطها که داری به بردهها میزنی هر روز پاهات را برداشته قدم …
بیشتر بخوانید »شعر”چهار دیواری” نوشتهی هیوا باجور
“چهار دیواری” دیوار روی پنجره به پیراهنم راه نمیبرد تا زنی که پابهپا تا میخورد لای گریه چارخانه را اتو بکشد دست روی دیوار به رود خانههای پیراهنم برسد و میان من که میدان آزادیام دوری بزند طولانی دور دریایی …
بیشتر بخوانید »نقد شعر “خمپاره” اثر هیوا باجور/ منتقد: لیلا بالازاده
خمپاره افتاده ام تخت مثل یک خمپاره لخت که هی گود می شود در خود من غمی بزرگم که هیچ کلمه ای نام کوچکم را نمی گوید اما تو صدایم کن جنگ تا از یاد ببرم همه را این سطرهای …
بیشتر بخوانید »نقد شعری از «هیوا باجور» نوشتهی «محمد مروج»
یک پام که روی میز افتاده آقا آن یکی هم مثل بام، هوا دارد برای شام فردا این پا و آن پا «بکنم یا نه؟» از کجا دارد آب میخورد این بغض سری دارم که دل میکند «یادم نمیرود» هم …
بیشتر بخوانید »شعر «سرفه» از هیوا باجور
سرفه من به دنیا میآمدم جز در مواقع نمیآمدم که هی میرفتم عینهو فرو به هرجا تا بیایی جای اینها بیای لبهات کو؟ نکند مرده بودم بودی و انباری که سرفهاش خون مثل همین عکس که نیفتادی از بس افتادم …
بیشتر بخوانید »