آدمهای لعنتی. آدمهای لعنتی یک عمر نفس کشیدن به من بدهکارند. انقدر هی زیرچشمی نگاه میکنند و ادا اطوار درمیآورند که از ترسشان نمیتوانم تکان بخورم. بدبختی این است که جرئت ندارند صاف توی چشمهایم نگاه کنند ولی بیخیال دزدکی …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه «۳۶۰ درجه» از شکیبا معظمی
۳۶۰ درجه بالای سرش ایستاده بود مثل آل! فقط آن آلها آمدنشان ترسناک است و این یکی رفتنش. نمیتوان جلویش را گرفت. مثل وهم شبانه است. یک نفر دیگر زیر سایه سیاه خوابی خاکستری میکرد. این یکی نه چشمان قشنگی …
بیشتر بخوانید »داستان ابر بارانش گرفته از شمیم بهار
سلام – گیتی دیروز که جمعه بود برگشت ولی خدا کند این کاغذ زودتر به دستت برسد چون قرار بوده دوازده روزی در یونان بماند که توی یکی از این جزایر الان هر چه فکر میکنم اسمش یادم نمیآید خلاصه …
بیشتر بخوانید »داستان سیگانوئو از ساحل نوری
سیگانوئو در کافهایی دنج، نبش خیابان هفتم چادوزو شهر کوچک ورناتو در ایالت فرداوانو، قاره پورنسیا، کرهی شصت و هشتم از کهکشان راه طلایی متمایل به بنفش نشسته بود و به کاغذ قهواییِ رنگ رو رفتهی روی دیوارها زل زده …
بیشتر بخوانید »