زندگی مثِ یه خوابه که توش هزار بار دارت میزنن باید ماهی باشی که بفهمی پشت این جمله چقد حَرفِه… پشت فرمون نشسته و از کتابی که مطمئنم هنوز ده صفحهشم نخونده یه جمله رو هی بلغور میکنه. انقد تو …
بیشتر بخوانید »داستانک “به دست گرفتن اوضاع” نوشتهی جین هامونز/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز
جین هامونز (Jane Hammons) دارای مدرک کارشناسیارشد در مطالعات آمریکا از دانشگاه نیومکزیکو، و برندهی جایزهی آموزگار برجستهی دانشگاه برکلیست. علاوه بر تدریس، او به نویسندگی نیز علاقه دارد. داستان معروفش “سرزمین بیهوا”۱ در کتاب “نکته-داستان: مجموعه داستانهای ۲۵ کلمهای …
بیشتر بخوانید »داستانک “شرکا” نوشتهی ریچارد براتیگان
خیلی خوشم میآید که بنشینم توی سینماهای ارزان آمریکا که مردمش با تماشای فیلم، الیزابتی زندگی میکنند و الیزابتی میمیرند. توی خیابان مارکت یک سینما هست که آنجا با یک دلار میشود چهارتا فیلم دید. اصلاً اهمیتی برایم ندارد که …
بیشتر بخوانید »داستانک”فلاش” نوشتهی ایتالو کالوینو
این ماجرا یک روز، سر یک چهارراه اتفاق افتاد، درست وسط جمعیت؛ مردم میرفتند و میآمدند . من ایستادم، چشمهایم را باز و بسته کردم. یک دفعه احساس کردم هیچ حسی ندارم. هیچ. هیچ حسی نسبت به هیچ چیز. من …
بیشتر بخوانید »داستانک”تلقین محض” نوشتهی فرناندو سورنتینو/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز
دوستانم میگویند که من آدم بسیار دهنبینی هستم. به نظرم حق با آنهاست. برای اثبات حرفشان، از حادثهی کوچکی که پنجشنبهی گذشته درگیر آن بودم سخن میگویند. آن روز صبح، مشغول خواندن رمان ترسناکی بودم. هرچند هوا کاملن روشن بود، …
بیشتر بخوانید »داستانک “جنایت بدون مکافات!” نوشتهی لولیا قهرمانی
تمام وقت بر در مغزم میکوبد و مثل بچهای در شکم مادر، برای تولدش عجله دارد! احتمالن اگر فرصتی برای زندگی در بیرون از عالم خیال به او بدهم، ممکن است خلاف رای من فکر کند و تمام معادلاتم بههم …
بیشتر بخوانید »داستانک “بوی دستها” نوشتهی لیلا بالازاده
دیشب که من خواب بودهام، دستهایم خودسر راه افتادهاند و برای کمی ماجراجویی و هیجان، سوار آخرین ماشین به سمتِ روستا شدهاند. به آنجا که رسیدهاند، درون یکی از خانهها سرک کشیده و زنی در رختخواب پیدا کردهاند که از …
بیشتر بخوانید »داستانک “نقاشِ آب” نوشتهی هلموت هایسن بوتل
او روی آب نقاشی میکرد. این اختراع او بود. روی آب نقاشی میکرد، یعنی مثل نقاشهای گذشته نمیگذاشت آبِ رنگین روی کاغذ بریزد. او برای آویزان کردن، نقاشی نمیکشید. اصلاً تابلویی نقاشی نمیکرد. آن چیزی را که تا زمان اختراعش …
بیشتر بخوانید »داستانک “سازش” نوشتهی حمید سلیمانی رازان
پدرم به ما توصیه میکرد که دولت را جدی بگیریم و به هیچ چیز دولت نخندیم، حتا در شرایطی که موردی مضحک و تمسخرآمیز از جناب دولت سر میزند. چرا که ممکن است متحمل هزینههای جبرانناپذیری شویم. مصداقش هم داستانی …
بیشتر بخوانید »داستانک “طعم یک چیز جدید” نوشتهی فاستر تریکوست/ مترجم: مهدی قاسمی شاندیز
مرد فرمان را به سمت جاده چرخاند و او قبل از این که بتواند سوالش را بپرسد، پاسخش را شنید: “موتور خراب شده.” کمی صبر کرد تا ترسش را فرو خورد، و بعد ترمز دستی را عقب کشید، اما نه …
بیشتر بخوانید »داستانک “صدای تو” نوشتهی لیلا بالازاده
درست همان لحظهای که با چشمهای بسته ایستادهای جلوی دیوار و میخواهند تیربارانت کنند، میپرم جلو و داد میزنم: مگه از رو نعش من رد بشین! سربازها هول میشوند و فرمانده را نگاه میکنند، او هم کنترل تلویزیون را از …
بیشتر بخوانید »