خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : #ادبیات_معاصر (صفحه 2)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : #ادبیات_معاصر

شعر «دندان‌های گم‌نام» از «بکتاش آبتین»

دندان‌های گم‌نام تو و ردیف سنگ قبرهایی جرم‌گرفته انبوهی از مرگ در گورستان زندگی می‌کند با تو حرف می‌زنم ای مرده‌ی جوان ای مرده‌ی جنگ ای مرده‌ی میخ‌کوب‌شده بر پیشانی کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌دانم که در گوش‌های تو و چشمان …

بیشتر بخوانید »

مقاله «سنت، تجدد و پسامدرنیسم در شعر فارسی» از «رضا براهنی» _ (بخش دوم)

تاکید را از روی همه‌ی کلمات مهم مثل تیغ، باریدن تیغ، کوی آن ماه، گردن نهادن، حکم خداوند، برداریم و ببریم بگذاریم روی “گر” و بگوییم اگر در کوی آن ماه تیغ ببارد، گردن‌مان از مو باریک‌تر است. چرا که حکم، …

بیشتر بخوانید »

مقاله «سنت، تجدد و پسامدرنیسم در شعر فارسی» از «رضا براهنی» _ (بخش اول)

چند نکته‌ی به ظاهر ساده و بدیهی را با شما در میان می‌گذارم. شاید نکات ساده و بدیهی چنگی به دل نزنند و دون شأن ما باشد که آن‌ها را مطرح کنیم و یا دوباره مطرح کنیم، اما اگر دوباره مطرح …

بیشتر بخوانید »

«جدایی شهروند از دولت» _ گفت‌وگوی «شان ایلینگ» با «سوزان متلر»

چگونه افراد هم از دولت متنفرند و هم به آن نیاز دارند؟ اگر از اغلب افراد بپرسید دولت چقدر باید در جامعه دخالت کند، خواهند گفت «خیلی کم، چون دولت خودش مشکل‌ساز است». اما وقتی نظرشان را دربارۀ بیمۀ بیکاری، …

بیشتر بخوانید »

مقاله «ادبیات چه می‌تواند بکند» از «طاهر بن جلون»

ادبیات چه می‌تواند بکند؟[۱] (سخنرانی افتتاحیه‌ی جشنواره بین‌المللی کتاب برلین سپتامبر ۲۰۱۱) اونوره دو بالزاک در کتاب «خرده بدبختی‌های زندگی زناشویی» می‌نویسد: «باید تمام زندگی اجتماعی را ورق بزنی تا یک رمان‌نویس واقعی شوی، نظر به این‌که رمان تاریخِ خصوصیِ …

بیشتر بخوانید »

شعر «زندگی‌ نامه‌ی بسته» از «هیوا باجور»

طوری تیر خورده‌ام که سیرم کرده جنگ و هرطور چنگ می‌زنم نمی‌توانم سقوط کنم روی حرفی که پای خودش می‌نویسد امضا به اندازه‌ی خیلی گریه می‌پاشم با این‌همه نه مادرم که باشم نه پدر که صاحب خواهرانم پسری‌ام که تبعید …

بیشتر بخوانید »

مقاله «بازگشت ابدی نیچه» از «الکس راس»

«من انسان نیستم، من دینامیتم!». اگر کتابی از نیچه دست گرفته باشید، حتی اگر فیلسوف نباشید یا اصلاً نیچه را هم نشناسید، درستی این جمله را دربارۀ نویسنده‌اش حس می‌کنید. کلمات او مثل گلوله صفیر می‌کشند و مثل باروت آتش …

بیشتر بخوانید »

نقد شعر «لیلاو» از «محمد مروج»

«لیلاو» هزاران حرف دارد هر قطره اشک زن مى شود زبان وقتى که اشک مى بارد از تنهائىِ لیلا زمان به آدم وفا نکرد وگرنه لیلا که شیطان بشو نبود زیبائىِ دخترِ بعدى؟ نه! معشوق من بعدِ صد هزار سال؟ …

بیشتر بخوانید »

شعر «قطع‌ نامه» از «رضا شنطیا»

فکر می‌کردم بچه‌ی خوبی برای شعرهای تو هستم نبودم؟ فقط کمی با سطرهای برجسته‌ات ور رفتم و دستم را روی نقطه‌ی حسّاس اسمت گذاشتم از بنفش بدش می‌آمد! نه؟ تو اما دختر خوبی برای دست‌های من بودی دست‌های من دست‌های …

بیشتر بخوانید »

داستان «حصیرآبادی‌ها و یک نفر دیگر» از «ایمان مسگرزاده»

آفتاب کم‌رمق صبحگاه مه آلود که از پس تپه‌ی انبار باروت روی زاغه‌های حلبی و بلوکی حصیرآباد نشست، تقریباً کارش تمام شده بود. هن‌هن کنان و عرق ریزان به دسته‌ی موریانه زده‌ی بیلش تکیه زده بود و داشت به چرخ …

بیشتر بخوانید »

مقاله «رمانتیک بودن یا نبودن؛ پرسش‌هایی از تئوری روانکاوانه هنر» از «پوریا جهان‌شاد» 

مقدمه همه ما بارها و بارها این جمله را شنیده‌ایم که هنرمندان [۱]حساس‌اند. این جمله را طی سال‌های اخیر احتمالاً بیش از همه در برابر واکنش هنرمندان به مرگ و رویدادهای تراژیک شنیده‌ایم؛ جایی‌که هنرمند در برابر دوربین‌های تلویزیونی اشک در …

بیشتر بخوانید »

مقاله «وقتی که امبرتو اکو بر شانه‌ی غول‌ها ایستاد» از «کاستیکا براداتان»

حتماً شما هم وقتی می‌روید کتابخانه، آه بلندی می‌کشید و حسرت می‌خورید: «چقدر کتاب هست که من نخوانده‌ام». امبرتو اکو عاشق این احساس بود. او می‌گفت «هرچقدر هم سخت‌کوش باشی، هیچ‌وقت نمی‌توانی تمام دانسته‌های گذشتگان را بدانی. کتابخانه جای یادگیری …

بیشتر بخوانید »