خانه / داستان جهان (صفحه 3)

داستان جهان

داستان کوتاه “بدون هیچ شاهدی” نوشته‌ی سزار آیرا/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

شرایط به‌گونه‌ای رقم خورد که مجبور به گدایی در خیابان بودم. از آن‌جا‌که درخواست‌های مستقیم و صمیمانه بی‌اثر بودند، به استفاده از مقداری حیله و فریب‌کاری متوسل شدم. برای مثال، وانمود کردم که فلج، نابینا و یا مبتلا به بیماری …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “می‌خواهم قلقش بیاید دستم! “نوشته‌ی جی. دی. سلینجر

توضیح: این داستان یکی از کارهای جی. دی. سلینجر است که در سال ۱۹۴۲ در یکی از نشریات ادبی آمریکا چاپ شده است. * * * این کشور یکی از آینده‌دارترین مردان جوانی را که تا به حال در بازی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “دنیای دلخواه” نوشته‌ی رابرت شکلی

آقای وین به پایان خاکریز طولانی که به بلندای شانه‌اش، از قلوه سنگ‌های خاکستری ساخته شده بود، رسید و فروشگاه دنیاها را در برابر خود دید. درست همان طوری بود که دوستانش گفته بودند: کلبه‌ی کوچکی که از تکه‌ای تخته، …

بیشتر بخوانید »

داستانک “طعم یک چیز جدید” نوشته‌ی فاستر تری‌کوست/ مترجم: مهدی قاسمی شاندیز

مرد فرمان را به سمت جاده چرخاند و او قبل از این که بتواند سوالش را بپرسد، پاسخش را شنید: “موتور خراب شده.” کمی صبر کرد تا ترسش را فرو خورد، و بعد ترمز دستی را عقب کشید، اما نه …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “یک تکه از دیوار برلین” نوشته‌ی سام شپارد

بابای من از دهه‌ی هشتاد مطلقاً چیزی نمی‌داند. برای درس علوم اجتماعی کلاس هفتم باید با او مصاحبه می‌کردم و او چیزی نمی‌داند. می‌گوید چیزی یادش نیست، از مدل ماشین‌ها یا مدل‌های مو، لباس، یا موسیقی آن سال‌ها چیزی نمی‌داند. …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه«سفارش یک الهه از پشت تلفن» نوشته‌ی فرانک هینتون/برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

تلفنی پس از بوق‌های ممتد پاسخ داده می‌شود. کندرا: شرکت پشتیبانی‌انگیزشی، اسم من “کندرا”ست، چگونه می‌تونم کمک‌تون کنم؟ فرانک: آه، سلام، بله. در رابطه با آگهی‌تون، سرویس ارائه‌ی الهه تماس گرفتم. توی روزنامه درباره‌اش خوندم. کندرا: بله، خانم، چی می‌خواین …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “گردن‌بند” از “گی دو موپاسان”

“گردن‌بند” او یکی از آن دخترهای زیبا و دلربایی بود که گه گاه از روی اشتباه سرنوشت، در خانواده کارمندی به دنیا می‌آیند. نه جهیزیه داشت، نه امید رسیدن به ارثیه‌ای و نه وسیله‌ای که برای آن مردی ثروتمند با …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “سرجوخه” از “ریچارد براتیگان”

“سرجوخه” روزگاری‌ دلم‌ می ‌خواست‌ ژنرال‌ شوم. سال‌های‌ اول‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ که‌ در تاکوما به‌ مدرسه‌ ابتدایی‌ می ‌رفتم، بسیج‌ عمومی ‌بازیافت کاغذ راه‌ انداخته‌ بودند که‌ همه‌ چیزش‌ به‌ ارتش‌ شباهت‌ داشت. خیلی‌ جالب‌ بود و کارها را …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه «کلیسا شمارش گاوها را باطل می‌کند» اثر ایمی هِمپل/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

استفاده از پرهای قرقاول در ساختن فانوس‌های پلاستیکی روشی‌ست که به وسیله‌ی آن، مردم آرامگاه عزیزان‌شان را در ماه اکتبر در اطراف خانه‌ی من تزئین می‌کنند. در زمستان، تاج‌های گل را مانند آویز‌های همیشه‌ سبز در ماه دسامبر به سنگ‌ها …

بیشتر بخوانید »

«داستان یک ساعت» نوشته‌ی کیت چاپین

با دانستن این موضوع که خانم مالارد از مشکل قلبی رنج می‌برد، تشریفات زیادی صورت گرفت تا هرچه راحت‌تر خبر مرگ همسرش را به گوش او برسانند. این خواهرش جوزفین بود که با جملاتی شکسته و در لفافه او را …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “متزن گرشتاین” نوشته‌ی ادگار آلن پو

ترس از سرنوشت همیشه در طول تاریخ در میان مردم وجود داشته است، بنابراین برای بیان این ماجرا تاریخی را تعیین نمی‌کنم. فقط در این حد بگویم که از دوره ای صحبت می‌کنم که در مرکز مجارستان، اعتقادی مخفیانه اما …

بیشتر بخوانید »

داستان “یک‌ داستان خیلی کوتاه” از “ارنست همینگوی”

در یکی از غروب‌های بسیار داغ پادوا، مرد را به پشت‌بام بردند و او می‌توانست از آن‌جا نظاره‌گر تمام شهر باشد. پرنده‌هایی که لانه‌هاشان روی دودکش‌هاست، در آسمان بودند. مدتی بعد که هوا تاریک شد، نورافکن‌ها سر برآوردند. دیگران پایین …

بیشتر بخوانید »