اگر شعر، آیینهی تاریخ ادبیات کشورهاست، رمان و داستان بازتاب دردها، رنجها، بیمها، امیدها وشور و شوق انسانهاست. هر نویسنده در بیان دیدگاه فکری خود از روشهای کارآمدی در حیطهی ادبیات بهره میگیرد. داستان، چشماندازی از زندگی را پیشروی خواننده …
بیشتر بخوانید »مجموعه داستان یکسومِ چپِ چشمِ چپ نوشتهی ساحل نوری
مردک کم بود، آنقدر که وقتی از حیاط رد میشد، سایهٔ عصرش هم بلند نبود. آنقدر کوتاه که انگار از سر و پا گرفته و فشارش داده بودند. روی کلهٔ گردش جادهای داشت که دورتادورش را موهای کمپشت خاکستری گرفته …
بیشتر بخوانید »شاعرانگی در جزیرهی متروک “یادداشتی بر کتاب «جزیرهی متروک»” نوشتهی میلاد تشکری/ مهدیه کوهیکار
داستان بلند «جزیرهی متروک» واگویههای یک آوارهی سرگردان است، آوارهای که در جزیرهای دورافتاده گذشتهی دردناکش را به یاد میآورد. انتخاب این راوی، که گاه زبانش بهسمت شاعرانگی میل میکند، و صحنهی ابتدایی داستان، که توصیف جزیرهای است که راوی …
بیشتر بخوانید »نقد داستان کوتاه «مهسعید» نوشتهی ساحل نوری /منتقد: محمد مروج
نقد داستان کوتاه «مهسعید» نوشتهی ساحل نوری منتقد: محمد مروج برای خواندن داستان به انتهای نقد مراجعه کنید. _______________________ اکثر انسانهای عادی و نرمال در مواجهه با هر پدیدهای درپی آنند که با تجزیه و تحلیل معنایش را بفهمند. یعنی …
بیشتر بخوانید »خروج از چرخهی ملال: خوانش روانشناختی داستانک «حمام» نویسنده: «مهدی قاسمی شاندیز»
«حمام» دیشب سر جایش نخوابیده بود، این را وقتی فهمید که با بدنِ کج و خشکشده جلوی تلویزیون از خواب پرید. به سختی بلند شد و به اتاقخواب برگشت، خزید زیر لحاف و چشمهایش را بست. آرام آرام رطوبتِ سردی …
بیشتر بخوانید »نقدی بر کتاب «خاطرات لجنی» نوشتهی «معین ابطحی» / منتقد: «شکیبا معظمی»
«روایتگر، خود اسطوره ساز عصر جدید» پیوند اسطوره با زبان، از آنجا که هردو به استعاره پیوند خوردهاند، انکارناشدنی است. در واقع اگر به زعم اکثر زبانشناسان قائل به این باشیم که واژهای که برای دلالت به یک شیء به …
بیشتر بخوانید »نقدی بر داستان «ایران خانم» اثر ساحل نوری/ منتقد: امیر علیپور
تشویش و اضطراب درونی هر نویسنده حاصل ناموزونی شرایط، تاریخ و بحران حضور او در جهان است. این بحران هم میتواند درونی باشد و مربوط به ذات زندگی، هم میتواند از شرایط بیرونی تحمیل شود و او را دچار تزلزلی …
بیشتر بخوانید »نقد داستان شب از محمد مروج
شب شب است و حالا که دارم این حرفها را مینویسم، نوشتههای روی دستم، خطوط بیمعنی و خندهدار، شبیه مسیر حرکت جانوری شده است که کور است و در نهایت درماندگی دست و پا میزند. لاکهای روی ناخنهایم خش دارد …
بیشتر بخوانید »