تلفن زنگ میزند
سلام میکند
پیراهنم گیج میشود
هفت بار میدواندَم..
زیر پوستم جوی خون
خیابانها تا قلبم
قلبم تا خیابان ها..
دستم فرار میکند تا باغچه
پایم را از دست دادهام
و اصلاً عجیب نیست..
ابری جیغ میکشد!
گوش هایم
حمله میکنند به رویای دو بادام
“بلند شو”
“بلند شو”
کسی ابرها را دعوت کرده…
دهانم از شاخه آویزان مانده
و این انار
روی زمین
سر من است
که چشمش را
جا گذاشته در دهان تلفن..
تلفن!
تلفن!
باید مرده باشد..
Tags #آنتی_مانتال #ادبیات_مدرن #ادبیات_معاصر #مهتاب_محمدی_راد شعر