چگونه افراد هم از دولت متنفرند و هم به آن نیاز دارند؟
اگر از اغلب افراد بپرسید دولت چقدر باید در جامعه دخالت کند، خواهند گفت «خیلی کم، چون دولت خودش مشکلساز است». اما وقتی نظرشان را دربارۀ بیمۀ بیکاری، نظام درمانیِ رایگان یا سایر سیاستهای حمایتی جویا شوید، با اشتیاق از آن استقبال میکنند. سوزان متلر، سیاستپژوه دانشگاه کرنل، میگوید ما با پارادکس بزرگی مواجهیم: زندگی عمدۀ مردم بدون اقدامات دولتی به بنبست میخورد، و درعینحال کمتر کسی به نقش دولت در این میان توجه میکند. متلر میخواهد بداند این پارادکس چگونه خود را در زندگی ما نشان میدهد.
گفتوگوی شان ایلینگ با سوزان متلر، ووکس — «دولت راهحل مشکل نیست؛ دولت خودش مشکل است».
سال ۱۹۸۱، رونالد ریگان جملۀ بالا را در سخنرانیِ افتتاحیۀ خود خطاب به ملت بیان کرد. او مشخصاً به نقش دولت۱، در کمک به خروج ایالاتمتحده از بحران اقتصادی، اشاره میکرد. ولی این کلمات از آن پس، در حلقههای جمهوریخواهان، به امری بدیهی تبدیل شده است. دولت یک هیولای همیشگی است، و هدف جناح راست همواره این بوده که دست دولت را از زندگیِ مردم کوتاه کند.
اما یک مشکل وجود دارد: بسیاری از کسانی که این جزم را میپذیرند همانهاییاند که بیشترین احتیاج را به دولت دارند. برای مثال، تحقیقات نشان میدهند دولتهای جمهوریخواه، بهشکلی ناسازگار، وابسته به کمکهای دولت مرکزیاند [دولت فدرال]. بااینحال، ظاهراً بسیاری از رأیدهندگانِ جمهوریخواه سرخوشانه از این تناقض بیخبرند.
سوزان متلر سیاستپژوه دانشگاه کرنل در کتاب جدید خود با نام جدایی دولت-شهروندبه بررسی این پارادکس میپردازد. او در تحقیقش، همانطور که متوجه دادههای تاریخی دولت است، به پیمایشهای تجارب آمریکاییان از ۲۱ سیاست اجتماعی دولت مرکزی نظر دارد، ازجمله کوپنهای غذا، امنیت اجتماعی، بهداشت اقشار کمدرآمد، و کسر سود وامهای مسکن.
یافتههای او جذاباند: نگرشهای مردم نسبت به رفاه اجتماعی عامل مهمی در تعیین رأیشان خواهد بود. و جالبتر این است که انواع امتیازهای دولتیای که مردم دریافت میکنند -چه «مشهود» باشند نظیر کوپن غذا و بهداشت اقشار کمدرآمد، چه نامشهود نظیر معافیتهای مالیاتی- اثر میگذارد بر تصور آنها از اینکه چقدر شخصاً بر برنامههای رفاه اجتماعی متکیاند.
با متلر تماس گرفتم تا دربارۀ یافتههایش صحبت کنم و دراینباره که چرا فکر میکند جدایی دولت-شهروند تهدیدی واقعی برای دموکراسی آمریکایی است. مطلب زیر متن گفتوگوی ماست، با اندکی اصلاحات.
شان ایلینگ: کتابتان بر تناقضی تمرکز میکند که در کانون سیاست ماست: جدایی شهروندان از دولتی که بدان متکیاند. این پارادکس چگونه سر برآورد؟ چگونه مردم اینچنین با دولتشان بیگانه شدند؟
سوزان متلر: ما در وضعیت عجیبی هستیم: مردم باید بیش از پیش بر دولت تکیه کنند، و درعینحال نیاز دولت به مردم کمتر و کمتر شده است. الآن پیش خودتان میگویید دیدگاه مردم نسبت به دولت دیدگاه مطلوبی است. اما واقع امر عکس آن است. این پارادکسی است که در کتابم با آن کلنجار میروم.
درواقع نشان میدهم اینکه فرد تا چه اندازه واقعاً از خدمات دولت سود میبرد تأثیر بسیار اندکی دارد در شکلگیری نگرشهایشان نسبت به دولت. این امر، حتی زمانی که تمام دیگر عوامل را کنترل کنیم، باز هم صادق است.
ایلینگ: اما مشخصاً یک مؤلفهای وجود داشت که تفاوت بزرگی ایجاد میکرد در اینکه چگونه میشود دیدگاه فرد نسبت به دولت را پیشبینی کرد؛ درست است؟
متلر: بله. آن مؤلفه همان تلقیهای مردم از رفاه اجتماعی بود. حدود ۴۴٪ آمریکاییها مخالف [برنامههای] رفاه اجتماعیاند. و آنهایی که بسیار مخالف رفاهاند درعینحال با قاطعیت به دولتی معتقدند که طبق همان رفاه اجتماعی شکل گرفته است. به اعتقاد آنها، رفاه اجتماعی عادلانه نیست، یا ذینفعان لیاقت آن را ندارند، و اینکه مردمانِ لایق نظیر خودشان چیزی عایدشان نمیشود.
در جامعه، شاهد انزجار شدید کسانی هستیم که این درک عمیقاً منفی را از رفاه اجتماعی دارند و این درک، بیش از هر چیز دیگری، دیدگاهشان را نسبت به دولت تعیین میکند. آنها نسبت به ارتباطشان با دولت مطلع نیستند و ازاینرو گمان میکنند این امکاناتِ عمومی شامل چیزهایی است که [فقط] «بقیۀ» مردمان دریافت میکنند.
ایلینگ: باید از مشکلی بگویم که مثل روز روشن است. وقتی دربارۀ رفاه اجتماعی و درک مردم از آن صحبت میکنیم، دربارۀ نژاد صحبت میکنیم. و آنچه معمولاً بدان پی میبریم این است که مردم ضرورتاً منتقد رفاه اجتماعی نیستند، بلکه از اعطای آن به بیگانگان، به «دیگران»، انتقاد دارند. یافتههای شما نیز همین را نشان میدهد؟
متلر: بله. نژاد اهمیت دارد، و بسیاری از دیگر محققان نیز به آن پی بردهاند. همهجا سفیدپوستان به نسبت رنگینپوستان دیدگاههای مخالفتآمیزتری دربارۀ رفاه اجتماعی دارند، عمدتاً به این خاطر که بهگمانشان رفاه اجتماعی چیزی است که اولازهمه سودش به رنگینپوستان میرسد.
همچنین پی بردم که درآمد نیز بسیار اهمیت دارد. تمام گروههای طبقۀ متوسط با مخالفت بسیار زیادی به رفاه اجتماعی نگاه میکنند. حتی آمریکاییهای سیاهپوست هم، اگر از طبقۀ متوسط باشند، از آمریکاییهای سیاهپوستِ کمدرآمد یا پردرآمد انزجار بیشتری نسبت به رفاه اجتماعی دارند.
خب، حالا این الگوهای موازی را داریم که همزمان در جریاناند. همانگونه که اشاره کردید، شاهد سوگیری نژادی هستیم، و بعد دیدگاههای مردمان طبقۀ متوسط را داریم. چند دهۀ گذشته بهویژه برای طبقۀ متوسط سخت بوده است. بهرهوریِ کاری بسیار بالاست، افراد ساعات بیشتری به نسبت گذشته کار میکنند، و درآمدها ساکن است. بسیاری از این افراد احساس میکنند بین دو گروه گیر افتادهاند: بین فقیرانی که امتیازهای زیادی دریافت میکنند و ثروتمندانی که نیازمند هیچگونه کمکی نیستند.
ایلینگ: میتوانید بگویید در سه یا چهار دهۀ گذشته نگرش عموم مردم نسبت به دولت چقدر رشد کرده؟ و اینکه وضعیت جناح چپ و راست در این مورد چگونه بوده؟
متلر: اگر به اواسط سدۀ بیستم بازگردیم، همه نوع پرسشنامهای وجود دارد که بهنحوی در طول زمان پرسیده شدهاند؛ برای مثال از حدود دهۀ ۱۹۴۰ بدینسو، وقتی از اکثر آمریکاییها -مثلاً بیش از ۶۰ یا ۷۰ درصد در دهۀ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰- میپرسیدی چقدر به دولت اطمینان دارید، معمولاً پاسخهایی بسیار مثبت میدادند.
بعد از جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت۲ از آن میزان کاسته شد که شاهد یک افول هستیم. در دهۀ ۱۹۸۰، بهبود اندکی ایجاد شد و در دهۀ ۱۹۹۰ نوسان ناچیزی داشت. پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹ کشور موقتاً متحد شد، اما اساساً شاهد سیر نزولی در تمامی این شاخصها هستیم.
امروزه حدود یکپنجم آمریکاییها دیدگاهی مثبت نسبت به دولت دارند. حدود یکپنجم معتقدند مقامات عمومی در قبال کسانی مثل آنها احساس مسئولیت میکنند، و این کمابیش در همۀ احزاب صادق است. به نظرم دلایل متفاوتی وجود دارد که چرا طیفهای مختلف سیاسی دولت محبوب نیستند، اما همهجا تنفر بسیاری نسبت به دولت دیده میشود.
ایلینگ: در کتابتان به ادعای «۴۷ درصدِ» مشهور میت رامنی از ۲۰۱۳ استشهاد میکنید. رامنی ادعا کرد ۴۷ درصد جمعیت متکی به دولتاند و به نامزد دموکرات رأی خواهند داد، فارغ از اینکه چه کسی باشد. اما دادهها نشان میدهد این بهاصطلاح «ایالات سرخ» است که کمترین کمک را به صندوقهای دولت مرکزی میکنند و همزمان بیشتر اتکا را بر خدمات آن دارند، و البته تقریباً تمام آن ایالتها به رامنی رأی دادند. خب، آنجا چه خبر است؟
متلر: بله، این کاملاً ناامیدکننده است. زمان زیادی را صرف مطالعۀ ایالت کنتاکی کردم تا معنایی برای این امر پیدا کنم. کنتاکی ایالت بسیار فقیری است. وقتی به حوزههای کنگره در آنجا نگاه میکنید، میبینید نیمی از مردمش بیش از ۳۰ یا ۴۰ یا ۵۰ درصد از درآمدشان را از امتیازهای اجتماعی دولت مرکزی کسب میکنند.
بااینحال، همان حوزهها اعضای بسیار محافظهکار کنگره را انتخاب میکنند، آنهایی که وعده میدهند دریافت کوپن غذا را مشروط به شرایط شغلی کنند، «لایحۀ مراقبت مقرونبهصرفه»۳ را لغو کنند و امور دیگری از این دست. این واقعاً گیجکننده است.
به نظرم چند چیز میتواند این امر را توضیح دهد. یکی اینکه فهمیدم آنهایی که از برنامههای اجتماعی مشهودتری نظیر کوپن غذا سود میبرند، احتمال رأیدادنشان، کمتر است.
این چندان شگفت هم نیست. میدانیم مدتهاست که افراد پردرآمد و با منزلت اجتماعیاقتصادیِ بالاتر میل بیشتری به رأیدادن دارند. آنها مایلاند مدیریت گروهها و مقامات عمومی را بیشتر به دست بگیرند و مشارکت بیشتری داشته باشند، و کمتر تمایل دارند با شیوههای برخورداری از خدمات اجتماعی آشنا شوند.
ایلینگ: باید کمی بیشتر این شکاف مشارکت را توضیح داد. حالا میدانیم کسانی که به نقش دولت بر زندگیشان از طریق امتیازات اجتماعی آگاهاند، و البته قدردانشاند، به احتمال بسیار زیاد در سیاست مشارکت نمیکنند و احتمال رأیدادن آنها که از امتیازات اجتماعی استفاده میکنند اما از نقش دولت در تدارکشان مطلع نیستند بیشتر است. چگونه میتوان این را توجیه کرد؟
متلر: آنها که بیشترین مشارکت را در سیاست دارند، یعنی آنهایی که معمولاً منابع مالی بیشتر و تحصیلات بالاتر دارند، بر بسیاری از امتیازات اجتماعی دولت متکیاند، اما این امتیازات غالباً در آییننامۀ مالیات پنهاناند یا بالأخره بهنحوی تغییر شکل دادهاند. ازاینرو، فکر نمیکنند دولت چندان کاری برایشان کرده باشد.
اما کسانی که از کمک دولت به خود بیشترین آگاهی را دارند معمولاً از سیاستهای مشهودتری نظیر کوپن غذا، یارانۀ مسکن، یا بهداشت اقشار کمدرآمد نفع میبرند. دلایل این امر نسبتاً روشن است.
افراد داراتر وقت بیشتری دارند، در شبکههای اجتماعیای عضوند که آنها را به مشارکت تشویق میکند، و درعینحال مقامات و سازمانهای عمومی هم آنها را دعوت به مشارکت در انتخابات میکنند. البته اینگونه انگیزهها را برای افراد کمدرآمد نمیبینیم.
ایلینگ: بخش اعظم این ماجرا مربوط میشود به تلاشهای بیوقفۀ سازمانها و فعالان سیاسی نظیر برادران کوک۴، که هزینههای فراوانی کردند تا مردم را قانع کنند دولت دشمن آنهاست. آنها مردمی را هدف میگیرند که تقریباً هیچ سهم مشترکی در لابیهای سوءاستفادهکننده با آنها ندارند، اما خب پروپاگاندا کار خودش را میکند.
متلر: من در مقام یک سیاستپژوه فکر میکردم ممکن است تجارب شخصی افراد مانع از آن شود. اگر دولت کمک کرد از عهدۀ هزینههای آموزش یا مراقبتهای درمانی برآیید یا نگذاشت مادربزرگتان، وقتی شهروند این کشور بود، تهیدست شود باید به این اندیشه میافتادید که این امور فائق خواهند شد بر پیامهایی که از لابیها فرستاده میشود.
اما فهمیدم آن تجارب شخصی چندان مهم نیستند، مگر کسی آنها را به هم پیوند دهد، مگر کسی این پیوندها را یادآور شود.
ایلینگ: خب! منظورم دقیقاً همین است: نیروهای بیشماری -اغلب پشتصحنه- در کارند که برای مبهمساختن این پیوندها اجیر شدهاند تا مطمئن شوند مردم پیوندِ این چیزها را با هم پیدا نکنند.
متلر: در این مورد کاملاً حق با شماست. ابهامات زیادی وجود دارد و حواسها هم مدام پرت میشود. مردم تشویق میشوند بر روی مسائل فرعی، نزاعهای فرهنگی، یا چیزهای دیگری که توجهشان را از این پیوندهای بنیادین دور میسازد تمرکز کنند.
ایلینگ: غالباً احساس میکنم اینجا در یک چرخۀ خودکارِ وحشیانه گیر افتادهایم. بارها در ایالتهایی نظیر لویزیانا و کنزاس دیدهایم که دولتهای جمهوریخواه سیاستهای اجتماعی نظیر «لایحۀ مراقبت مقرونبهصرفه» را تضعیف کردند و بعد ناکارآمدی متعاقب آن را دلیلی بر شرارت ذاتی دولت گرفتهاند.
متلر: درست است، و مطلب دیگری هست که باید گفت، و آن اینکه دولت به شیوههای بسیار زیادی به داد مردم رسیده و این را هر روز از طریق تمام این امتیازات اجتماعی انجام میدهد. اما جمهوریخواهان این مطلب را نمیگویند، و ازاینرو در اینجا سروکارمان با آمریکاییهایی میافتد که محافظهکارانِ فلسفی و لیبرالهای فایدهگرا هستند.
ایلینگ: منظورتان را توضیح میدهید؟
متلر: وقتی از مردم پرسشهایی کلی در این مورد بپرسیم که دولت تا چه اندازه باید بزرگ باشد یا اینکه خودشان موافق مالیاتهای بیشتر هستند یا نه، در پاسخ بسیار محافظهکار به نظر میرسند. اما وقتی از آنها پرسشهای عینیتری دربارۀ بودجهبندی برای امنیت اجتماعی یا بیمۀ بیکاری بپرسیم، لیبرال به نظر میرسند.
وقتی واقعاً جزییات را واکاوی کنید، خواهید دید مردم طالب این امتیازاتاند. اما وقتی بازی سیاست بهنحوی است که توجه مردم را معطوف به امور انتزاعی میکند، محافظهکاران پیروز خواهند شد. وقتی لیبرالها بتوانند توجه را به امور مشخص معطوف سازند، آنها پیروز خواهند شد.
ایلینگ: به نظرتان این مشکل عمدتاً دربارۀ اطلاعات است؟ فرض کنید میتوانستید تمام کسانی که درست نمیدانند واقعاً دولت چه اقداماتی برایشان انجام داده را جمع کنید و آنها را بنشانید جلوی صحنه و واقعیت امر را به آنها بگویید. به اعتقاد شما، این کار همهچیز را تغییر خواهد داد؟
متلر: به نظرم اطلاعات میتواند کمک کند، اما به نظرم نباید دربارۀ میزان کمک آن غلو کرد. اطلاعات جدید تنها به کسانی کمک میکنند که واقعاً پذیرای آناند، حالآنکه اکثر افراد چنین نیستند. ما در همین محیطِ تعصبآمیز زندگی میکنیم، جایی که آنچه برای مردم اهمیت دارد کسی است که پیام را منتقل میکند؛ اعتماد چندانی هم در این میان نیست.
به این نتیجه رسیدهام که روابط مهمترند. و به نظرم سازمانها باید این چیزها را برای مردم در زندگی روزانهشان روشنتر سازند. همچنین بهعنوان یک شهروند فکر میکنم باید دراینباره بازاندیشی کنیم که چگونه دربارۀ زندگیمان به بحث میپردازیم و دولت چه نقشی در آن داشته است.
ایلینگ: فکر میکنم جدایی دولت-شهروند دارد وجود لیبرال دموکراسیمان تهدید میکند، زیرا بنیاد شهروندی را هدف گرفته و تقریباً هرگونه اقدام علیه نابرابری فزایندۀ درآمد را ناممکن میسازد. شما همچنین تصوری از آن دارید؟
متلر: با این موافقم که جدایی دولت-شهروند کار را واقعاً بر دولت سخت میکند تا اقداماتی سازنده علیه نابرابری اقتصادی انجام دهد، اما مسئله به اینجا ختم نمیشود. این جدایی درواقع ظرفیت دولت را در انجام چنین کارهایی تضعیف میکند.
دولت فصل مشترک ماست، ظرفیت مشترک ما در انجام کاری برای غلبه بر آنچه سیاستپژوهان «مشکلات کنش جمعی» مینامند، مشکلاتی که ذاتاً ما را از همکاری در راه رسیدن به خیر مشترکمان بازمیدارند. این مشکلات را نمیتوان با کلیسا، خانواده، کسبوکار، یا دیگر سازمانهایمان حل کنیم. آنها نیازمند اقدام دولتاند.
در ایالاتمتحده، هم سابقۀ دموکراتیکبودن دولت را داریم و هم انگیزۀ آن را. این مربوط به همۀ ماست و آنچه میتوانیم با هم انجام دهیم. حالا اگر هر چه بیشتر ضد دولت شویم، علیه خودمان اقدام کردهایم، علیه قابلیت جمعی خودمان برای انجام هر کاری.
حالا اینکه آن قابلیت جمعی چه باشد واقعاً اهمیتی ندارد. میتواند اقدام علیه نابرابری اقتصادی باشد، میتواند علیه تغییرات آبوهوایی باشد، میتواند ترمیم زیرساختها باشد. نمیتوان بدون دولت هیچیک از این مشکلات را حل کرد. و اگر فرد فرد شهروندان از زندگی عمومی کناره بگیرند، تنها افراد صاحب قدرتِ جامعه کسانی خواهند بود که قدرت اقتصادی فراوان دارند. به همین دلیل است که آن را بسیار مشکلآفرین میدانم.
ایلینگ: حالا چطور از شرّ آن خلاص شویم؟ چطور میشود بین شهروندان و دولت پل زد؟
متلر: باید روایت را تغییر بدهیم. باید دربارۀ نقشی که دولت در زندگیمان داشته بیندیشیم. باید با دوستان و اعضای خانواده دربارۀ نقشی که دولت در زندگیشان داشته صحبت کنیم، و کمک کنیم روابط را ببینند.
به دانشجویانم میگویم با یکی از اعضای خانوادهشان گفتوگو کنند، ترجیحاً مسنترینشان که در ایالاتمتحده بزرگ شده، و از آنها دربارۀ نقش دولت و سیاستهای عمومی در زندگیشان بپرسند. آنها با مطالب متنوعی بازمیگردند: اینکه نمیدانستند چگونه یک سیاست عمومی، نظیر لایحۀ حمایت از کهنهسربازان جنگ جهانی دوم۵، آن شخص را قادر ساخت تا نخستین عضو خانواده باشد که به کالج میرود و چگونه این امر سرنوشت خانواده را برای همیشه تغییر داد.
بنابراین، باید راهی برای بازسازی معنای دولت بهعنوان وسیلهای خوب در زندگی خود بیابیم، و باید دست از این اندیشه برداریم که دولت دشمن ماست. در غیر این صورت، نمیتوانیم بهعنوان یک دموکراسی دست به اصلاحات بزنیم و پیشرفت کنیم.
اطلاعات کتابشناختی:
Mettler, Suzanne. The government-citizen disconnect. Russell Sage Foundation, 2018
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی است با سوزان متلر و در تاریخ ۱۷ اوت ۲۰۱۸ با عنوان «Why so many people who need the government hate it» در وبسایت ووکس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ با عنوان «جدایی شهروند از دولت: چگونه افراد هم از دولت متنفرند و هم به آن نیاز دارند؟» و ترجمۀ میلاد اعظمیمرام ترجمه و منتشر کرده است.
•• سوزان متلر (Suzanne Mettler) استاد سیاستگذاری عمومی دانشگاه کرنل است. ازجمله کتابهای او میتوان به مراتب نابرابری (Degrees of Inequality) و جداسازی شهروندان (Dividing Citizens) اشاره کرد.
••• شان ایلینگ (Sean Illing) مصاحبهکنندۀ رسانۀ آمریکایی ووکس است. او، پیش از شروع کار رسانهای در اینترنت، در دانشگاه سیاست و فلسفه تدریس میکرد.
[۲] Watergate scandal: در جریان انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده تعدادی از مأموران FBI وارد ساختمان هتل واترگیت محل استقرار ستاد انتخاباتی حزب دموکرات ایالات متحده شدند و دستگاههای شنود کار گذاشتند و بعد اسناد و مدارکی را برای اهداف مختلف به سرقت بردند. این اقدام غیرقانونی با پیداشدن یک نوار توسط یکی از مأموران حراست هتل بهنحو تصادفی لو رفت و روزنامۀ واشنگتنپست (به سردبیری بنجامین سی. بردلی) از طریق دو تن از روزنامهنگاران خود به نامهای باب وودوارد و کارل برنستین آن را به اطلاع افکار عمومی رساند. بعدها مشخص شد که چنین اقداماتی قبلاً مکرر انجام گرفته است و تحقیقات بعدی نشان داد که عمق اینگونه فعالیتهای جاسوسی بسیار گسترده بود. پس از آنکه مشخص شد کنگره به استیضاح نیکسون رأی خواهد داد، وی در شب ۸ اوت ۱۹۷۴ از سمت خود کنارهگیری کرد. اگرچه استعفای نیکسون، روند استیضاح را متوقف کرد، اما به پیگیریهای قضایی پایان نداد. در جریان رسوایی واترگیت، رئیسجمهوری وقت ایالات متحده به سه جرم متهم شد: جلوگیری از عدالت، سوءاستفاده از قدرت، و در نهایت تحقیر کنگره. در ۸ سپتامبر ۱۹۷۴ جرالد فورد، جانشین نیکسون، او را عفو کرد [ویکیپدیا].
[۳] Affordable Care Act (Obamacare)
[۴] خانوادۀ کوک یکی از ثروتمندترین خانوادههای جهان است که داراییشان به بیشتر از ۱۲۰ میلیارد دلار میرسد. صنایع پتروشیمی کوک، دومین شرکت خصوصی جهان، ازجمله داراییهای این خانواده است [ویکیپدیا].
[۵] GI Bill