«شخصتپردازی در داستان»
شخصیت کیست؟ تفاوت شخصیت با قهرمان در چیست؟ آدمی را در نظر بگیرید که کت و شلوار اتو کشیدهای به تن دارد و کیف چرمی قهوهایش را با کفشهای واکس خوردهاش سِت کرده است. نمای بیرونی این آدم به ما میگوید که از طبقهی مرفه و تحصیل کرده جامعه است اما ناگهان مشاهده میکنیم که این آدم آشغالش را توی جوی آب کنار خیابان پرت میکند و در شلوغی اتوبوس انگشت در سوراخ بینیاش میکند. یا مثلن حین گذر از یک کوچه، کارگری را میبینیم با لباسهای چرک و پاره که زیر ساختمان نیمهکارهای، روی تپهی شن و ماسه نشسته و از پشت گوشی برای معشوقهاش شعری عاشقانه میخواند. شخصیت همین آدمهایی هستند که اطراف ما زندگی میکنند، با سلیقه، طرز فکر و دیدگاه متفاوت؛ هرکدام نمای بیرونی و درونی خاص خود را دارند. هر شخصیت مجموعهای از ویژگیهای خوب و بد، خیر و شر است که در حالت تعادل قرار دارند، زمانی که یک حادثه، شخصیت را به کنش وا¬ میدارد، این تعادل برهم میخورد و تکهای از نمای درونی شخصیت آشکار میشود. نویسنده مامور به تصویر کشیدن این لحظههاست.
انسان در طول تاریخ هرچه جلوتر آمده، پیچیدهتر شده و با گذشتهی خود فاصله گرفته است. ما در رمانهای کلاسیک با قهرمانها طرف بودیم. آنها آدمهایی بودند قدرتمند، با تواناییهای خاص که برای نجات انسانها از ظلم و ستم، با پلیدیها به مبارزه برمیخواستند و در نهایت پیروز میشدند. اما انسان بهعنوان شخصیت و محور اصلی داستان مدرن، موجودیست تودرتو، لایه لایه، با ذهنیتی پیچیده که در مسیر پر فراز و نشیب زندگی قدم برمیدارد و با حوادث آن دست و پنجه نرم میکند. نویسنده مامور برداشتن این لایهها و نشان دادن درون شخصیت است. نویسنده از رازهای شخصیتهایش آگاه است و در داستان دست به افشای آنها میزند. نویسنده برای آفرینش شخصیت یکی از سه راه زیر را در پیش میگیرد:
۱- شخصیت داستان را از روی آدمهایی که در اطرافش زندگی میکنند و با آنها برخورد دارد، بسازد. نویسنده موظف نیست یک شخصیت را عینن کپی برداری کند، بلکه میتواند ویژگیهای یک شخصیت را با دیگری ترکیب کرده و شخصیتی تازه و مخصوص به خودش را خلق کند.
۲- پی و زیربنای شخصیت را براساس خودش بریزد. چراکه درون ما، آدمهای زیادی در حال زندگی کردن هستند، نویسنده میتواند با حسگیری و رسوخ درون شخصیتاش، به جای او فکر کند، احساس کند، در برابر حوادث واکنش نشان دهد، تصمیم بگیرد و از این طریق به آن عینیت ببخشد و شخصیت منحصر به فرد خودش را بسازد.
۳ـ شخصیت را کاملن براساس قوهی تخیل خود خلق کند؛ گاهی نویسنده میخواهد شخصیتی را خلق کند که در جهان خارج تا بهحال آن را ندیده است؛ شخصیتی با نمای بیرونی تازه و جهانبینی منحصر به فرد. گاهی مولف میخواهد از لابهلای قوانین دست و پاگیر دنیا، از دنیایی که همه چیز در آن بوی اسارت میدهد، فرار کند و شخصیتی را بیافریند که آزاد زندگی میکند، یعنی دارد بازی خودش را میکند.
روشهای پرداخت شخصیت در داستان
هنری جیمز مقالات زیادی دربارهی شخصیت داستانی دارد که در آنها سعی میکند ظرافتها و پیچیدگیهای خلق یک شخصیت را طرحریزی کند. در یکی از این مقالات، جیمز دو سوال ادبی مهم را مطرح میکند: «شخصیت چیست، مگر تصمیم به انجام یک اتفاق؟» و «اتفاق چیست، مگر نمایش یک شخصیت؟». این دو سوال اصول شخصیتپردازی به حساب میآیند.
مؤلفههایی که یک شخصیت خوب میسازند عبارتند از:
۱ـ نیاز دراماتیک
نیاز شخصیت چیست؟ شخصیت در طول داستان میخواهد بر چه چیزی پیروز شود؟ میخواهد چه چیزی را بهدست آورد؟ به چه توفیقی برسد؟ چه چیزی را نابود کند؟ و… نیاز شخصیت همان چیزی است که شخصیت را در میان خطوط داستان حرکت میدهد؛ مثلن نیاز دراماتیک آقای هنری در رمان «وداع با اسلحه»، رها شدن از جنگ و رسیدن به کاترین (معشوقهاش) است. گاهی وقتها هم ممکن است نیاز شخصیت شما در حوادث داستان دچار تغییر شود.
۲ـ دیدگاه
دیدگاه شخصیت شما چیست؟ او از چه راهی به دنیا نگاه میکند؟ دیدگاه، شامل نظامی از باورهاست. روانشناسان میگویند: «آنچه ما به عنوان حقیقت میدانیم، حقیقت است». این ذهن ماست که تجربههای ما را تعیین میکند. ذهن ما همان نگاه ما به دنیاست. آیا ملاکهای اخلاقی و احساسات درستی و نادرستی در شخصیت وجود دارد که کنشهایش را شکل دهد؟ چراکه کنشهای شخصیت از دیدگاهش ناشی میشود؛ دیدگاه شخصیتها روش دیدن آنها به دنیاست. خواننده میتواند دیدگاه یا نقطهنظر هر شخصیت را از میان رفتار و گفتوگوهای او بیان کند؛ مثلن گیاهخواری یک دیدگاه است؛ مهم نیست این دیدگاه درست است یا نه، مهم این است که ما داریم نظام اعتقادی او را بیان میکنیم. البته توجه داشته باشید که باید دیدگاه یک شخصیت را نشان داد نه اینکه بهطور مستقیم بیان کرد؛ مثلن میتوان این کار را از طریق شخصیتهای فرعی انجام داد. دیدگاه میتواند باعث بهوجود آمدن کشمکش در داستان شود، شخصیتها را به جان هم بیندازد و یا آنها را به هم نزدیک کند. نویسنده باید از دیدگاه شخصیتهایش آگاهی کامل داشته باشد.
۳ـ تغییر و تحول
آیا شخصیت در طول داستان متحول میشود؟ انسان موجودی پویاست، حوادث بر او اثر میگذارد و او نیز بر حوادث اثر میکند و تحول مییابد. عقاید و جهانبینی و یا خصوصیات شخصیتی یک شخصیت ممکن است در داستان دچار تغییر شود. این تغییرات ممکن است عمیق باشند یا سطحی، پردامنه باشند یا محدود. ممکن است در جهت سازندگی شخصیتها باشد یا در جهت ویرانگری آنها. تغییر و تحولات باید سه شرط زیر را داشته باشند:
الف: تغییر و تحول باید در حد امکانات آن شخصیتی باشد که این تغییرات را موجب میشود.
ب: تغییرات باید به حد کافی معلول اوضاع و احوالی باشند که شخصیت در آن قرار میگیرد.
ج: باید زمان کافی وجود داشته باشد تا آن تغییرات به تناسب اهمیتش بهطور باورکردنی اتفاق بیفتد.
روشها و نکات مهم پرداخت شخصیت در داستان:
۱- اطلاعاتی از خصوصیات ظاهری و باطنی و گذشته و حال شخصیت به مخاطب بدهیم.
۲ـ شخصیت را به عمل واداریم.
۳ـ شخصیت را به حرف زدن واداریم.
۴- شخصیت را به وسیله اظهار نظر دیگران و واکنشهای مثبت و منفی آنها در مقابل شخصیت به مخاطب بشناسانیم.
۵- در قالب شخصیت داستان فرو برویم و حس او را بگیریم.
۶- هر شخصیت به اندازه اهمیت و نقشش در داستان معرفی شود.
۷ـ زمینه ورود شخصیت قبل از وارد شدنش فراهم شود.
۸ـ در داستان باید تنوع شخصیتی وجود داشته باشد. خوب و خوبتر و بد و بدتر.
۹ـ شخصیتها را یکی یکی و به تدریج وارد داستان کنید.
۱۰- همه خصوصیات شخصیتی را یکجا به مخاطب عرضه نکنید. باید تدریجی باشد و در کل داستان پخش شود.
۱۱- اعمالی که به شخصیت نسبت میدهیم باید در حد تواناییهایش باشد.
۱۲- شخصیتها باید در رفتار و خلقیاتشان ثابتقدم و استوار باشند. نباید در وضعیت و موقعیتهای مختلف، رفتار و اعمال متفاوتی داشته باشند، مگر اینکه دلیلی وجود داشته باشد.
۱۳- شخصیتها برای آنچه انجام میدهند، انگیزهی معقولی داشته باشند. دلیل تغییر در رفتار را باید در جایی از داستان ببینیم.
۱۴- شخصیتها باید پذیرفتنی و طبیعی جلوه کنند. باید ترکیبی از خوبی و بدی باشند.
جدال و برخوردهای شخصیت در داستان
«انگشتان پایش یخ زده بودند. نمیتوانست تکانشان بدهد. سه روز بود که شکمش را با برف سیر میکرد. تکانی به خودش داد تا انبوه برفی را که رویش تلنبار شده بود، بتکاند. از بالای سنگر به بیرون نگاهی انداخت. تانکها و سربازهای دشمن همینطور جلو میآمدند. یک کیلومتری بیشتر فاصله نداشتند. اسلحهاش را از زیر برف بیرون کشید و تیکه داد به سینهاش. دورتادور اردوگاه را نگاه کرد. هیچکس زنده نمانده بود. جز سه نفری که کنار دستش بیهوش افتاده بودند. نمیدانست چهکار کند. نمیتوانست فکر کند. مغزش یخ بسته بود».
در این قسمت کوچک از یک داستان، شخصیت سه نوع درگیری و جدال را تجربه میکند که عبارتند از:
۱ـ جدال با خود = گرسنگی و عذاب وجدان
۲ـ جدال با طبیعت = سرما
۳ـ جدال با دیگران = دشمن
اینها جدالها و کشمکشهاییست که یک شخصیت در داستان میتواند داشته باشد. شخصیت داستان در این جدالهاست که باید خود را به خواننده معرفی کند و ابعاد مختلف وجودیاش را به مخاطب نشان بدهد. این جدالها، میدانهاییست که شخصیت داستان میتواند خود را در آن به نمایش بگذارد و نویسنده قادر خواهد بود بدون بیان مستقیم و شعار دادن، بهراحتی خصوصیات اخلاقی شخصیتهای داستانش را بهطور غیرمستقیم به مخاطب عرضه کند. در انتها به نویسندگان پیشنهاد میشود هر داستانی را که میخوانند، به بررسی تمام شخصیتهای آن بپردازند. ویژگیهای هر شخصیت را بیابند و دقت کنند که نویسنده چگونه ویژگیهای هر یک از شخصیتهایش را نشان داده است. شخصیتهای اصلی و فرعی را در داستان تشخیص دهند و رابطهی هر یک را با حوادث داستان مشخص کنند. با این تمرین، اگر بهصورت مداوم انجام شود، نویسندگان جوان میتوانند راه و روش خلق و پردازش یک شخصیت را در داستان بیاموزند. همچنین رابطهی بین شخصیت و حوادث و پیرنگ را بهتر درک میکنند، چراکه این سه عنصر با هم در ارتباط نزدیکی هستند و ضعف در یک قسمت به قسمتهای دیگر نیز لطمه میزند.
نویسنده: امیر شمس