خانه / مقاله / مقاله “تن‌های پسا-انسان” نوشته‌ی جودیث هالبرستام و آیرا لیوینگستون/برگردان: رضا اسکندری

مقاله “تن‌های پسا-انسان” نوشته‌ی جودیث هالبرستام و آیرا لیوینگستون/برگردان: رضا اسکندری

یادداشت مترجم
آنچه در پی می‌آید، ترجمه‌ی بخشی از پیشگفتار جودیث هالبرستام (استاد ادبیات دانشگاه کالیفرنیا-سن‌دیگو) و آیرا لیوینگستون (استاد زبان انگلیسی دانشگاه نیویورک-استونی بروک) بر کتاب «تن‌های پسا-انسان» [۱] است. تلاش نویسندگان، که ویراستاران این مجموعه مقالات‌اند، آن است که مختصات بدن و الگوی بدن‌مندی و تنانگی انسان را در جهانی پسا-انسانی به تصویر کشند و به این میانجی، کلیت جهان پسا-انسان را در نسبت با تنانگی فردی و جمعی تبیین و توصیف کنند. «پسا-انسان» برای کسانی که با این ادبیات آشنایی ندارند، می‌تواند موجد سوءتفاهم باشد: پسا-انسان و جهان پسا-انسانی، به جهانی آن سوی حیات انسان و «پس» از آن اشاره ندارد. پسا-انسان، ترا-انسان و پاد-انسان، مفاهیمی هستند حاصل هم‌نشینی پسا-مدرنیسم، فمینیسم (به ویژه آراء باتلر و هاراوی)، نقد ادبی، سکسولوژی انتقادی و مطالعات کوئیر، مطالعات فرهنگی و نقد و توشیح در میدان پیشرفت‌های فن‌آوری و ارتباطی. عبارت پسا-انسان علی‌رغم تمامی ابهاماتی که در خود دارد و علی‌رغم آنکه هنوز تعریف یک‌دست و مورد اجماعی درباره‌اش ارائه نشده است، اما به باور پژوهندگان این حوزه، دربرگیرنده‌ی حوزه‌های نظری مختلفی است که به چیستی انسان در جهان آینده می‌پردازند. [۲] در این بستر، دو دیدگاه اساسی قابل تفکیک‌اند. آن‌گونه که بردلی و اونیشی نشان می‌دهند، این دو خط در نسبت‌شان با انسان‌گرایی عصر روشنگری از یکسو و انتقادات مدرن بر روشنگری (نیچه، هایدگر و مکتب فرانکفورت) از سوی دیگر از هم متمایز می‌شوند: خطی که انسان آینده را نوعی «ابر-انسان» می‌بیند و خط دیگری که خواهان امحاء تام انسان در معنای کنونی و برکشیدن معنایی نو از انسان است. اونیشی خط نخست را «ترا-انسان‌گرا» یا «ابر-انسان‌گرا» و خط دوم را «پسا-انسان‌گرا» می‌نامد. [۳] پسا-انسان در این متن، مشخصاً در این معنای خاص دوم تعریف می‌شود. نلاش نویسندگان در این متن بر آن است که نشان دهند در ساحت پسا-انسانی، نه تنها تعاریف مرسوم از زن/مرد یا هم‌جنس‌خواه/دگرجنس‌خواه فاقد اعتبار و محصول گفتمان‌های قدرت‌اند، که حتی صورت‌بندی‌های مدرنیسم کلاسیک مانند تکثرگرایی جنسی و جنسیتی نیز ضرورتاً قادر به ترسیم «چندبودگی» واقعی (پسا)انسان نیستند.

چندبودگی [۴] سکس زمانی حایز اعتبار می‌شود که مسیری شود برای چیزی فراتر از رانه‌ی لذت خود. عوامل تحریک [۵] خود جنسی نیستند؛ سکسوالیته رابطه‌ای متکثر است میان تن‌ها و چیزها: میان چند تن و چند چیز. […] پس چه چیزِ امر جنسی تنانه است؟ چه چیزِ امر جنسی، جنسی است؟ چه چیزِ آن جنسیتی است؟ آیا تن‌های پسا-انسان، پسا-جنسیت‌اند؟ آیا دیگر چیزی می‌تواند «پسا»چیزی باشد یا این همه تنها آغاز [چیزی نو] است؟ جستجو برای ریشه‌ها همین‌جا پایان می‌گیرد، زیرا ما خود ریشه‌هایی هستیم که واقعیت خیالین، واقعیت مجازی، واقعیت گوتیک، همه و همه در دسترس‌مان قرار گرفته‌اند. شما انسان نیستید، مگر آنکه پسا-انسان باشید. شما هیچگاه انسان نبوده‌اید.
چه خواهد شد اگر تکینگی [۶] دیگر لنگر مهار اندیشه‌ی ما نباشد؟ نه برای «بدن پسا-انسان»، که برای تمام بدن‌ها. «جنسی که یکتا نیست» [۷] انگاره‌ی متکثری است برای یک گونه‌ی جانوری که هیچگاه [هویت] جنسی در آن یکتا نبوده است. دولوز و گتاری، انگاره‌ی سوژه‌ای را که چون عروسک نمایش با نخ‌هایی هدایت می‌شود و در آن، بدن به عروسک و ذهن به عروسک‌گردان فروکاسته می‌شوند، بازنگری کرده‌اند تا به گهواره‌ی گربه‌ای [۸] از رشته‌های عصبی و مجموعه‌ای از قیود زیست-روان-جامعه‌شناختی برسند که تنی مرکب از نقاط و گره‌ها را می‌سازد. [۹] این، نه جایگزینی دوگانه‌باوری متحجری میان تن و ذهن با یک یگانه‌باوری همگن، بلکه تأکیدی است بر «چندبودگی» هر ترکیبی. پسا-انسانیت نمی‌تواند در گزاره‌ی حق عمومی به جنسیت (هرکس به جنسیت خود) بیان شود، زیرا گفتمان «تنوع نامحدود» [در جنسیت] تنها نقش «پلیس خوب» را در برابر «پلیس بدِ» تکینگی یا دوگانه‌باوری، یعنی در برابر میل به ایجاد یکتایی (نظام جنسیتی تکینه) یا دوگانه‌ها (مذکر/مونث، هم‌جنس‌خواه/دگرجنس‌خواه، گِی/لزبین) ایفا می‌کند. برای «سایبورگِ» هاراوی [۱۰]، «یکی خیلی کم و دوتا خیلی زیاد است»؛ «آمیختگیِ» پسااستعماری هومی بهابها «کمتر از یک و مضاعفِ آن» است؛ و «ترکیبات» دولوز و گتاری، به صورت «n منهای یک» صورت عددی می‌یابد:

در حقیقت، این کافی نیست که بگوییم «زنده‌باد چندگانگی»؛ هر قدر هم که برآوردن چنین فریادی دشوار باشد. هیچ هوش مقوله‌ای، واژگانی و حتی نحوی برای شنیده‌شدن چنین فریادی بسنده نیست. چندگانه باید ساخته شود، نه فقط با افزودن مداوم ابعاد و وجوه نو [به امر تکینه]، بلکه به ساده‌ترین صورت آن، یعنی به سرانگشت آگاهی یافتن از تعداد وجوهی که همین حالا هم به او نسبت داده شده و همیشه برابر است با n منهای یک.

چند نژاد، جنسیت و سکسوالیته وجود دارد؟ چندتا. شما چندتایشان هستید؟ چندتا. «چند» عددی نامتعین در انتظار اندازه‌گیری دقیق‌تر نیست، بلکه یک ضرورت نظری استوار است که تعیین آن، به همان اندازه که ضروری است (زیرا چندگانه باید ساخته شود)، نه قابل احصاء است و نه -در معنای عام- غیرقابل احصاء.
پسا-انسان امحاء نوع بشر را یک ضرورت نمی‌داند؛ حتی بازتاب‌دهنده‌ی یک تکامل یا افول در نوع بشر نیست. پسا-انسان دل‌مشغول بازتوزیع تفاوت‌ها و هویت‌هاست؛ [بازتعریف] کارکردهای انسانی در درونی‌سازی و رده‌بندی تفاوت‌های انسانی (چه نژادی باشند یا طبقاتی یا جنسیتی) و مطلق‌ساختن تفاوت‌های میان انسان و نا-انسان. پسا-انسان، تفاوت-با-دیگری را به تفاوت-با-خود تقلیل نمی‌دهد، بلکه خود را در الگوهای پژواکی یا تداخلی میان این دو به ظهور می‌رساند. دیگریِ افزوده برای پسا-انسان، ضرورتاً یک دیگری هندسی نسبت به او نیست که در یک نظام [مکانی] تکینه، جایی اشغال کند. درست مانند دوستی که می‌گفت «من در یک کنسرت هوی‌متال، یک فمینیستم و در یک نشست فمینیستی، یک طرفدار پرشور موسیقی متال».

خانواده
قبیله‌ی بشری دیگر نمی‌تواند یک خانواده باشد. بدن‌های پسا-خانوادگی، پایان یافتن نظریات مبتنی بر جور شدن مرد و زن را که در گردشی بی‌انتها، به یک واحد خیالین مفلوک، یک اجتماعِ همبودِ خیالین مبتنی بر یک خویشاوندی خیالین در خانه‌ای خیالین با یک سگ خیالین و دو (یا شاید هیچ) فرزند خیالین می‌اندیشند، به جشن می‌نشینند. اما با این همه، هنوز داستان پیروزی طبقه‌ی متوسط و استیلای [نظام] خانواده، تنظیمات و عقلانیت طبقه‌ی متوسط در مقام اصول جهان‌شمولی بی‌مانند، به همان اندازه با اغراق روایت می‌شود که روایت افول و سقوط آن. به یقین، تغییر موازنه‌ی قدرت از شکل قهری به شکل انضباطی، نه به صورت قاطعی روی داده و نه یکدست؛ بلکه تغییری نامتوازن و همواره ناکامل بوده است. سلطه‌ی سرمایه‌داری و قدرت انضباطی‌ای که دست راستش محسوب می‌شود، هم تام است (هیچ جایی خارج از آن وجود ندارد) و هم محدود (سلطه‌اش در هیچ‌کجا بلامعارض نبوده است). اما همه-جا-حاضر بودن فراملی و چندوجهی‌اش -انفجارش در افق فرهنگ جهانی- را می‌توان پیش‌شرط دیگر اشکال تاریخ و قدرت‌هایی مستقل دانست که ظهور کرده و می‌کنند.
لکان زایش فرهنگ انسانی را در آگاهی از این نکته می‌دانست که آمیزش دگرجنس‌خواهانه عامل تولید کودکان است: نام پدر به واسطه‌ی نظامی صیانت می‌شود که تعیین می‌کند هرکس با چه کسی و چگونه می‌تواند جفت‌گیری کند؛ نظامی که ضرورت‌ها، ممنوعیت‌ها و آزادی‌هایی انتخابی را در گردش مایعات -شیر مادر، منی، پول، هدایا و اطلاعات- ایجاد می‌کند. طبقه‌بندی زیستی گونه‌ها (و طبقه‌بندی علوم که محصول آن است) را نیز، همراه با تقسیمات «درونی» متنوعی که از آن مشروعیت می‌گیرند (مانند گونه‌ها، تبارها، خانواده، نوع، جنسیت، تقسیم روش‌های تولیدمثل به جنسی و غیرجنسی، خون‌سردی و خون‌گرمی و …)، می‌توان در قالب مجموعه‌ی مشابهی از ضرورت‌ها و ممنوعیت‌ها توصیف کرد. انضباط تاکسونومیک به شاخه‌های تبارشناختی «درخت زندگی» می‌آموزد با نظم صحیحی گسترده شوند. پیکره‌های گفتمانی امکان چنین تمایزیابی منظمی را فراهم نمی‌سازند؛ [این پیکره‌ها] هم خون‌گرمند (به معنای خود تنظیم) و هم خون‌سردند (به معنای تأثیرپذیرفتن از محیط)؛ هم به صورت جنسی و هم به صورت غیرجنسی تولیدمثل می‌شوند. در هر حالت، بوم‌شناسیِ وابستگی متقابل [پیکره‌ها]، نقش آمیزش را در زیست یک گونه [ی جانوری] به چالش می‌کشد. آنجا که باد معده‌ی گاوها می‌تواند به یک بحران اقلیمی فاجعه‌بار در جهان مبدل شود، شما به چه کسی رجوع می‌کنید؟ به یک اقلیم‌شناس؟ به یک جانورشناس؟ به یک متخصص تغذیه؟ به یک بودایی؟ این مسأله در حوزه‌ی مسئولیت کدام شاخه است؟ اگر هراس و امید، زیر ذره‌بین ارتباطات فن‌آورانه، می‌توانند به همان سهولتی در میان بازارهای سهام سراسر جهان حرکت کنند که در قلب انسان‌های عصر رومانتیک، آیا انسان‌گرایی به پایان راه خود رسیده یا به والاترین نقطه‌اش؟
هرچند تولیدمثل انسانی -دست‌کم تا کنون- نیازمند یکی‌شدن اسپرم و تخمک است، اما هیچ‌کدام ما شبیه یا قابل تقلیل به اسپرم و تخمک نیستیم. بیایید هم اسپرم/تخمک و هم انسان بالغ را، به تبعیت از دوریان ساگان، «متامتازوان» [۱۱] بنامیم؛ موجودی چندپاره، شناور در «همه‌جنس‌بودگیِ»[۱۲] نامکمل [۱۳] مبادلات باکتریایی که از خلال این مبادلات، «بدن به چیزی شبیه موزائیک‌های تزئینی متشکل از میکروب‌هایی در سطوح مختلف همزیستی تبدیل می‌شود» و «سلامت» در آن، «بیشتر از آنکه در گرو دفاع از پیوندهای یک کل واحد باشد، در حفظ یک زیست‌بوم است». اما حتی در این حال هم، پسا-انسان به مثابه‌ی یک متامتازوان، قادر نیست در هیئت ارگانیسمی تکینه/چندپاره، به «پیوندی یک-به-یک یا به یک جانمایی کامل قابل اتکاء» تن در دهد؛ چه در مواجهه با چندپارگی‌هایی از میکروب‌ها و چه در پیوند با سیاره‌ی زمین (یا «گایا»). حیات پسا-انسان در گرو [جدالش با] خطر دائمی درافتادن به دام «زنجیره‌ی کلانِ حیات» است.
مجادله‌ی نامبارک پیرامون «ارزش‌های خانوادگی» در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۹۲ [ایالات متحده] برای سالیان و به عنوان نقطه‌ای گفتمانی به یادها خواهد ماند که در آن، محافظه‌کاران تکیه‌ی خود بر آن مکان خیالین را که «خانه» نامیده می‌شود از دست دادند. ارزش‌های خانوادگی، در آن فرایندی که جیمسون آن را هومیوپاتی پسامدرن [۱۴] -مقاومت از طریق افراط- می‌نامد، محو شدند. به محض آنکه محافظه‌کاران آنچه از خانواده در ذهن داشتند را به صورت عملیاتی تعریف کردند، آشکارگی مفرط آن باعث ویرانی قدرتی شد که در مقام یک تخیل ایدئولوژیک به دست آورده بود: واقعاً هیچ‌کجا شبیه «خانه» نیست. [۱۵] قدرت گفتمانی از ساحت خیال عمل می‌کند و هویت‌یافتن، همان لحظه‌ی شکستش است. اگر شکست «ارزش‌های خانوادگی» زمینه‌ساز لغزشی در آنچه «خانواده» می‌خوانندش شد، اما همزمان، با دور از دسترس‌تر کردن جایگاه مقابل، دوگانه‌ای نو برساخت و به نیابت از خانواده، جنگی میان خیر و شر به راه انداخت.
اما پسا-انسان امر روان‌پویشی را کنار می‌زند و از این رو، پسا-روان‌رنجور است؛ فراتر از هر درمانی که می‌کوشد بی‌نظمی و بی‌منطقیِ امیال را با سلامت، خلوص و ثبات ترمیم کند. پیش از هر چیز، خلوص در روابط فرا-خانوادگی، آنجا که بدن در فرهنگ همواره بدنی ویروسی همانند یک بمب ساعتی فرض می‌شود، رنگ می‌بازد. پسا-انسانیت از ناخالصی رادیکالی استقبال می‌کند که خلوص را هم در بر می‌گیرد، بی‌آنکه امتیازی برایش قائل باشد. میل فرا-خانوادگی، خانواده را همچون حقه‌ی یک شعبده‌باز برملا می‌کند؛ حقه‌ای که علم آشکارش کرده و علوم اجتماعی، تثبیتش. مادر و پدر [دیگر] سکسی نیستند و مضحکه‌ی خانواده‌ی فرویدی، دیگر خنده‌دار نیست.

لرزه‌ها: پس از شوک
بدن‌ها به شبکه‌ای از روابط دلالت‌گر وابسته‌اند. پس از زمین‌لرزه‌ی سال ۱۹۹۰ سان‌فرانسیسکو، رشد آشکاری در موارد ضرب‌وشتم زنان به دست همسران و دوست‌پسرهایشان به وقوع پیوست. فقرا و بی‌خانمان‌ها به صورت نامتناسبی سرپناه‌های موقتشان را، که عموماً در ساختمان‌های قدیمی و غیراستاندارد شهر بود، از دست دادند. نُه ماه پس از زلزله، بیمارستان‌های محلی از رشد شدیدی در نرخ تولد نوزادان خبر دادند. به بیان دیگر، همان‌هایی که پیش از زلزله مشغول جفت‌گیری بودند، هم‌چنان به کارشان ادامه می‌دادند، اما شدیدتر. زلزله، به دور از «طبیعی» بودنش، در راستای تثبیت و تشدید توزیع اجتماعی خشونت عمل کرد. التهابات گفتمانی در آنچه به صورت تاریخی و فراتاریخی، زمین باثبات «بدن» دانسته می‌شود هم به سهولت قابل هدایت نخواهد بود.
بدن‌های پسا-انسانی همواره/هرگز زهدان خود را ترک کرده/نکرده‌اند. وابستگی یا هم‌بستگی تن‌ها به شبکه‌ی مادی و گفتمانی‌ای که این تن‌ها از خلال آن عمل می‌کنند، به این معناست که بند ناف‌هایی که ما را تأمین می‌کنند (که بدون آنها خواهیم مرد) همواره متکثر و چندگانه‌اند. قابلیت باز-تنظیم بخشی از زندگی‌مان نیز خبر از آن دارد که ما از پستان‌های متعددی تغذیه می‌شویم. می‌توانید بخش بزرگی از ساکنان یک کشور را با از کار انداختن زیرساخت‌های آن کشور از بین ببرید و این کار، بسیار ساده‌تر از کشتن آنها به ضرب گلوله خواهد بود؛ روش‌های تنظیم خانواده اثر کمتری بر نرخ رشد جمعیت دارند تا سیاست‌های مالیاتی؛ پروژه‌ی ژنوم انسانی تأثیر کمتری بر سلامت عمومی مردم دارد تا بازتوزیع بهداشت و ثروت؛ تغییر دادن شکل راه رفتن، سخن گفتن، لباس پوشیدن یا هم‌بستر شدن می‌تواند درست همانند عمل جراحی جنسیت شما را تغییر دهد. این ملاحظات راهبردی، پرسش اصلی را از کیفیت وابستگی یا مشروطیت تن‌ها به شبکه‌های گفتمانی‌ای که در آن عمل می‌کنند، به نفی هر شکل از تمایز مطلق یا مقوله‌ای میان بدن‌ها و امتداد مادی [و گفتمانی] آنها تغییر می‌دهد.
بدن‌های پسا-انسانی هیچ‌گاه در زهدان نبوده‌اند. تن‌ها به واسطه‌ی نظامی تعین یافته و در نظامی به کار افتاده‌اند که تولیدمثل در آن -گاهی به صورت محدود، اما همواره به شکلی تقلیل‌ناپذیر- غیرجنسی است: سرمایه‌داری، فرهنگ، مشاغل، نهادها و در واقع خود سکسوالیته. این فقط مؤلفه‌های محیطی نیستند که در مقام میانجی‌های برتر در تولیدمثل تنانه، به ساختار ژنی راه می‌یابند؛ بلکه این خودِ ژن‌ها هستند که در همه‌جا پراکنده‌اند. ژن‌های غالب و مکان‌یابی‌شده‌ای که توسط پروژه‌ی ژنوم انسانی تبلیغ می‌شوند، یک فتیش است، زیرا به صورتی هیستریک، رابطه‌ی علّی را جابجا و فشرده می‌کند؛ هیستریک از آن رو که کمک می‌کند «علم بزرگ» خودش را در تصویری از فتیش خودش، در تصویری از سازوکارهای کنترلی مفصل‌بندی‌شده که هر جزء در آن کار خودش را انجام می‌دهد، متجلی کند.
[…] زمانی که مارکس می‌اندیشید می‌شود در یک آرمان‌شهر پسا-سرمایه‌داری، «صبح ماهیگیری کرد، بعد از ظهر دام‌دار بود و عصر به نقد پرداخت، بی‌آنکه ماهیگیر، دام‌دار یا منتقد بود»، به دنیایی می‌اندیشید که در آن، تقسیم کار نه مردم را از خودشان و نه از یکدیگر منفک نمی‌کند؛ جهانی از اعمال، بدون هویت‌ها [ی صلب]. برای آنکه بتوانیم (جای این پرانتز هر عمل یا هویت جنسی که دوست دارید را قرار دهید) باشیم/انجام دهیم بدون آنکه هم‌جنس‌خواه یا دگرجنس‌خواه، مرد یا زن باشیم، نه به انقلابی تولیدی برای ایجاد گزینه‌های بیشتر (سکسوالیته‌ها و جنسیت‌های بیشتر یا آمیختگی‌های گفتمانی بیشتر)، بلکه به انقلابی نیاز داریم که راه‌های مفصل‌بندی و کنترل این گزینه‌ها را به چالش بکشد.
کوئیر، سایبورگ، متامتازوان، هیبرید؛ تن‌های-بی-اندام، تن‌های-در-فرآیند، تن‌های مجازی: شناور در زهدان نامرئیِ عدم‌تعین، و به دور از شتابزدگی زایمان هماره زودهنگام. بدن‌های پسا-انسان در «از ریخت افتادگی» متقابل توتم و تاکسونومی رشد می‌کنند. پیشتر این داعیه را طرح کرده‌ایم که وضعیت پسا-انسان بر فراز سر ماست و درآویختن به هر شکلی از نوستالژی، برای بازگشت به فلسفه‌ای مدرنیست یا اومانیست از خود و دیگری، از انسان و بیگانه، از نرمال و کوئیر، تنها پژواکی از یک ستیز گفتمانی است که پیش از این آغاز شده است و ما، داعیه‌ی خود را میان این پژواک‌ها و پاسخ‌هایشان به آزمون می‌گذاریم.

یادداشت‌ها
[۱] Halberstam, J. and Livingston, I. (1995). Posthuman Bodies. Bloomington and Indianapolis: Indiana University Press.
[۲] Ferrando, Francesca (2013). “Posthumanism, Transhumanism, Antihumanism, Metahumanism, and New Materialisms; Differences and Relations”. In: Existenz. Vol. 8, No. 2, Fall 2013. Pp. 26-32.
[۳] Onishi, Bradley B. (2010). “Information, Bodies, and Heidegger: Tracing Visions of the Posthuman”. In: Sophia. Vol. 50. Pp. 101-112.
[۴] Someness
[۵] Turn-ons
[۶] Singularity
[۷] جنس در اینجا معادل Sex و در مقابل جنسیت (Gender) به کار رفته است. در نظریات فمینیستی کلاسیک و لیبرال، تکیه بر امکان تکثر جنسیتی در قالب جنسی واحد به میان آمده است. از این منظر، هر انسان به لحاظ بیولوژیک دارای ساختار جنسی متعینی است که می‌تواند با هویت جنسیتی او تطابق داشته باشد یا نه؛ اما در هر حال، جنس امری یکتاست. فمینیسم «غیرسفید»، در ستیز با ایبلیسم و دوگانه‌باوری تفکر کلاسیک غربی و حتی فمینیسیم کلاسیک دوبووار، این یکتایی را نیز مورد سوال قرار داده است. از این منظر، جنس به همان اندازه چندپاره است که جنسیت.
[۸] گهواره‌ی گربه (Cat’s Cradle) بازی کودکانه‌ای است که در آن، هر بازیکن با استفاده از نخ و انگشتان دست‌هایش شکلی می‌سازد و بازیکن مقابل می‌باید با کشیدن یا جابجایی در بخشی از نخ‌ها و انتقال آن به انگشتان خودش، شکل جدیدی بسازد. در اصطلاح از اسم این بازی برای توصیف گرافی پیچیده با یال‌ها و گره‌های متغیر استفاده می‌شود.
[۹] Deleuze, G. and Guattari, F. (1987). A Thousand Plateaus: Capitalism and Schizophrenia. Trans. By: Brian Massumin. Minneapolis: University of Minneapolis Press.
[۱۰] نظریه‌ی سایبورگ، از مطرح‌ترین نظریات در حوزه‌ی مطالعات فمینیستی معاصر است که توسط دانا هاراوی طرح شده است. این نظریه مشخصاً در کتاب «نظریه‌ی سایبورگ» او طرح شده که ترجمه‌ی فارسی این کتاب نیز در دست است.
[۱۱] Metametazoan
[۱۲] Omnisexuality
[۱۳] نامکمل در اینجا بدان معنی است که هیچ‌کدام از یاخته‌ها، مکمل جنسی یا جنسیتی یاخته‌ی دیگر نیست. هر یاخته خود به تنهایی «همه‌جنسی» و «همه‌جنسیتی» است.
[۱۴] Postmodernist Homeopathy
[۱۵] اصل جمله در زبان انگلیسی خصلتی دوپهلو دارد. از یک‌سو معادل اصطلاح فارسی «هیچ‌کجا خانه‌ی آدم نیست» و از سوی دیگر به معنی «هیچ جایی به اسم خانه وجود خارجی ندارد».

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *