مقدمه
سال ۱۹۷۹، سیامین سالگرد انتشار جنس دوم، سالی برای تجلیل از سیمون دوبوار و سهم او در فمینیسم است. در ماه سپتامبر در نیویورک، کنفرانسی در مورد نظریهی فمینیستی با حمایت انستیتوی علوم انسانی نیویورک، آغاز دوره جدیدی از نظریه فمینیستی توسط دوبووار را گرامی میدارد. مطالعات فمینیستی قصد دارد گردهمایی را در مورد دوبووار منتشر کند. رادیو ملی در حال تولید برنامه ویژه برای او است. انتشارات فرانسوی گالیمار، مجموعهای از مقالات و مقدمههای او را منتشر میکند و تا اواخر امسال مصاحبههای او منتشر میشوند. هفتهای که من و جسیکا برای مصاحبه به پاریس رسیدیم، فیلمی متشکل از گفتگوهای دوبووار و دوستان صمیمیاش در مونپارناس پخش میشد. این سالگرد، زمان مناسبی به نظر میرسید که از دوبووار دعوت کنیم تا مشارکتاش در فمینیسم از پیدایش جنس دوم تا فعالیتهای فعلی او در جنبش بینالمللی فمینیستی را با ما مرور کند.
همچنین امیدوار بودیم که نه تنها از جنبش زنان فرانسه بلکه از خود شخصیت دوبووار به عنوان یک فرد با کمک تصویری واضحتر، از مدل مصاحبه دور شویم. بهویژه، میخواستیم از او در مورد رابطهاش با ژان پل سارتر فیلسوف بپرسیم، رابطهای که توسط مطبوعات دانشگاهی و مشهور آمریکایی بسیار مخدوش شده است. اگرچه این رابطه قطعاً نقشی محوری در زندگی او داشته است، اما اغلب به شکل تعریفکنندهی زندگیاش توصیف شده است، مانند زمانی که مجله تایم از دوبووار با نام «همراه دیرینه» سارتر یاد میکند. در واقع، البته واقعیت کاملاً متفاوت است. همانطور که او در مصاحبه با ما اشاره میکند، این شکست در به رسمیت شناختن زنان به عنوان افراد خودمختار، نتیجه یک «تعصب فالوکراتیک» است. از منظر نظریهی فمینیستی، جدیترین جنبهی این دیدگاه جنسیتی از رابطهی دوبووار با سارتر، نادیده گرفتن دوبوار به عنوان یک متفکر اصیل و امتناع از تصدیق، تحلیل و مطالعهی انتقادی آثار او به عنوان نظریهی اجتماعی و فلسفهی اجتماعی است. این دیدگاه نمیتواند اصالت بینشهای دوبووار را تشخیص دهد و بنابراین نمیتواند تأثیر قابل توجه او بر سارتر را در بسط فلسفه اجتماعی اگزیستانسیالیسم و نیز بر نظریهپردازان فمینیست معاصر درک کند.
خب از شنیدن این که دوبووار میگوید از نظر فلسفی بر سارتر تأثیری نداشته است متعجب شدیم، زیرا او احساس میکند که فیلسوف نیست، بلکه یک نویسندهی ادبی است. چرا او باید این دیدگاه دربارهی آثارش را بپذیرد و آن را صرفاً بازتابی از دیدگاه سارتر تعریف کند و نه از نظر فلسفی نوآورانه؟ شاید واضحترین توضیح این باشد که دوبووار رابطهشان را آنگونه که تجربه کرده است، توصیف میکند و در واقع بررسی مجدد زندگینامهها و مقالات او نشان میدهد او اغلب ادعا کرده است که اصالت فلسفی ندارد و صرفاً پیرو فلسفهی سارتر است و آن را در برابر منتقدان به کار میگیرد یا از آن دفاع میکند. دوبووار در کتاب «اوج زندگی» با صراحتی خاص مشکلاتی را مانند ترسو بودن و فقدان جسارت توصیف میکند که او و سایر زنان را از دست زدن به ساخت سیستمی عظیم که او آن را با فلسفه میشناسد باز داشتند. همچنین میتوانیم از روایتهای او در «اوج زندگی» دریابیم که اگرچه سارتر او را به نوشتن ترغیب میکرد، اما با این وجود مستعد این بود که او را اساساً بهعنوان یک منتقد یا حتی بهعنوان تماشاگر منفعل گفتمان فلسفی ببیند تا یک شرکتکننده واقعی. [۱]
همین عوامل و همچنین ناکامی بعدی جامعه فلسفی در شناخت اهمیت سهم او در جنس دوم در بیان یک فلسفهی اجتماعی و سیاسی که شکاف بین مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم را پر میکند میتواند دلیلی برای نگرش فعلی او باشد. هنگامی که این وضعیت کلی درک میشود جای تعجب باقی نمیماند که دوبووار باید خود را فاقد اصالت فلسفی و از نظر فلسفی تابع و پیرو و مدافع ایدههای سارتر میدانست، درحالی که در واقع او دارای چنین اصالتی است. هم این ایدهها را در کارش بازتعریف کرد و هم از آنها فراتر رفت. نگرش دوبووار باید مشکلات بزرگی را که زنان در ارزیابی دقیق کار خود با آن روبرو هستند به ما یادآوری کند، به ویژه زمانی که در چارچوب یا رشتهای ضد فمینیستی باشد.
اما این نگرش همچنین باید به ما در مورد تمایل ما به ایدهآل کردن زنانی مانند سیمون دوبوار هشدار دهد. در جستجوی یافتن الگویی برای زندگی خود در او، فقط تصورات نادرست بیشتری درباره زندگی او ایجاد میکنیم. اینگونه نیست که ما باید ارزیابی او از کار خودش را بپذیریم!
آنچه لازم است، درک دقیقی از زندگی او، از جمله رابطه او با سارتر و درک دقیقی از آثارش است که تا کنون قطعاً تحلیل انتقادی لازم را حتی از جانب فیلسوفان فمینیست نداشته است.
دوبووار به وضوح نقش الگوی فمینیستها را چه در زندگی و چه در نظریهی خود رد کرده است. در فیلم «سیمون دوبووار» ساختهی خوزی دایان [Josee Dayan] و مالکا ریبوفسکا [Malka Ribowska] او به آلیس شوارتزر [Alice Schwartzer ] فمینیست آلمانی اعتراف میکند که قطعاً قسمتهایی در زندگیاش مثلاً در روابطش با افراد دیگر وجود داشته است که نمیتواند نسبت به آنها احساس غرور کند. او از کسانی شکایت میکند که او را ایدهآل میکنند و سعی میکنند زندگی او را در قالبی سفت و سخت جای دهند.
مردم اغلب از من میپرسند: «چرا زنانی را خلق نکردی که قهرمانان مثبت باشند؟». چون من از آن وحشت دارم. از قهرمانان مثبت وحشت دارم و کتابهایی با قهرمانهای مثبت برای من جالب نیست. رمان، «مسالهمند» است. داستان زندگی من خودش یک مساله است. من هیچ راه حلی برای مردم ندارم و مردم نباید منتظر راه حل من باشند. از این جهت است که گاهی آنچه شهرت من مینامید و انتظارات مردم از من، مرا آزار میدهد. تقاضای غیرمنطقی خاصی وجود دارد که آن را کمی احمقانه میدانم، زیرا مرا محصور کرده و کاملاً در یک نوع بلوک بتنی فمینیستی بیحرکت میکند.
اگرچه دوبووار نمیخواهد در فمینیسم مانند سیمان محصور شود، اما آشکارا خود را فمینیست میداند و برای مشارکت در جنبش فمینیستی ارزش قائل است. او با تمام وجود نقش مشهور نظریهپرداز جنبش فمینیستی را رد میکند. نقشی که به نظر میرسد بهویژه آمریکاییها تمایل دارند آن را بر عهده بگیرند. او در سال ۱۹۷۴، درخواست مجله ادبی فرانسوی «لارک» [L’Arc] را برای اختصاص یک شماره به او رد کرد و اظهار داشت که این موضوع نباید بر روی او به عنوان یک شخصیت یا فردی مشهور، بلکه باید بر کار گروهی از افراد نظریهپرداز فمینیست فرانسوی متمرکز شود. احساس قدردانی او از زنان دیگر بخاطر پیشرفت خود به عنوان یک فمینیست از بحث دیگری که در فیلم زندگینامهایی او نشان داده شده آشکار است. در این مورد، سارتر به دوبووار میگوید که او با نوشتن «جنس دوم» به بهترین شکلی فمینیست شده است. دوبووار پاسخ میدهد که او «مهمتر از هر چیزی، پس از اینکه کتاب در دسترس زنان دیگر قرار گرفت، یک فمینیست شد.»[۲]
علاقه ما به مشارکت فعلی دوبووار در جنبش فمینیستی با شواهدی تحریک شد که دریافتیم دوبووار در سن ۷۱ سالگی مانند همیشه درگیر فعالیتهای فمینیستی است. پایبندی او به دیدگاه سیاسی چپ، او را از نظر ایدئولوژیک به هیئت تحریریهی مجلهی فرانسوی «سوالات زنانه» [Questions Feministes] که از آن با داشتن عنوان «مدیر انتشارات» حمایت سیاسی میکند، پیوند میدهد. دوبووار در مصاحبهی اخیر خود این دیدگاه فمینیستی چپ را اینگونه تعریف میکند: « امید است که تاریخ تغییراتی عمیقتر از آنچه تاکنون به نظر میرسد در جامعه به ارمغان آورده است را به دست بیاورد؛ تغییراتی که واقعاً روابط بین زن و مرد، بین مردان و زنان و همهی چیزهایی که علیرغم جمعسازی و ملیسازی ابزارهای تولید در کشورهای سوسیالیستی بدون تغییر باقی مانده است را دگرگون کند. این همان امید چپ است.» [۳] بنابراین از دیدگاه دوبووار، فمینیسم یک جنبش چپ است. آن جنبش چپی است که به شدت جامعه را دگرگون میکند.
با این حال، رویدادی در پاریس در جریان دیدار ما رخ داد که تعهد دوبووار به جلوگیری از انضمام یا به هر نحوی نفی جنبش فمینیستی توسط یک جنبش مردانه را آشکار کرد. این رویداد پایهگذاری کمیته بینالمللی حقوق زنان بود که اولین اقدام رسمی آن پاسخ به فراخوان حمایت از زنان ایرانی در بحبوحهی تظاهرات علیه اعمال قوانین پوشش بسیار محدودکننده بود. پاسخ این کمیته اعزام یک کارگروه بینالمللی برای جمعآوری اطلاعات در مورد وضعیت زنان تحت رژیم جدید بود. یکی از پرانرژیترین لحظات کنفرانس خبری که برای اعلام تشکیل و پروژه کمیته در ایران برگزار شد، زمانی بود که دوبووار با عصبانیت سخنران مردی را محکوم کرد که استدلال میکرد تظاهرات زنان ایرانی موفقیت انقلاب را به خطر میاندازد و زنان باید به نفع انقلاب شکایت خود را متوقف کنند. دوبووار با صدای بلند اعلام کرد که در طول زندگی خود انقلابهای زیادی دیده است و در هر مورد به زنان گفته شده است که نباید بر خواستههای خود پافشاری کنند و باید به خاطر انقلاب منتظر بمانند. اما زمان آنها هرگز فرا نرسید و اکنون زنان دیگر به انتظار راضی نیستند. آنها خواستار آزادی هستند!
دوبووار در مقدمهی کتابی دربارهی تجربهی دو زن در جنبش آزادی زنان فرانسه به خطراتی در جنبش چپ میپردازد که آزادی زنان را «درجهی دوم» مینامد:
برخی مبارزان دوست داشتند مبارزه زنان را تابع مبارزه طبقاتی کنند. گروه «آیندهی مردانه زنانه» خود را به شدت فمینیست اعلام کرد. مبارزه زنان در نظر آنها بسیار کهن و نه در درجهی دوم به نظر میرسید. موضع من هم همین است. در متنوعترین کشورها از سوی مردان و زنان شنیدهام که میگویند لازم است اول از همه به انقلاب، به پیروزی سوسیالیسم توجه شود؛… بعداً میتوان به مشکلات پرداخت. اما در تجربهی من، این بعد به معنای هرگز است. یقیناً پیوند این دو مبارزه ضروری است. اما نمونهی کشورهایی به نام سوسیالیست ثابت میکند که تغییر اقتصادی به هیچ وجه مستلزم استعمارزدایی از زنان نیست. [۴]
هنگامی که دوبووار برای اولین بار در اوایل دههی هفتاد در جنبش فمینیستی شرکت کرد،اقدامات و نگرانیهای او و تمرکز اصلیاش بر جنبش حمایت از سقط جنین قانونی برای قانونی کردن سقط جنین بود. در جریان دیدارمان متوجه شدیم که بیشتر انرژی او در حال حاضر معطوف به موضوع خشونت علیه زنان است. او از این جنبش حمایت میکند و در مواردی خودش سرپناهی برای قربانیان همسر آزاری فراهم کرده است. او در این فعالیت خود را با اتحادیهی حقوق زنان که کمپینی را برای مبارزه با تبعیض جنسی در بسیاری از مناطق جامعه فرانسه رهبری میکند هماهنگ کرده است. دوبووار اعتراف میکند که بسیاری از فعالیتهای آنها اساساً اصلاحطلبانه است، اما با این وجود ارزشمند است.
به نظر من، جدا کردن اصلاحات از دولت ممکن است مرحلهایی در مسیر انقلاب باشد، البته به شرطی که فرد از این اصلاحات راضی نباشد، بلکه آنها را نقطه شروع مطالبات جدید قرار دهد. اتحادیه در حالی که پروژههای مربوط به قوانین ضدجنسیتگرایی را آماده میکند، خود را وقف اقدامات خطیری کرده است که بسیار مهم هستند. اتحادیه کمپینی را برای محکوم کردن تجاوز به عنف آغاز کرد و S.O.S ، جایگزینهایی برای کمک به زنان آسیبدیده و کتک خورده را ایجاد کرد. اتحادیه به دنبال مداخله فرانسوا ژیرو [Francoise Giroud] به ابزارهای قانونی و با کمک پلسیس رابینسون [Plessis Robinson] به ابزارهای غیرقانونی متوسل شد تا پناهگاهی را برای زنان کتکخورده تضمین کند… چرا زنان باید تسلیم شوند و همه چیز را بپذیرند؟ نگرش انقلابی امروز باید سازش با شرایط موجود باشد. انکار ابزار قیام توسط ما، انکار قیام ماست. [۵]
در اواخر سفر ما به پاریس، مقالهای به قلم دوبووار در صفحه اول روزنامهی برجسته فرانسوی، لوموند منتشر شد. در این مقاله ضرورت وجود قانونی برای مبارزه با تبعیض جنسی مطرح شد. دوبوار از تصمیم اخیر دادگاه فرانسه مبنی بر تبرئهی مردی که همسرش را تقریباً تا سر حد مرگ کتک زده بود و سپس او را در طول شب تا زمان مرگ او در عذاب رها کرده بود، انتقاد کرد.
آنچه ما به چالش میکشیم انگیزههای جنسیتی است که منجر به این تبرئه شده است. برخی از مردان جوان به دلیل شکستن فقط چند شیشه به سالها زندان محکوم شدهاند. مسیو لبر به دلیل اینکه همسرش را به قتل رسانده است، به این بهانه که این جرم از قلمرو «عشق» یا از رابطهی زناشویی ناشی میشود، هیچ مجازاتی را سپری نمیکند… پس آیا عشق تلویحاً به شخص اجازه کشتن میدهد؟
این حکم… به نظر ما در بالاترین درجه یک ذهنیت جنسیتی را آشکار میکند. برخلاف آنچه مردم ادعا میکنند، ما فمینیستها نمیخواهیم از مردان انتقام بگیریم. اما واقعیت این است که ما چارهای نداریم. برای حمایت از زنان، زندانی کردن برخی مردان ضروری است. این ما را راضی نمیکند، ما میخواهیم خشونت را سرکوب کنیم و برای انجام این کار لازم است به ریشههای آن حمله کنیم.
ما میخواهیم در کل محیط فرهنگی مانند تبلیغات، پورنوگرافی، ادبیات که از این نگرشهای مردانه و تهاجمی علیه زنان حمایت میکنند کنشمند باشیم. قانون ضدجنسیت به ما این امکان را میدهد که هر مورد تبعیض جنسیتی را در برابر افکار عمومی محکوم کنیم. در دراز مدت، یک واکنش ضدجنسی ایجاد میشود که از مرگ امثال خانم لبر جلوگیری میکند. اینگونه امثال خانم لبر کتک خوردن را نمیپذیرند، امثال آقای لبر جرأت نمیکنند زن را به طور سیستماتیک کتک بزنند، همسایهها مداخله میکنند، خدمات اجتماعی واکنش نشان میدهند.[۶]
وقتی از دوبووار در مورد برنامههای فعلیاش پرسیده میشود، اغلب گفته است که دیگر درگیر پروژههای ادبی بزرگ نیست. او در مصاحبهی اخیر خود به کاترین دیوید [Catherine David] گفت: «من از نوشتن کمی خسته شده ام.». «شاید به این دلیل که تصور میکنم کارهای ضروری خود را انجام دادهام. چیزی که اکنون بتوانم بنویسم را نمیتوان اساسا به آنها اضافه کرد.»[۷] اما در فیلم در بحث خود با کلود لنزمان [Claude Lanzmann] اعتراف میکند که علیرغم لذت تازهای که از بیکاری میبرد، پروژههای زیادی مانند خود همین فیلم وجود دارند که همچنان توجه او را به خود جلب میکنند. «علاوه بر این ممکن است فردا دوباره دست به کار شوم… و میل به چیزی به سراغم بیاید. اگر تصادفاً میل به نوشتن یک کتاب طولانی و دشوار داشتم، شاید یک بار دیگر خودم را دراین مخاطره میانداختم. این چیزها ممکن است رخ دهد.» [۸]
سالهای اخیر شاهد تحولی در نظریهی فمینیستی بودهایم که بسیاری از جنبههای دیدگاه دوبووار در «جنس دوم» را زیر سؤال برده است. اما این پیشرفت، به یک معنا، تنها اهمیت جنس دوم را برای فمینیسم تایید کرده است. چرا که دوبووار، علیرغم انزوای نسبیاش و نوشتن بدون زمینه سیاسی یک جنبش فمینیستی، موفق شد موضوعات محوریایی را تعریف کند که امروزه همچنان کانون بحثهای نظری در فمینیسم بین المللی است. او هر جریان روشنفکری مد روز (و تحت سلطه مردان) مانند جبر زیستی، روانکاوی، مارکسیسم را از دیدگاه فمینیسم در معرض نقدی دقیق قرار داد. او با پیشبینی ربع قرن و با کاشتن بذر نوشتههای فمینیستی مارکسیستی اخیر بیان میدارد که تقلیل همهی روابط اجتماعی متضاد توسط مارکس و انگلس به مناسبات تولید و بیتوجهی آنها به روابط بازتولید، آنها را قادر به توضیح مبانی ستم بر زنان در جامعه نمیکند:
… زن را نمیتوان با حسن نیت صرفاً به عنوان یک کارگر در نظر گرفت. زیرا کارکرد تولیدمثلی او به اندازه ظرفیت تولیدی او در اقتصاد اجتماعی اهمیت دارد و نه کمتر از زندگی فردی… نمیتوان زنان را صرفاً بهعنوان نیروی مولد در نظر گرفت. او برای مرد یک شریک جنسی، تکثیرکننده، یک اوبژهی اروتیک است… [۹]
اما «جنس دوم» با اصرار دوبووار بر این که شخصیترین روابط و فعالیتهای زندگی یک زن ذاتا سیاسی است، به پایهریزی پایههای تئوریک نظریهی فمینیستی رادیکال کمک کرد. او تمام جنبههای زندگی زنان را ایدئولوژی مردسالارانهای میداند که در همه فرهنگها در طول تاریخ مشترک تحریف شده و در قوانین، مذاهب و ادبیات ما نفوذ کرده است. اما او همچنین از موقعیتهایی که زنان را طبقهبندی میکند آگاه بود. تحلیل تطبیقی او از نژادپرستی و جنسیتگرایی بیشتر از بسیاری از نظریههای نظریهپردازان فمینیست سفیدپوست معاصر، به تفاوتهای آنها آگاه است. دوبووار، سنت مری ولستونکرافت [Mary Wollstonecraft] را ادامه داد و با تمرکز بر تضادهای ذاتی در زندگی زنان منحصر به یک حوزهی محدود خانگی، تمرکز فمینیسم معاصر را پیشبینی کرد. او همچنین واقعیت امتیازی را که چنین نقشی میتواند برای زن کارگر داشته باشد تشخیص داد؛ امتیاز رهایی از بیگانگی کاری در مشاغل بن بست [م. شغلی که هیچ فرصتی برای بهبود وضعیت شما فراهم نمیکند] و رهایی از ضرورت و اضطراب از اینکه مجبور است از خود و فرزندانش حمایت کند.
اگرچه جنس دوم منعکسکنندهی فرویدیسمی است که در آن زمان در نظریهی روانکاوی غالب بود، دوبووار به مفهوم جنسیتی آن از نرمال بودن که عملاً زنان را به زندگی وابسته و منفعل محکوم میکرد حمله کرد. او اساساً تئوری روانکاوانه را بر سر خود این تئوری خراب کرد و آن را شاهدی بر عمق روانی ستم اجتماعی و سیاسی زن دانست. او از این بینشها برای مطالبهی استقلال اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زنان و استدلال برای پایان دادن به شیوههای جنسیتی آموزش استفاده کرد. نقد او از جنسیتگرایی و روانکاوی همچنین نقد دگرجنسگرایی را در برمیگرفت. نقد شیوههایی که ایدئولوژی مردسالارانه در سکسوالیته با آنها زنده است. او لزبینیسم را جایگزینی اصیل برای زنان در جامعهای جنسیتی میدانست که تنها جایگزینهای غیراصولی را ارائه داده و مشروعیت میبخشد.
تحلیل دوبووار از ستم بر زن در جنس دوم به دلیل ایدهآلیسم این تحلیل، تمرکز او بر اسطورهها و تصاویر و فقدان راهبردهای عملی برای رهایی و به دلیل قومگرایی و دیدگاه آندرومرکزیاش و تمایل او به تعمیم از تجربه زنان بورژوای اروپا با تاکید بر ناکارآمدی تاریخی زنان میتواند شامل انتقادهای بسیاری شود. با این وجود، ما هیچ منبع نظری از وسعت میدان دید قابل مقایسه نداریم که ما را تحریک کند تا وضعیت خود را به عنوان زن در بسیاری از حوزهها مانند ادبیات، سیاست، کار، آموزش، مادری و حوزهی جنسیتی تجزیه و تحلیل کنیم و بی امان آن را زیر سوال ببریم. با توجه به این که نظریهپردازان معاصر به بررسی موضوعات مطرح شده در جنس دوم میپردازند میتوانیم ببینیم که به یک معنا تمام گفتگوهای فمینیستی مستلزم گفتگو با سیمون دوبووار است. گفتگو با او میتواند راهی برای قرار دادن خودمان در گذشته، حال و آینده فمینیستی ما باشد.
مصاحبه: پاریس، ۱۳ مارس ۱۹۷۹
مارگارت سیمونز: جنس دوم برای ما مهم است چرا که به ما پایهایی نظری میدهد. شما مبنای نظری فمینیستی جنس دوم را چه میدانید؟ شما به ویرجینیا وولف و کولت اشاره کردید…
سیمون دوبووار: ویرجینیا وولف. اما در هر صورت من جنس دوم را بر اساس تجربهی خودم از اندیشههای خودم و نه از تاثیر دیگران، نوشتم. البته من در مطالعاتام با ویرجینیا وولف مواجه شدم. «اتاقی از آن خود» را خیلی دوست داشتم. اما نمیتوانم بگویم که تحت تأثیر او قرار گرفتم. فکر میکنم واقعاً کتاب را خیلی خودجوش در پاسخ به سؤالی که از خودم میپرسیدم و بر اساس واقعیت زن بودن شروع به پرسیدن از خودم کرده بودم، نوشتم. سپس، در آن زمان، کتابهای نوشته شده توسط مردان و زنان و همچنین کتابهایی که توسط مخالفانی مانند مونترلان و لارنس نوشته شده بود را خواندم که بر من تأثیر گذاشتند تا جایی که فهمیدم آنها چگونه زنان را میفهمند و این درک از زنان تا چه حد نفرتانگیز است. اما نمیتوانم بگویم که کسی بوده که مسیرش را دنبال کردهام. نزدیکترین کسی که بر من تأثیر گذاشت قطعاً ویرجینیا وولف است. یا شاید تحت تاثیر همه قرار گرفتم. این موضع من نسبت به جهان و ادبیات بود، در حالی که آنها را میدیدم.
م.س: منتقدان همیشه از تأثیر سارتر بر آثار شما صحبت میکنند، اما هرگز از تأثیر شما بر آثار سارتر صحبت نمیکنند. تأثیر اصلی شما بر سارتر و آثار او چه بوده است؟
س.ب: فکر میکنم ما تأثیر متقابلی داشتهایم، یعنی هر کدام از ما آثار دیگری را نقد کردهایم.
جسیکا بنجامین: آیا تا به حال به یاد دارید به او گفته باشید فکر میکنید کاری که انجام میدهد باید تغییر کند یا متفاوت باشد؟
س.ب: البته! چندین بار….
م.س: او چگونه پاسخ داده است؟
س.ب: خب کاری که به او گفتهام را انجام داده است. وقتی به او گفتم نسخه اول «روسپی بزرگوار» بسیار بد است، آن را کاملاً بازنویسی کرد. وقتی به او گفتم پایان «گوشهنشینان آلتونا» بسیار بد است، پایان را کاملاً بازنویسی کرد. و برای بسیاری از مقالاتاش هم همینطور بود. من بخش عمدهای از آثار او را گاهی بسیار شدید نقد کرده ام. او بحث میکرد، اما بعد میپذیرفت که حق با من است. او همه چیز را تغییر میداد، زیرا میدانست که من نوشتههایش را بر اساس نظریات خودش نقد میکنم. همین امر در مورد انتقاد او از کار من هم صادق بود. سارتر همیشه با نظریات من انتقاد میکرد. به عبارت دیگر، همیشه آثار یکدیگر را با چشم خوانندهای دنبال میکردیم که همزمان نویسنده هم هست، نویسندهایی که از نویسندهی اصلی فاصله دارد و در عین حال همدست نویسنده است.
فکر میکنم همانطور که شما در سؤال خود مطرح کردید، گفته شده است که این سارتر بود که بر من تأثیر گذاشت. زیرا در فرانسه همیشه فرض بر این است که مرد است که بر زن تأثیر میگذارد و هرگز برعکس چنین چیزی نیست. به هر حال، سارتر فیلسوف است و من نیستم و هرگز واقعاً نخواستهام فیلسوف شوم. من فلسفه را خیلی دوست دارم، اما اثر فلسفی خلق نکردهام. رشته من ادبیات است. من به رمانها، خاطرات و مقالهها و کتابهایی مانند «جنس دوم» علاقهمند هستم. اما هیچ کدام از اینها فلسفه نیست.
م.س: اما «اخلاق ابهام» مطمئناً فلسفه است.
س.ب: برای من فلسفه نیست. یک مقاله است. برای من فیلسوف کسی است مانند اسپینوزا، هگل یا سارتر. کسی که یک سیستم عالی ساخته است و نه کسی که صرفاً فلسفه را دوست دارد و میتواند آن را آموزش دهد، بفهمد و میتواند از آن در مقاله استفاده کند. فیلسوف کسی است که واقعاً یک سیستم فلسفی را بنا میکند. و خب من این کار را نکردم. وقتی جوان بودم به این نتیجه رسیدم که این چیزی نیست که بخواهم انجام بدهم.
م.س: من تشابهات خاصی را در پیشرفت کار سارتر و پیشرفت کار شما پس از جنگ میبینم. به عنوان مثال در جنس دوم علاقه شما به رشد اجتماعی، تاریخی موقعیت زن و دوران کودکی است. آیا فکر میکنید این علاقه به کودک را به سارتر منتقل کردید و او به خاطر علاقهی خودتان به آن علاقه پیدا کرد؟ او هرگز درباره زنان ننوشته است، اما دربارهی دوران کودکی زیاد نوشته است.
س.ب: شاید. در واقع، به این دلیل است که من به دوران کودکی خود بسیار بیشتر از علاقه سارتر به دوران کودکیاش علاقه داشتم. معتقدم کمکم به او فهماندم که دوران کودکیاش هم برایش مهم بوده است. وقتی «کلمات» را مینوشت، فهمید که باید از کودکیاش هم صحبت کند و این شاید تا حدی به خاطر تأثیر من بود. امکانش هست.
م.س: گاهی اوقات درک درست رابطه شما با سارتر و خودمختاری شما برای من دشوار است. ایدههای شما از موقعیت زن و دیگری واقعاً ساخته خودتان است و با این حال، گاهی اوقات در اظهارات خود به نظر میرسد که میگویید ایدهها از سارتر است.
س.ب: اوه! نه! قطعا نه. ایدههای در مورد زنان متعلق به من است. سارتر هرگز علاقه زیادی به مسئله زنان نداشته است. در واقع من دو سال پیش با او گفتگویی داشتم که در «لارک» L’Arc’O]] منتشر شد و در آن از او پرسیدم که چرا به این مساله علاقهایی ندارد. نه، این ایدهها واقعا متعلق به من است. من در حوزه فلسفی تحت تأثیر [سارتر] بودهام، اما در حوزه ادبی اصلاً تحت تأثیر او نبودم. وقتی خاطراتم را مینوشتم، وقتی رمانهایم را مینوشتم، هرگز تحت تأثیر سارتر نبودم، زیرا از تجربیات زندگیام و احساسیام مینوشتم.
ج.ب: پس وقتی در «میهمان» نوشتید فرانسوا میگوید آنچه واقعاً او را در مورد ژاویر ناراحت میکند این است که او باید با خودآگاهی دیگری روبهرو شود، این ایدهای نیست که مخصوصاً [از] سارتر آمده باشد؟
س.ب: این من بودم که به آن فکر کردم! مطلقاً سارتر نبود!
ج.ب: اما این ایده ای است که به نظر من بعداً در کار او ظاهر میشود.
س.ب: اوه! شاید! (خنده) در هر صورت این مسالهی خودآگاهی دیگری، مسالهی من بود.
م.س: شما چنین رابطهی نزدیکی را برقرار کردهاید. شاید برای دیگران قدردانی از آن سخت باشد. مدلهای دیگری نداریم.
س.ب: شاید.
ج.ب: با این حال باید بدانید که مردم به نوعی از شما تجلیل میکنند یا فکر میکنند که شما الگوی آنها هستید. من فکر میکنم آنچه آنها را شگفتزده میکند این است که شما میتوانید با چنین مرد قدرتمندی رابطه داشته باشید و تحت سلطه او نباشید.
س.ب: اما این طور است … (خنده)
ج.ب: چه تفاوتی بین زنده بودن در جهانی با جنبش فمینیستی و بودن در جهانی بدون جنبش فمینیستی میبینید؟
س.ب: دنیای متفاوتی نیست. به هر حال ما در یک دنیای مشابه زندگی میکنیم. فقط به این دلیل که بسیاری از فمینیستهای [امروز] زنان بسیار آگاه، بسیار باهوش، بسیار انتقادی هستند که موقعیت زن را به خوبی درک میکنند، پر مایه است. خلاصه اینکه آنها با توجه به تجربیاتشان چیزهای زیادی به من یاد دادهاند. زیرا در واقع مزیت بزرگ فمینیسم این است که زنان به غیر از دوستان بسیار صمیمی، بسیار آشکارتر، بسیار صمیمانهتر، شاید مستقیمتر از گذشته با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. به عبارت دیگر، بله، واقعاً غنا و پرمایگی بزرگی است.
م.س: بعد از اینکه جنس دوم را نوشتید، که عجب غوغایی به پا کرد! مردم خیلی نسبت به آن منفی بودند.
س.ب: بله، مخصوصاً آقایان.
م.س: اکنون، با یک جنبش فمینیستی، شما حمایت بیشتری دارید، این بیشتر یک ترغیب مثبت برای ایدهها و پذیرش شما است.
س.ب: نه لزوما، زیرا مبارزه نیز بسیار پر زور است.
ج.ب: میخواستم در مورد سوال دیگری که در آثار ادبی و زندگینامه شما زیاد مطرح میشود از شما بپرسم. شما در جنس دوم می گویید که مردان از زنان رنجیده میشوند زیرا زنان نماینده طبیعت و فناپذیری هستند و به این ترتیب آنها نماینده مرگ هستند، درست است؟
س.ب: بله …
ج.ب: دوروتی دینرستین [Dorothy Dinnerstein] [11] این ایده را بسط میدهد. او میگوید که اگر مردان همانند زنان به عنوان والد عمل میکردند، مردم نمیتوانستند این واقعیت مرگ را به گردن زن بیاندازند و خب آنها باید بدون توانایی سرزنش کسی با مرگ و میر روبرو میشدند. آیا هنوز فکر میکنید که از نظر روانی، نفرت از زنان و سلطه بر زنان بر اساس همین ترس از مرگ است؟ آیا هنوز معتقدید که این به ریشههای تنفر از زنان ربط دارد؟
س.ب: نه. اما من فکر میکنم یکی از چیزهایی که در اسطورههای مردان نمایان شده است و باعث شده که مردان از زنان متنفر باشند این است که مردان به دنیا میآیند و متعاقبا آنها فناپذیر هستند. اما این فقط یک چیز است، یکی از افسانهها، یکی از نفرتها. دلایل زیادی برای نفرت مردان از زنان وجود دارد. اما این مورد خاص، مطمئناً وجود دارد. برای برخی از مردان وجود دارد. کم نیستند کسانی که در زن تصویر خود مرگ را می بینند. این مسلم است.
ج.ب: آیا فکر میکنید که به نوعی سیاست فمینیستی میتواند با این موضوع ارتباط برقرار کند؟ یا فکر میکنید صرفا میتوان با این نوع نفرت به صورت فردی برخورد کرد؟
س.ب: به نظر من بیش از هر چیز یک موضوع فردی است. من معتقد نیستم که فمینیسم مانع از نفرت مردان از زنان شود، زیرا زنان مادر آنها هستند و در نتیجه مرگ آنها به شیوهای بیان میشود.
ج.ب: اما آیا فکر میکنید که با تغییر مادر بودن میتوانید آن را تغییر دهید؟
س.ب: اوه، نمیدانم. نمیتوانم وارد مسائل جامعهشناسی شوم. با توجه به تجربهام، نمیدانم دنیا چه خواهد شد یا اوضاع چگونه پیش خواهد رفت.
م.س: من با علاقه زیادی مصاحبه جان گراسی [John Gerassi] را خواندم که در آن گفتید تغییر کل نظام ارزشی جامعه و از بین بردن مفهوم مادری، انقلابی است. معنی آن چیست؟ آیا به یاد میآورید؟
س.ب: اوه! بله. فکر میکنم با تغییر مفهوم مادری، با تغییر ایدهی غریزهی مادری و مسلک زنانه، جامعه به کلی تغییر خواهد کرد. زیرا از طریق اندیشهی مسلک زنانه است که زنان بردهی خانه، بردهی شوهر، بردهی مرد، بردهی خانهداری و غیره میشوند. اگر این مفهوم از بین برود، منظورم خود مادری نیست، بلکه تمام افسانههایی است که مربوط به مادری است، بدون شک جامعه به کلی دگرگون میشود.
م.س: اما منظور شما از بین بردن کامل مادری نیست.
س.ب: نه. زنان میخواهند بچهدار شوند و من مخالفتی با آن ندارم. با این حال، من معتقدم که در جهان امروز، جهانی مانند تمدن غربی ما، زایمان برای زنان یک دام است، زیرا آنها را به اسارت مرد، به اسارت خانه میبرد. آنها به درون این سیستمی که فمینیستها میخواهند نابود کنند، کشیده میشوند.
م.س: و شما دیدگاه اتوپیایی از فنآوری که زایمان را حذف میکند رد میکنید؟ من به شولامیت فایراستون [Shulamith Firestone] و فمینیسمی فکر میکنم که میخواهد زایمان را به صورت بیولوژیکی حذف کند.
س.ب: اگر امکان تغییر شرایطی که در آن زایمان وجود دارد باشد میتوان زایمان را حفظ کرد. روابط خاصی بین یک زن و فرزندش وجود دارد که می تواند بسیار قوی باشد. همین امر در مورد پدری نیز صدق میکند که میتواند رابطهی بسیار قوی با فرزند خود نیز داشته باشد. پس اگر دنیا به گونهای دیگر ساخته میشد، اگر زن به محض مادر شدن، کنیز نمیشد، پس چه نیازی به حذف مادری است؟ اما همانطور که امروز مادری، مادری-بردگی است، آنطور که برخی فمینیستها مینامند، در واقع زنان امروزی را به برده تبدیل میکند. و من فکر میکنم که مادر شدن خطرناکترین دام برای همهی آن زنانی است که میخواهند آزاد و مستقل باشند، برای کسانی که میخواهند زندگی خود را به دست آورند، برای کسانی که میخواهند به فکر خودشان باشند، و برای آن دسته از زنانی که میخواهند یک زندگی خوب برای خودشان داشته باشند. شرایط میتواند تغییر کند … شاید …. باید امیدوار باشیم.
ج.ب: یکی از سوالاتی که بسیاری از افراد با نگاه کردن به صحبتهای شما در سالها پیش از خود میپرسند این است که آیا هنوز امکان ندارد که یک زن مادر باشد و همچنین ورای مقررات باشد؟
س.ب: شاید غیرممکن نباشد. … نه، فکر میکنم که عدهای هستند که این کار را انجام میدهند. اما به نظر من خیلی سخت است. اغلب اوقات، امروزه، زنان تکه تکه میشوند، زیرا حس میکنند که به اندازه کافی مادر خوبی نیستند، به اندازه کافی کارگر نیستند. اما مطمئناً عدهای هستند که به موفقیت رسیدهاند. زنانی هستند که وکیل، پزشک، وزیر دولت و غیره هستند که در عین حال دارای فرزند هستند. مسلما غیرممکن نیست. با این حال، برای اکثریت زنان، برای زنان معمولی، برای زن بیپول، برای زنی که کارش بیمزد است، امکانپذیر نیست. زنانی هستند که باید در خانه بمانند. به عنوان مثال، کار مضاعف در کارخانه و مادر بودن، بسیار دشوار است.
ج.ب: پس فکر میکنید که شاید برای برخی از زنان آسانتر شده است، اما نه برای همه؟
س.ب: بله، دقیقا. برای زنان خاص، زنان ممتاز آسانتر است.
م.س: جنبش بزرگی در فمینیسم آمریکایی وجود دارد که موازی با جنبش در فمینیسم فرانسوی است که با مفهوم «نوشتار زنانه» شناخته میشود. تفاوت بیولوژیکی زن و مرد را در نظر میگیرد و آن را به یک تفاوت ذاتی تبدیل میکند. تجربهای مانند زایمان یا رابطهی زن با بدناش را میطلبد و این تجربه را با توجه به مرکز وجودی او، یعنی فرهنگ زن، تبدیل به تجربهایی بیولوژیک میکند. این اساسی برای جداییطلبی است و با موضع جنس دوم بسیار مخالف است. حالا در این مورد چگونه فکر میکنید؟
س.ب: خب، من مخالف این مخالفت با جنس دوم هستم. در فرانسه نیز برخی از زنان این موضع را اتخاذ کردهاند. در اینجا تعداد معینی از زنان وجود دارند که قاعدگی، زایمان و غیره را علم میکنند و معتقدند که در آنجا میتوان مبنایی برای نوع دیگری از نوشتار یافت. در مورد خودم، کاملاً مخالف همه اینها هستم، زیرا این به معنای بار دیگر افتادن در دام مردانهی تمایل به محصور کردن خود در اختلافاتمان است. معتقد نیستم که ما باید این تفاوت ها را انکار کنیم و معتقد هم نیستم که باید آنها را تحقیر کنیم یا نادیده بگیریم. این خوب است که از یک زن بخواهیم که مثلاً از عادت ماهانهی خود احساس تحقیر نکند؛ اینکه یک زن به دلیل بارداری خود احساس مسخره بودن نکند و اینکه یک زن بتواند به بدن خود و جنسیت زنانه خود افتخار کند. با این حال، اصلاً دلیلی وجود ندارد که در یک خودشیفتگی دیوانهوار قرار بگیریم و بر اساس این داده ها، نظامی بسازیم که فرهنگ و زندگی زنان باشد. فکر نمیکنم که زن باید این دادهها را سرکوب کند. او کاملاً حق دارد به زن بودن خود افتخار کند، همانطور که مرد به جنسیت خود افتخار میکند. به هر حال، مرد حق دارد به آن افتخار کند، البته به شرطی که دیگران را از حق غرور مشابه محروم نکند. هرکسی می تواند با او یا بدنش راضی باشد. هرکسی میتواند از بدنش راضی باشد؛ چه زن چه مرد. اما نباید این بدن را مرکز کیهان قرار داد. بنابراین، راستش، من این نوع تجزیهطلبی را رد میکنم.
ج.ب: به عبارت دیگر آیا فکر میکنید مشکل جداییطلبی این است که واقعیت بیولوژیکی را واقعیت اجتماعی میداند؟
س.ب: بله، درست است. بالاخره به ایفای نقش مرد میرسیم و میگوییم زن اساساً با مرد متفاوت است. تفاوت بیولوژیکی وجود دارد، اما این تفاوت پایه و اساس تفاوت جامعهشناختی نیست.
م.س: در جنس دوم، اغلب ارزشهای مردانه را با ارزشهای انسانی یکی میدانید. اما من فکر میکنم که دیگر با این دیدگاه موافق نیستید. وقتی برای اولین بار در سال ۱۹۷۲ با هم صحبت کردیم، در مورد اینکه آیا موقعیت زن باعث میشود که او درکی از تجربهای ارزشمند داشته باشد، اختلاف نظر داشتیم. آیا اکنون ارزشی در اشتراکگذاری و بحث زنان در مورد موقعیتهای خود می بینید؟آیا هیچ معنایی در ایدهی ارزشها از موقعیت زن میبینید؟
س.ب: فکر میکنم که برخی از نقصهای مردانه وجود دارد که زنان به دلیل موقعیتشان از آنها اجتناب میکنند. زنان در نقش خود و به یک معنا اهمیتی کمتر دارند، تمایل کمتری به تقلید از خود نشان میدهند و کمتر طنزپرداز هستند. آنها در مقایسه با مردانی که خود را بسیار جدی میگیرند کمتر کمیک هستند. واژهی کمیک در اینجا دارای بار منفی است. معتقدم زنان، کم و بیش از همه اینها فرار میکنند. اما مشکل این است که آنها از همه این دامها فرار میکنند زیرا هیچ قدرتی ندارند. آنها به محض به دست آوردن قدرت، تمام عیوب مرد را اکتساب میکنند. اما با این حال نمیتوان خواست که زنان در موقعیتی تحقیرآمیز و پست باقی بمانند تا ویژگیهای خاصی را حفظ کنند. با این حال، میتوان امیدوار بود که مردان در برخی از این ویژگیهای زنانه که ناشی از ظلم و ستم به زن است شریک باشند، ویژگیهایی مانند صبر و شکیبایی؛ یکدلی؛ گوشه و کنایه و استهزا؛ فاصلهی تا حدی طعنهآمیز از چیزها؛ رد دقیقاً همان ارزشهای مردانه مانند نشانها، نقشها به طور خلاصه، همه این نوع حلبیجات مردانه. زنان شاید بهتر از مردان میتوانند همهی آن ویژگیها را رد کنند، اما تنها به اندازهای که از آن و از قدرت حذف شوند.
م.س: آیا فکر میکنید که زنان به دلیل شرایط ظلم به آنها، تجربیات خود را با سایر افراد مظلوم به اشتراک میگذارند؟ آیا به جای اینکه فمینیسم را جدا از جنبشهای دیگر ببینید، به دلیل این وضعیت مشترک سرکوب، وحدتی میبینید؟
س.ب: نه، متأسفانه، انزوا را سرکوب نمیکند، زیرا آنها ویژگیهایی نیستند که انزوا را سرکوب کنند. با این حال، معتقدم که انزوا به خودی خود میتواند منشأ ویژگیهای خاصی باشد، چون انسان را وادار میکند به خود متوسل شود، زندگی درونی بیشتری به ارمغان میآورد. انزوا انسان را وادار میکند که بر خلاف مردانی که همیشه به چیزهای بیرونی پناه میبرند، بیشتر به خود تکیه کند. اما این ویژگیها انزوا را سرکوب نمیکند.
ج.ب: این مشکلی است که شما در جنس دوم در مورد آن صحبت کردید، ظلم و ستم آن زن بسیار عجیب است، زیرا هیچ کس دیگری به این شکل به ستمگر خود وابسته نیست.
س.ب: بله، دقیقا.
ج.ب: این واقعیت که بسیاری از زنان فکر میکنند اگر قرار است خودشان سوژه شوند، باید انکار کنند که مردان سوژه هستند، مردان را به دیگری تبدیل میکند. و برای اینکه زنان به عنوان فمینیست از انجام آن اجتناب کنند، باید به عنوان یک سوژه به گونهای عمل کنند که مردان هرگز عمل نکردهاند، یعنی باید یک ذهنیت جدید ایجاد کنند. درست است؟
س.ب: خیر. معتقدم که هر دو طرف باید متقابلاً یکدیگر را به عنوان سوژه در نظر بگیرند. فکر نمیکنم که زنان باید در برابر مردان قدرت را در دست بگیرند و فکر کنند که میتوانند از کاری که مردان با زنان کردند اجتناب کنند. معتقدم که آنها باید عملی متقابل بیابند. این همان چیزی است که در جنس دوم بیان کردم.
ج.ب: اما با انجام چنین کاری، آنها خود را در مخالفت با اصل عدم عمل متقابل که مردان ابداع کردهاند قرار میدهند. بعد استدلال میکنند که مردها آنقدر مخالف عمل متقابل هستند که نمیشود با آنها چنین کاری کرد. فکر میکنم این چیزی است که آنها خواهند گفت.
س.ب: به هر حال به نظر من خیلی واقعبینانه نیست که فکر کنیم زنان میتوانند مردان را به اوبژه تقلیل دهند و باور ندارم که چنین چیزی ایده آل باشد. فکر میکنم هیچکس نباید سعی کند دیگری را به اوبژه تقلیل دهد: نه زن، زن دیگری را، نه مرد، مرد دیگری را، نه زن یک مرد را، نه مرد یک زن را. (خنده)
م.س: گاهی اوقات، فکر میکنم که شما جنس دوم را از جهاتی رد کردهاید.
س.ب: نه اصلا! … قطعا نه!
م.س: پس آیا فکر میکنید که جنس دوم هنوز موضعی فمینیستی را بیان میکند که امروز واقعی است؟
س.ب: معتقدم بله. برخی جملات قدیمی در کتاب هست. ممکن است ارجاعات چندان مناسب نباشند، همین. اما کاملا با جنس دوم موافق هستم.
م.س: به نظر شما افراد دیگری هم هستند که …؟ نه، شما هرگز نگران موافقت دیگران با خودتان نبودهاید.
س.ب: نه! نمیخواهم همه با من موافق باشند.
ج.ب: در مصاحبه خود با گراسی گفتید که قرار است به [جنس دوم] مبنای ماتریالیستی بیشتری بدهید. چگونه میخواهید چنین کاری را انجام دهید؟
س.ب: همانطور که در همهی گفتهها و کتابهایی که نوشتهام توضیح دادم، معتقدم دیگری صرفاً رابطهای ایدهآلیستی نیست، بلکه یک رابطهی ماتریالیستی است. این یک رابطهی قدرت بر اساس کمبود است.
ج.ب: پس به عبارت دیگر، شما آن را در رابطه با اصل مبادله قرار میدهید؟
س.ب: اما این کل کتاب را تغییر نمیدهد. فکر میکنم در آن کتاب واقعا حرفهای زیادی برای شما داشتهام!
یادداشتها
مایلیم عمیقترین قدردانی خود را از پروفسور ورونیک زایتزف از گروه زبان و ادبیات خارجی دانشگاه ایلینوی جنوبی در ادواردزویل، ایلینویز به خاطر رونویسی و ترجمه این مصاحبه و ارائه کمکهای ارزشمند در ارتباطات بعدی با سیمون دوبووار ابراز کنیم. همچنین از دانشکده تحصیلات تکمیلی دانشگاه ایلینوی جنوبی در ادواردزویل، ایلینوی برای حمایت سخاوتمندانه آنها از این پروژه تشکر میکنیم.
۱- سیمون دوبوار، اوج زندگی[این کتاب در ایران با نام «خاطرات» ترجمه و منتشر شده است- م]، ترجمه. پیتر گرین (نیویورک: لنسر بوکز، ۱۹۶۲)، ص. ۳۲٫ دوبووار خاطرنشان می کند که در یک سری مکالمات بین سارتر و ریموند آرون، او کنار گذاشته شد زیرا «ذهن من برای آنها خیلی کند حرکت کرد.»
۲- سیمون دوبووار، فیلمی از خوزی دایان و مالکا ریبووسکا، به کارگردانی خوزی دایان (پاریس: نسخههای گالیمار، ۱۹۷۹)، ص. ۶۷٫
۳- کاترین دیوید، «خود بووار»، مجلهی آبزرور نو [Le Nouvel Observateur]، ۲۲ ژانویه ۱۹۷۹، ص. ۸۳ (ترجمه من).
۴- سیمون دوبووار، پیشگفتار داستانهای M.L.F، نوشته آن تریستان و آنی دو پیسان (پاریس: Calmann-Levy، ۱۹۷۷)، ص. ۹ (ترجمه من).
۵- همان، ص. ۱۱٫
۶- سیمون دوبووار، «در مورد فوریت یک قانون ضد جنسیت»، لو آموند، ۱۸ مارس ۱۹، ۱۹۷۹، ص. ۱ (ترجمه من).
۷- دیوید، «خود بووار». پ. ۸۲٫
۸- دایان و ریبووسکا، سیمون دوبووار، ص. ۸۷٫
۹- سیمون دوبووار، جنس دوم (نیویورک: بنتام بوکز، ۱۹۶۱)، ص. ۵۲-۵۳٫
۱۰- «مصاحبههای سیمون دوبووار و ژان پل سارتر»، L’Arc 61 (1975): 3-12.
۱۱- دوروتی دینرستین، پری دریایی و مینوتور: تمهیدات جنسی و بیقراری انسانی (نیویورک: هارپر و رو، ۱۹۷۶).
۱۲- جان گراسی، «سیمون دوبووار: جنس دوم، ۲۵ سال بعد»، مصاحبه با سیمون دوبوار، انجمن ۱۳٫ شماره. ۲ (ژانویه / فوریه ۱۹۷۶).
منبع: مطالعات فمینیستی، تابستان، ۱۹۷۹، جلد. ۵، شماره ۲ (تابستان، ۱۹۷۹)، ص ۳۳۰-۳۴۵