“گودبای پارتی”
مثل هالی که حال ندارد
در میروم از
بین خالی
که برنمیگردد از هند
تا در آخرین سفر
برقصد با دریا
مانترا
که سفرهای گود کرده
لای پای کمونیسم
صدفهای روی میز
شور نیست
شور میکنند
و تنی که من نیستم
در مهمانی چوبها
لخت
مثل خالی
که حلقه میزند
روی گردن
تا بشکند صدای تق
برای دری پشتکرده
من اینجام
آویزان
تا که آتش بسوزانیم
مهدی قاسمی شاندیز