«عکس خانوادگی»
چشمهای مادرم دودیست
اشکهاش
خانه را همیشه میکند خاموش
خواهرم آنقدر کوچک
که همیشه گم میشود
لای رگهای پدر
این دستهای پاره را
ما پدر صدا میزنیم
صورتیست که خنده را سر بریده
این در
خانهی زخمی من است
باز
سیبی روی دخترم میکارد
که آتشبیارِ معرکه شود
اینجا
من هم تمام شدهام
این آلبوم
با هیچ آهی نمیشود پر
شاعر: مانی آذرمهر