خانه / شعر / شعر «خسرو خطر» از «بکتاش آبتین»

شعر «خسرو خطر» از «بکتاش آبتین»

خسرو خطر

صورت نرمی دارد سمباده‌ی پیر
چه دیر
افتادن چاقو از نفس چه زود
ربود خالکوبی تو را از تن روزگار، ربود
ببین چگونه مرگ تو را می‌کشد زمین همین؟!
جنگ همیشه در کمین تو بود نبود؟
خط می‌کشند خودکار و چاقو باهم
و تو در نامه‌های فراوانی بد‌خط بوده‌ای
و با دهان تفنگ با دهان چاقو و با دهان عربده می‌نوشتی
و نستعلیق تو را شکسته‌تر می‌نوشت
و نوشت که در تو مردی پنجاه‌ساله
روحی خوش‌نویس جا گذاشت
و گذاشت تا الفبای جنگ را از دهان خمپاره‌ها بنویسی
و نوشت که هنوز در تو
مردان غیوری در سایه‌اند
با آفتاب حرف‌های روشنی داشتی
و هنوز که هنوز است در تو
ایلی
با سنگ‌های فراوان خواب‌های گرم می‌بینند می‌بینی

چگونه آفتاب با سنگ قبر تو می‌جنگد؟!
و تو خوابیده‌ای و خاک خواب تو را می‌بیند
ببین چگونه مرگ تو را می‌کشد زمین همین؟!
(خطرناک بودی خسرو حسن گرگ سیاه رو یه‌جوری زده بودی
که هیچ دکتری نمی‌تونس بخیه‌ش کنه
بیچاره مجبور بود سه ماه آزگار با تخت رفاقت کنه)
خطرناک بودی خسرو و تو عاشق جنگیدن بودی
تمام کارهایت بهانه‌ای برای جنگیدن بود
وگرنه پیش از جنگ نیز تو می‌جنگیدی
با چاقویی در دست مست!
بعد از جنگ نیز تو می‌جنگیدی
با چاقویی در دست مست!
وتو عاشق خندیدن بودی
و تمام کارهایت بهانه‌ای برای خندیدن بود
به خاطر بیاور به بسیج می‌رفتی و می‌خندیدیم
به جبهه می‌رفتی و می‌خندیدیم
هی مجروح می‌شدی و هی می‌خندیدیم
بعد از جنگ را به خاطر بیاور
با بسیجی‌ها می‌جنگیدی و می‌خندیدیم
چاقو می‌کشیدی و می‌خندیدیم
هی به زندان می‌رفتی و هی می‌خندیدیم
می‌خندیدیم می …
میخکوب شده‌ام که چرا دیگر نمی‌خندی؟!
بلند شو خسرو
به چشمک من به دختر نابینا در بیمارستان فکر کن!
نه؛ تو دیگر نمی‌توانی از خنده روده‌بُر شوی
چرا که تو از مرگ روده بُر شده‌ای
چرا که تو از جنگ روده‌بُر شده‌ای
و ترکشی که بیست‌سال در مغز تو فکر می‌کرد
تو را به فراموشی کشانده!
تو نمی‌دانی که قرار است
ترکش به زودی در مغز تو آمبولی کند
خسرو جنگ سایه‌ی شومی دارد
یعنی وقتی تو در کُما هستی هم با تو می‌جنگد
دارم از خنده روده‌بُر می‌شوم خسرو
تو هنوز هم داری همه‌ی ما را می‌خندانی
چگونه می‌توانم باور کنم
خسرو خطر بیست‌سال بعد از جنگ
با چاقویی در دست
و زندانی در شصت
شهید شده است؟!
و بنیاد شهید بیهوده تو را انکار نمی‌کند چه کند
هنوز هم خطرناکی خسرو
و هنوز مرده‌ی تو
بسیاری را می‌ترساند
و ما هنوز می‌خندیدیم
و هنوز گریه می‌کنیم
و هنوز تو هستی
که نیستی را به ما نشان می‌دهی
جنگ است خسرو جنگ می‌بینی؟
نه!
کسی که از دور شلیک می‌کند
خون را نمی‌بیند
تنها از دهان داغ تفنگ
پوکه‌هایی سرد باقی می‌ماند
خونریزی و آبروریزی
برادران خونی دوری هستند
شبیه تو و مصطفای مُشجر
که شیشه‌های ساده به او اقتدا می‌کنند
جنگ را رها کن خسرو
آب از سر جانماز‌ها گذشته
و رزمندگان قدیمی
بعد از جنگ
گروهان گروهان عقب‌نشینی کرده‌اند!
جنگ را رها کن خسرو
و ای کاش
جنگ نیز
تو را رها می‌کرد!

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *