۱)
فرو رفتهام در چشمهام
میخورم مدام به حدقهها
سوت میکشند…
بو میکشم عصر را زیر آفتاب
جایی که استخوانهای خشک
میجنبند بهسمت رودخانههایی غرق در عود
نور کوچکی میخزد بالا و پایین
و مینشیند آخر در گوشهای
مثل هوایی مست که ذوب میشود در تخت
میلرزاند پتوهایی را که عرق پوشاندهاند
سقلمه میزند به ملحفهها
که از خواب دیدن دست نکشند
و من گروتکسی از زخمم که ساکن این فرقان شدهام
کوچک و مُصِر مثل زنگ سورتمه
من آیا صدایی هستم که در شن شادی میکند؟
ببین چگونه نقابها در نوسانند در باد
و هماهنگ میروند به سمت رفتن
لباسهایم را مثل پوست انداختم
من آیا دانهای سیاهم که سر پستانی صرف میشود
نه در چشم راسویی؟
یا دندان سگ اسپانیولم در دهان کودکی؟
۲)
تمام شب گریه کردهام
و از پیشانی میچکید اشکهام
بریدهبریده با رخوت
اشکهایی با ذاتی مهرهای مثل ستون فقرات
که دنبالهشان در سکوت
میرسد به تولدم
ااااییییی! آیا به دنیا آمدهام؟
نمیتوانم از تنم پوست بکنم
میشنوم ماه جرات کرده برقصد با اتاقها
تا ستاره شود
ستارهها دنبال بخشش خودشانند
و سکوت را آه میکشند
مثل خدایان
برگردان: ساناز مصدق
Depression
A poem by Sonia Sanchez
۱
I have gone into my eyes
bumping against sockets that sing
smelling the evening from under the sun
where waterless bones move
.toward their rivers in incense
a piece of light crawls up and down
.then turns a corner
,as when drunken air molts in beds
tumbling over blankets that cover sweat
;nudging into sheets continuing dreams
so i have settled in wheelbarrows
,grotesque with wounds
.small and insistent as sleigh bells
?am i a voice delighting in the sand
look how the masks rock on the winds
.moving in tune to leave
.i shed my clothes
am i a seed consumed by breasts
without the weasel’s eye
?or the spaniel teeth of a child
۲
i have cried all night
tears pouring out of my forehead
,sluggish in pulse
tears from a spinal soul
that run in silence to my birth
.ayyyy! am i born? i cannot peel the flesh
.i hear the moon daring to dance these rooms
.O to become a star
stars seek their own mercy
.and sigh the quiet, like gods