به مادرم گفتم
هنوز میتوانی کِل بکشی؟
میتوانی آنوقت که بند کفشم را سفت میکنم
صورتم را میپیچم و
جوانیم را به سینه ی خیابان میزنم
پشتم بایستی و هلهله کنی؟
بایستی و خیابان را برایم امن کنی
بایستی و دیگر برایت مهم نباشد
با کدام قیافه میروم و با کدام قیافه برمیگردم؟
بایستی
حتی اگر تنم پخش شده بود در کوچهها
دستم از چند کوچه آن طرفتر میرفت
و صدایم از چند خیابان بالاتر میآمد
بایستی و موهای خواهرم را به باد معرفی کنی؟
بگو
موهایت جهت وزش باد را تغییر میدهد
رهایش کن
که هوا اینجا
تردد نمیکند دیگر
Tags آرمانفرد ادبیات معاصر ایران شعر