خانه / شعر / شعری از پوریا آرمانفرد

شعری از پوریا آرمانفرد

به مادرم گفتم
هنوز می‌توانی کِل بکشی؟
می‌توانی آن‌‌وقت که بند کفشم را سفت می‌کنم
صورتم را می‌پیچم و
جوانیم را به سینه ی خیابان می‌زنم
پشتم بایستی و هلهله کنی؟
بایستی و خیابان را برایم امن کنی
بایستی و دیگر برایت مهم نباشد
با کدام قیافه می‌روم و با کدام قیافه بر‌می‌گردم؟
بایستی
حتی اگر تنم پخش شده بود در کوچه‌ها
دستم از چند کوچه آن طرف‌تر می‌رفت
و صدایم از چند خیابان بالاتر می‌آمد
بایستی و موهای خواهرم را به باد معرفی کنی؟
بگو
موهایت جهت وزش باد را تغییر می‌دهد
رهایش کن
که هوا اینجا
تردد نمی‌کند دیگر

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *