خانه / شعر / شعری از «ساناز مصدق»

شعری از «ساناز مصدق»

از تنگه‌ی منجیل پشت لب‌هایم
از قله‌های تنم که کرده‌اند نشست
و غدّه‌ای که ناگهان میان‌مان نشست
چه یادت هست؟

افتاده زالو روی ساعت‌م
بیا مرا ببر
بیا مرا روز کن میانِ دو شب
جهان بی‌رحم‌ست
و این رَحِم‌
با خوشه‌ای بدخیم بر پنجره‌اش
رو به روی دوربینِ مخفی نیست

مثل یک ماهی‌‌ دُم‌‌‌م در تابه و تنم در آب
در برزخی میانِ پولک و تاول نشسته‌ام
پایین‌تنه‌ام تُنگی شکسته‌ست
و زمان برای زنی که نبوده‌ام تَنگ‌‌‌‌‌ست
و تو که در دست‌هات دویده لَنگ رود
و در لهجه‌ات لُنگ انداخته شالی
نشسته‌ای
آسمان‌کوه غروب کُند بر پیشانی‌‌م
و بر پیاز موهای تراشیده‌ام
شعری نشا نمی‌کنی…

شاعر: ساناز مصدق

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *