برای زنی که به آشوب میکشد
غنچهای بخر
که وقتی سر از آب میآوری بیرون
گل شود!
مجنون میمیرد
و من لیلای فرهاد دیگری
که دستش
بدون مرز
آلوده به میهنی دیگر است
دیگر به یاد نمیآورم
کشتارگاهی
که سرود نمیخواند
و هرچه هی دور
دود میشود
این نفت
پای سفرهای دیگر
چکمهها
به جای دورتری میریزند
و حیات
زنده به دور
در خاورمیانه پژمرده میشود