خاطره میشوم
تو را داد میکشند
درختها
و گنجشکها بر فراز خانهیمان
آوازهای مرده را
تو میمانی
میان راه
من
کنار دستهایت
دردهای تازهای پیدا میکنم
قسم به اصفهان
که نصف جهان
در اندوه زایندهاش آه میکشند
قسم به دلگیری کاشیهای آبیاش
اسید که حرف تازهای نیست
ببند چشمهایت را
میخواهم
دوباره خودت شوی
و درختها، انگورهای مست بدهند
پستان من
حرفهای زیادی
برای دختران نزاییدهام به دوش میکشد
Tags بهاره نوروزی سده شعر شعر ایران