«از این راهها»
از این راهها هم میتوانستی آمده باشی
یا حتی آمده بودی
که سرخسها اینگونه سر خم کردهاند
از جنگل بلوط بالا رفتیم
امرودهای نرسیده را
تماشا کردیم و
رسیدیم
باران ایستاده بود
و قارچها
چترهایشان را
زیر آفتاب گشوده بودند
هنوز کسی نمیدانست چه ساعتی از روز است
و گلهی اسبها
چه وقت از اینجا گذشته است
علفزار
پر از بوی تن اسبها بود
و رشتهی ناپیدای آب
از زیر علفها میگذشت
تو
از زیر این علفها که نمیتوانستی آمده باشی
به تردید
دستی بر علفزار خیس میکشم و
خوابم میبرد…
حافظ موسوی
از مجموعه شعر «سطرهای پنهانی» ، چاپ اول، ص ۱۳_۱۲