زندگی در زبان رُزه آوسلندر (۱۹۰۱ – ۱۹۸۸)
Rose Ausländer
رُزه آوسلندر در زبان آلمانی رشد کرد. او که بخاطر پیگرد و تبعید در سرزمین مادریاش بیسرزمین بود در “کلمات” زندگی کرد و زنده ماند. زبان مادری برای او امیدی در بین تمام ناامیدیها بود.
“سرزمین مادری”
مُرده است
سرزمین پدریام
آنها دفنش کردهاند
در آتش
من زندگی میکنم
در سرزمین مادریام
در “کلمه”
“زبان مادری”
دم به دم
مسخ شدهام در خودم
خُرد شده
در مسیر کلمات
زبان مادری
شکل میدهد مرا
در موزائیک انسانی
” من کیام؟”
وقتی ناامیدم
شعر می نویسم
خوشحال که باشم
شعرها نوشته میشوند
در من
کیام من
اگر ننویسم
این شاعر به عنوان روزالی بئاتریس شرزر در ۱۱ مه ۱۹۰۱ در چرنوزیتز در بوکووینا به دنیا آمد. این شهر در رودخانهی پروت در نزدیکی مرز بین اوکراین و رومانی و در نقط اتصال شرق و غرب واقع شده بود. جایی که بعد از پس از ۲۵۰ سال حاکمیت ترکیه از سال ۱۷۷۵ به اتریش الحاق شد.
رومانیایی ها و اوکراینی های کولی و تعداد زیادی از خانوادههای یهودی از مناطق آلمانی زبان به اینجا مهاجرت کرده بودند که آزادی مذهب و برابری قانونی برای همه برایشان تضمین شده بود. پس از جنگ جهانی اول و بعداز الحاق به رمانی، رمانیایی تبدیل به زبان ملی و رسمی این منطقه شد. اما زبان آلمانی کماکان به عنوان زبانی دارای بیشتر سخنور در این منطقه باقی ماند.
“تصویری از خود”
کولی یهودی
رشد کرده با زبان آلمانی
زیر پرچم سیاه و زرد
مرزها پس زدهاند مرا
بسوی اسلاوهای لاتین
بسوی امریکایی های ژرمن
تولدی دوباره را
در دامانت به خواب میبینم
ای اروپا
کودکی سرشار از شادی با برادر کوچکترش مکس، مناظر تپههای پروت با جنگل های بوخ والد، محیط جذاب و چند فرهنگی از اقوام و زبان های مختلف تم اصلی بسیاری از اشعار رُزه آوسلندر در طول زندگیاش بود. رُزه آوسلندر و مکس در یک خانوادهی دوستدار فرهنگ رشد کرده و خانوادهشان متعلق به طبقه متوسط تحصیل کرده بود. در آن زمان آموزش و پرورش نه تنها یک سرمایه فکری و معنوی بلکه به معنای تعلق به “جامعه خوب و برتر” بود.
” احترام”
هیچی احترامی ندارم
به کلمهی “خدا”
مدیونم اما
به کلمهای که مرا آفرید
تا بتوانم به خدا یاری کنم
برای خلق جهان
هنگامی که بوکووینا در سال ۱۹۱۶ توسط نیروهای روسی اشغال شد، این خانواده به بخارست، سپس به وین گریخت و پس از دو سال محرومیت به چرنوزیتز اکنون تحت حکمروایی رومانیایی بازگشتند. او مینویسد: وقتی هفده ساله شدم شروع به نوشتن یادداشتها، ایدهها، و شعر در دفتر خاطرات کردم. خیلی زود برایم روشن شد که شعر عنصر اصلی زندگی من است. در آن زمان به فلسفه نیز علاقه مند شد و در حالی که در یک دبیرستان تحصیل میکرد، به عضویت سمینار اخلاقی در چرنوزیتز درآمد. این گروه به طور ویژه به کار فیلسوف یهودی کنستانتین برونر توجه داشت. اثرات این آموزش های فلسفی در تفکر و نوشتن رُزه آوسلندر در طول زندگی تعیین کننده باقی ماندند.
مرگ پدرش در سال ۱۹۲۰ و اوضاع اقتصادی نامطلوب پس از جنگ باعث شد که او در سال ۱۹۲۱ به همراه دوست دوران تحصیل و بعدها همسرش، ایگناتز آوسلندر، به آمریکا مهاجرت کند. رُزه آوسلندر به عنوان سردبیر و کارمند بانک کار کرد. شعرهایش را منتشر کرد و از بنیانگذاران گروه کنستانتین برونر در نیویورک بود. در سال ۱۹۲۶ تابعیت آمریکا را دریافت کرد. اما در آنجا هرگز نتوانست خود را خانه احساس کند. وی نوشت: ” کل شهر سایه ایست بدون نور و خورشید و جنگل”
در سال ۱۹۳۱ برای مراقبت از مادر بیمارش به چرنوویتز سفر کرد. نخستین مجموعه اشعارش را تحت عنوان “رنگین کمان” در سال ۱۹۳۹ دریک تیراژ کوچک به نشر رساند.
سلطه نازی ها دلیل خوبی بودند که رُزه آوسلندر یهودی به منظور سخنرانی اروپا را دوباره به مقصد به ایالات متحده آمریکا کند. اما پس از گذشت چند ماه، وی ازامنیت تضمین شده در امریکا صرف نظر کرد تا مادر مجددا بیمارش را تنها نگذارد. آپارتمان مادرش در محله قدیمی یهودیان چرنوویتز واقع شده بود. در سال ۱۹۴۱، سربازان اس اس آلمان جمعیت یهودیان این محله را در گتو و در شرایط غیر انسانی جمع کردند تا بتوانند آنها را به اردوگاههای کشتار منتقل کنند. در این برهه ۵۵ تا ۶۰ هزار هزار یهودی اهل چرنوزیتز ربوده شدند که اکثر آنها به قتل رسیده اند.
“تا هیچ نوری ما را نخواهد”
آمدند
با پرچم های تیز
با تپانچه
شلیک کردند به ستارهها
به مهتاب
تا هیچ نوری باقی نماند
تا هیچ نوری ما را نخواهد
اینجا
ما خورشید را دفن کردیم
در ابدیت کسوف
رُزه آوسلندر گرفتار شده در گتو سخت کار میکرد، با بد رفتاری روبرو شد و او را تهدید به مرگ کردند. او با وجود مادر و برادرش موفق شد ازترس تبعید قریب الوقوع در یک زیرزمینی پنهان شود. وی میگوید: “دو راه در مقابله با این واقعیت غیر قابل تحمل وجود داشت ، یا خود را کاملن نا امید میپنداشتید، یا بایستی بسوی واقعیت دیگری حرکت میکردید؛ نوشتن. در حالی که انتظار مرگ را داشتیم ، برخی از ما با کلمات رویایی زندگی می کردیم – با نوشتن زندگی با زنده ماندن.
بعداز سه سال دوری از ایالات متحده تابعیتش بر اساس قانون مهاجرت منقضی شد. بطور نومیدانه تلاش کرد تا اجازه ورود به ایالات متحده را بدست آورد. با این حال سفارت سوئیس به او اطلاع داد که وی دیگر از هیچگونه حق حمایتی برخوردار نیست که بتواند به ایالات متحده باز گردد. وی بالاخره در سال ۱۹۴۴ با کمک دوستان آمریکایی توانست وطن توسط روسها آشغال شدهاش را ترک کرده و عازم ایالات متحده شود.
رُزه آوسلندر در هفده سال بعد به عنوان خبرنگار زبان خارجی برای یک شرکت حمل و نقل کالا در نیویورک کار کرد.
“در آسیاب هشت ساعته ، شما آرد نان روزانه خود را خرد می کنید”. او به عنوان مترجم کار می کرد. از جمله ترجمهی اشعار Else Lasker-Schüler ، که او را مهمترین شاعر آلمانی می دانست. همزمان خودش هم شعر مینوشت، اما در ابتدا فقط به زبان انگلیسی.
در سال ۱۹۶۱ رُزه آوسلندر به امید یافتن یک وطن جدید به اروپا و اسرائیل سفر کرد. تصمیم گرفت در دوسلدورف نزدیک دوستان باقی مانده از چرنوزیتز زندگی کند و خانهاش را روی ریشههای زبانی خود بنا کند .وی از دوسلدورف به اروپا سفر کرد، با نلی ساکس مهاجر در سوئد ملاقات کرد، پاول سلان را در پاریس دید و برای آخرین بار عازم ایالات متحده آمریکا شد.
بیست و شش سال پس از انتشار نخستین مجموعه اشعارش ، دومین کتابش در سال ۱۹۶۵ منتشر شد که با شش مجموعه دیگر این روند ادامه پیدا کرد. از سال ۱۹۷۲ رُزه آوسلندر در خانه نلی ساکس ، خانه سالمندان جامعه یهود, زندگی می کرد. جایی که اثار بزرگ او نوشته، چاپ و به مخاطبان گستردهای رسیده است. سرانجام او به اقبال عمومی رسید و جوایز ادبی بسیاری از جمله جایزه گریفیوس و در سال ۱۹۸۶ جایزه ادبیات اتحادیه کتابخانههای پروتستانی را دریافت کرد.
به دلیل وضعیت جسمانی او کاملن به خانه نلی ساکس گره خورده بود. به طوریکه از سال ۱۹۷۸ اتاقش را ترک نکرد با این حال اما تا زمان مرگش از جمله پرکارترین و موفق ترینها بود.
او اینگونه نگرش خود را به زندگی توصیف می کند. “سوار بر بادبادک / وقتی پای را یارای رفتن نیست”. او حالا شدیدن بیمار و تقریباً قادر به حرکت نبود، اما در تفکر و احساس بی وقفه اشعاری را نوشت که ستایشگر زندگی، باورمند به انسانیت و صلح است.
او با شعرهایش شاهد زبانی تاریخ رنج قرن ما است. رُزه آوسلندر در ۳ ژانویه سال ۱۹۸۸ در دوسلدورف درگذشت و در بخش یهودیان گورستان شمالی این شهر دفن شد.
اقرار”
اقرار میکنم
به زمین و اسرار خطرناکش
به باران و برف
درخت و کوه
به قاتل مادرانهی آفتاب اقرار میکنم
به آب و فرارش
به شیر و نان
و به شعر
که افسانه میبافد از انسان
من با تمام کلمات
که فلسفه وجودی منند
اقرار میکنم
برگردان: مصطفا صمدی