خانه / داستان / داستان کوتاه «من آن گاوم» نوشته‌ی ساحل نوری

داستان کوتاه «من آن گاوم» نوشته‌ی ساحل نوری

من آن گاوم

جرینگ جرینگ… نعره‌ی جمعیت صدای مرگ می‌دهد، مخلوط پوست و خون از لابه‌لای زنجیرهایی که حالا قرمز شده… جرینگ جرینگ… تن‌های لخت، لرزش سینه‌ها، تلو‌تلو می‌خورند… جرینگ جرینگ… عرق و جوراب نشسته قاطی با گلابی که بوی تعفنش، بد زیر دل می‌زند، توده در هم می‌غُلد جرینگ جرینگ… وانفسایی‌ست… طفلی آن وسط زوزه می‌کشد لای جمعیت له شده. جرینگ جرینگ… می‌کِشن‌َاش بیرون، آشوبی‌ست، ول نمی‌کند دوباره می‌رود لای پاها، زنجیر می‌خواهد مثل بقیه تن را لخت کرده و حالا سفیدی بدن‌اش قرمز می‌شود. جرینگ جرینگ… صداها در سرم رژه می‌روند، یکی سراغم می‌آید قرار ندارد دلم انگار مشت و مالَش می‌دهند، جمعیت شور می‌گیرد، همهمه می‌کنند این‌بار تندتر می‌زنند مجنون شده‌اند، خون می‌چکد و دوباره جرینگ جرینگ… بهِم می‌رسد دست می‌اندازد افسارم را گرفته و پایین می‌کشد. ول‌وله می‌کنند بلوایی‌است، دهنم را چاک می‌دهد، دونفر دیگر می‌آیند دست و پا می‌زنم زیر دلم را می‌گیرند، آب نمی‌خواهم به زور چفت دهانم را باز می‌کنند یکی چِک و چِک می‌چکاند ته حلقم و دیگری هم بغل گوشم ورد می‌خواند بی‌که حالیم شود چه‌خبر شده یکی نعره می‌زند یاااا.. یا را شنیده نشنیده کَر می‌شوم، برقِ قمه چشم‌هایم را هم کور می‌کند و مرگ می‌شود و به تاخت می‌تازد و بختک شده می‌افتد روی سینه‌ام و امانم را می‌بُرد.
پا‌هایم را می‌بینم که شیلنگ تخته می‌اندازند، بی‌تاب و تاب خوران لگد پرت می‌کنند سمت جمعیت حالا منم که با سر نصفه‌کَنده لَه‌لَه می‌زنم.
جمعیت پیش آمده. توده افیونش را می‌خواهد و حالا پایان نمایش و ازقضا جایزه منم.
زن جلاد چادرش را دور کمر غلاف کرده و با قمه‌ایی که از آن چک و چک خون می‌چکد می‌آید و سر تا ته را چاک نابلدی می‌دهد و غلفتی دل و جیگر را می‌کشد بیرون و بعد هم ژستی پهلوانی می‌گیرد و عمیق خط خطی می‌کند. ردیف دندان‌های زردش برق می‌زنند، نگاه بی‌عمق‌اش را پرت می‌کند سمت‌ام و حالا خون من است که رد می‌اندازد تا زیر چادرش و روی زمین سر می‌خورد و می‌آید تا زیر جفت پاهام که کمر شکسته‌ام را زوری می‌کشد و راهش را کج می‌کند و نقش‌زنان روان می‌شود.
رد خون پر می‌شود از جمعیتی که چشم به راه پاداشت‌اند، خون در برابر خون، یکی شروع به خواندن می‌کند صدایش پُتک می‌شود می‌افتد روی سرم، زار می‌زنند، برای من است؟
نه حتمی اشک شوق است، معرکه‌ایست واویلا، به سر و سینه می‌کوبند و پوست و مو است که می‌ریزد روی زمین، چشم‌های بی‌رنگ‌شان حالا دهن درآورده و با آروارهایی که مثل گرگ بزرگ‌ شده دانه دانه صف می‌کشند تا کنار پاهام، باهم داد می‌زنند: ای بی‌کفن، زانوهایم می‌شِکند دستم را دراز می‌کنم، چشم‌های خیس از اشک‌شان را از من می‌دزدند، صورت‌ها همه برمی‌گردد سمت دل و جیگر قلاب شده‌ زن جلاد به‌شان لبخند می‌زند، لای نیش‌ بازش یک تکه از جیگرم غلت می‌خورد قرمز می‌شود و خون‌ام چک و چک از لای لبانش سر می‌خورد می‌ریزد پایین، چشمانش برق می‌زند، زبان می‌کشد خونم را مزه مزه می‌کند.
دراز به دراز افتاده‌ام دستم را سمت‌شان می‌کشم و داد می‌زنم، حرف‌هایم حباب می‌شوند. بچه تهِ صف، شمعی در خون‌ام فرو می‌کند.
زن جلاد یک تکه‌ی دیگر می‌کند، همه با ولع دست ‌می‌کشند، چشم‌هاشان بوی خون می‌دهد.
دستم می‌افتد روی زمین حالا بالای سرم ایستاده‌اند، چشم‌هام التماس‌شان می‌کند، چشم‌هاشان دندان درآورده دو نفر دست‌هایم را می‌گیرند دو نفر پاها، روی دست می‌برندام، زن جلاد جلوتر می‌آید از قمه خون می‌چکد چک و چک، صورتش را توی صورت‌ام هل می‌دهد دوباره یک‌صدا داد می‌زنند: خونین دهن…
قمه را بلند می‌کند، دست و پاهایم در دست‌هاشان می‌رقصد و جانم می‌چکد چک و چک…

نویسنده: ساحل نوری
از مجموعه داستان سیگانوئو

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *