«وقتی که پیر شدهای.» وقتی که پیر و خاکستری شدهای و خوابآلود، سرجنبان کنار آتش، این کتاب را بردار و آرام بخوان، خیال کن نگاه لطیفی را که چشمانت زمانی داشت، و تاریکای عمیقش را؛ چه بسیاران عاشق شدند به …
بیشتر بخوانید »شعر “او محبوبش را فرامیخواند به آرامش” نوشتهی ویلیام باتلر ییتس/برگردان گروه مترجمین آنتیمانتال
«او محبوبش را فرامیخواند به آرامش.» میشنوم اسبان ظلمانی را، یالهای بلندشان بهلرز، سمها آبستن غوغا، چشمها سپیدرخش؛ بالاسویشان شمال، میگشاید شب سمج و خزان را، و شرق، خوشی نهانش را پیش از دمیدن صبح، میتراود غرب، با ژالههای بیرنگ …
بیشتر بخوانید »