شعر «آینه» از «هلاله محمدی» تیم تحریریه آنتیمانتال فوریه 10, 2020 شعر ۰ شورش را در آوردە لباسی کە نمیخورد بە من برمیخورد اما به ریختم تا بریزم از ترس آینه دست میکند دراز و زنی را بلند کە گوشەی لبهاش کسی نمیخندد _مردەای و من هرگز نیستم پنجرە میلرزد میریزد از گردن … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری