《دیدن چشمهات》 همینکه نگاهم میبیند چشمهات، گویی بویِ خاک آفتابخورده توی سرم است و خودم، در مزارع گندم میان خوشهها گم شده…. چشمانت با آن درخشش سبز پرتگاه لایتناهی دارد مادهی ابدالابادیست، که همواره بیکه یک دم بایستد، استحاله مییابد: …
بیشتر بخوانید »