داستان کوتاه “خواب یخی” نوشتهی ذبیح جلیلی تیم تحریریه آنتیمانتال می 15, 2020 داستان ۰ اکبر میگفت تو از همان روز اول گم شده بودی. یعنی من خودم هم نفهمیدم کی و کجا گم شدم. نمیدانم چه کسی من را گم کرد که الان اینجا هستم. من با همهی آدمها اطرافم فرق میکنم. جمجمهام از … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری