“گل مینا”
گاریچی مغروقی را انداخته بودند روی میز.
کسی شاخهگل مینایی به رنگِ بنفشِ تیره روشن
فرو کرده بود میان دندانهاش.
وقتی با چاقوی بلندی
از توی سینهی شکافتهاش
از زیر پوست
زبان و کامش را میبُریدم،
حتماً گل را هل داده بودم،
زیرا لغزیده بود تا مغز کنارش.
سرانجام پیش از آنکه بدوزمش،
گل را در پوشال پیچیدم و
در قفسهی خالی سینه جا دادم.
سیر بنوش در گلدانت!
در آرامش بخواب،
مینای کوچک!
________________
“کودکی زیبا”
دهان دخترکی که مدّتها افتاده بود میان نیزار
انگار جَویده شده بود.
سینهاش را که شکافتیم،
سرخنایش جابهجا سوراخ بود.
سرانجام پایین پردهی دلش در حفرهای
لانهای پیدا کردیم
پر از بچهموشهای صحرایی.
مادهبچهموشی کوچک
بیجان آنجا افتاده بود.
باقی از کلیهها و جگرها میخوردند،
از خون سردی مینوشیدند
و کودکیِ زیبایی را پشتسر میگذاشتند.
مرگشان نیز زیبا و بیدرنگ فرارسید:
همهشان را به آب انداختیم.
وای که چگونه پوزههای کوچکشان جیرجیر میکرد!
________________
“چرخه”
تکدندان آسیاب یک روسپی،
که مرده بود و نامونشان نداشت،
با طلا پر شده بود.
باقی طبق قراری خاموش
بیرون زده بودند.
مأمور سردخانه با ضربهای
دندان را کند و بیرون کشید،
و جایی گرو گذاشتش
تا بتواند برقصد.
زیرا، با خود گفت،
تنها خاک است که باید به خاک بدل شود.
_________________
“عروس سیاهپوست”
سپس آنجا بر تخت
افتاده بود قفای طلایی زنی سفیدپوست
بر بالشتی از خون تیره.
آفتاب در موهایش بیداد میکرد
آفتاب روی رانهای روشنش زبان میکشید
آفتاب پیش پستانهای قهوهایرنگش زانو میزند،
پستانهایی که هنوز
رنگ بارداری و زایمان ندیده بودند.
کنارش مردی سیاهپوست: لهیده بود چشمها و پیشانیاش
زیر سُم اسبها. دو انگشتِ
چرکآلود پای چپش
فرو رفته بود در گوشِ سفید و کوچک زن.
با اینهمه اما زن آرام به خواب رفته بود، همچون عروسی:
در آستانهی کامیابی نخستین عشق
و چون لحظهی پیش از عروج
در آستانهی خونِ گرم و تازه.
تا اینکه چاقو را
نشاندند بر گلوگاه سفیدش
و پارچهی ارغوانی از خونِ مرده را
پهن کردند به روی لمبرهایش.
________________
“مرثیه”
افتاده بر هر میز دو تن، مردان و زنان
چلیپاوار، تنیده، برهنه، بیآنکه درد کشند
جمجمههای گشوده، سینههای شکافته
حالا واپسینگاه زایش تنهاست
هر تن سه تشت را پر کرده است
از مغز تا بیضهها
معبدِ خدا و ستورگاهِ شیطان
حالا تنگِ هم در انتهای سطلی
به سخره گرفتهاند جلجتا و هبوط را
باقیمانده در تابوت. همه نوزادهشدگان
پاهای مردان، سینههای کودکان، گیسوان زنان
از آن میان دو تن را بازشناختم
که پیش از این تن میفروختند
آنجا افتاده بودند
انگار که از زهدان مادری.