هنر ذاتگرا را میتوان به زبان بوردیو هنری درونگرایانه و هنری دانست که به هیچچیز جز خودش ارجاع نمیدهد. هنر ذاتگرا توجهی به موقعیتی که در آن پدید آمده است ندارد. هنر ذاتگرا هنری در خود فرو رفته است که ارتباط با بیرون از خود را نفی میکند. این نوع از هنر بیشتر بر تکنیک استوار است و هنرمند در این رویکرد کسی است که مهارت کافی در بکارگیری ابزارهای تولید اثر را کسب کرده باشد، او باید یاد بگیرد و «یادگیری» مقولهای است که همهچیز را به فرآیندی صرفأ آگاهانه تقلیل میدهد و این نوع از هنر تا جای ممکن تلاش میکند ارتباط خود را با امور ناآگاهانه انکار کند. به طور مثال در آرا بسیاری از فرمالیستهای روس این امر دیده میشود. شکلوفسکی معتقد بود که زبان شاعرانه آگاهانه خلق میشود تا ادراک را از خودکاری آزاد کند؛ به عبارتی، او یکی از اهداف مهم هنر را عادتزدایی از طریق آگاهی میداند و این امر جز با اتکا به تکنیک و تسلط یافتن بر ابزارهای تولید اثر هنری مقدور نیست. در اینجا با ویژگی دیگری از هنر ذاتگرا مواجه میشویم و آن محوریت دادن به «انسان منفرد» است. تقلیل اثر هنری به آگاهی سوژهای مستقل و از این نظر خودمحور و منکر ارتباط، از ویژگیهای هنر ذاتگراست. هنرمند در چنین میدانی چگونه دیده میشود؟
برای پاسخ به این سوال به بخشهایی از بیانیهی شعر حجم توجه کنید:
«… حجمگرا در این جَست، خطِ سیر از خود بهجا نمیگذارد. در پشت سر تصویر او سهبُعد طی شده است، و این سهبُعدِ طیشده، اسکله میسازد تا خوانندهٔ شعر حجم را به جایی برساند که شاعر رسیده است. خوانندهٔ مشتاق، عبور از اسکله را به تانی یاد میگیرد و خوانندهٔ معتاد میشود؛ معتاد قصار؛ معتاد رسیدن به ماوراء با عبور از حجم؛ به همان جایی که شاعرِ حجم رسیده است. در آنجا شاعر برای گفتن، حرفی ندارد، شرحی ندارد، و ناگاه چیزی را به زبان میآورد که حیرت و راز است، همان چیزی را که ساحران، پیغمبران، و داخوانان، برهمنان، پیامآوران کفر، پیامآوران ایمان به لب آوردهاند؛ یعنی شعر، خودِ شعر.»
شاعر در این فضا کسی است که باید همهچیز را در خود و در درون خود جستجو کند. او حامل پیام است و خواننده نیز منتظر دریافت پیام از سوی او. در بخش دیگری از این بیانیه آمده است:
«شعر باید خودش موضوعِ خودش باشد.
فصاحت و جستجوهای زبانی رویای ما نیست؛ ولی جادویِ عجیب واژهها را در کارمان فراموش نمیکنیم.
شعر حجم از دروغِ ایدئولوژی و از حجرهٔ تعهد میگریزد و اگر مسئول است، مسئولِ کارِ خویش و درونِ خویش است، که انقلابی است و بیدار است. و اگر از تعهد میگوید، از تعهدی نیست که بر دوش میگیرد، بل از تعهدی است که بر دوش میگذارد. چرا که شعر حجمگرا به دنبال مسئولیتها و تعهدهای جهتدادهشده نمیرود؛ به درون نبوت میدهد تا از نداهای او جهت بگیرد و جهت بدهد. پس، این شعر، پیش از آنکه متعهد بشود، متعهد میکند.»
به راستی این چه مسئولیتی است که تعهد نمیپذیرد؟ آیا میتوان خود را مسئول دانست و بعد تعهد را بر گردن دیگری گذاشت؟ پذیرش مسئولیت بدون تعهد ممکن است؟
شاید تنها در این صورت بتوان پاسخی به این پرسشها داد که اساسا در اینجا «مسئولیت» مفهومی ارتباطی ندارد که عمل با میانجی «تعهد» به دیگری پیوند بخورد. مسئولیت، همانطور که در بیانیه نیز اشاره میشود، مسئولیت نسبت به بیرون از خود نیست بلکه به درون خود است که «انقلابی و بیدار» است. این نگاه درونگرایانه و ذاتگرا به تمامی علیه ارتباط عمل میکند و چون خود را مستقل و خودآیین میداند، از متعهد کردن میگوید و نه از متعهد شدن.
شاعر در این فضا همچون یک فرد صوفی که امر مقدس را در درون خود جستجو میکند و ارتباط خود را به همین دلیل با جهان بیرون و جهان اجتماعی و… قطع میکند، تنها یک جهان را به رسمیت میشناسد و آن جهان ذهنی است. او جهانهای دیگر را نفی میکند و به درون خود پناه میبرد. در واقع او توان آری گفتن به جهانهای دیگر را ندارد و از آنها رویگردان است. وبر در تحلیل درخشان خود از تفاوت میان دینهای رستگاری و صوفیگری در شرق و… نفی منفعلانهی جهان و درونگرایی در عرفان را حاصل همین امر میداند که فرد صوفی خود را ظرف الوهیت میداند و اینجا برعکس آنچه در دینهای رستگاری دیده میشود، مسئله «انجام کاری» در جهان نیست بلکه «داشتن چیزی» در جهان است. فرد صوفی بر این باور است که امر مقدس را در تملک خود دارد و در چنین شرایطی چه نیازی دارد که او کنشی نسبت به بیرون از خود داشته باشد؟ اصلا چرا از این جهان کنارهجویی نکند؟ چرا به درون خود پناه نبرد؟ «درون ِ انقلابی و بیدار» چه احتیاجی به تأیید جهانهای دیگر و رابطه با آنها دارد؟
و اما ویژگی دیگر هنر ذاتگرا… حال به بخش دیگری از بیانیهی شعر حجم توجه کنید:
«حجمگرایی متعلق به هیچ مکتبی نیست؛ نه مربوط به زمان خاصی است و نه مربوط به سرزمینی خاص. حجمگرایی مربوط به فرهنگ بشریت است.»
این هنر ادعای عامگرایی دارد و اصول و معیارهای مورد نظر خود را همهشمول تلقی میکند و از این نظر تکگویانه و مستبدانه است و این امر با آن درونگرایی که پیشتر از آن گفته شد، کاملا جور در میآید، چرا که هرگز نباید رابطهی عمیق میان ذهنگرایی با استبداد و تکگویی را از یاد برد. هنر ذاتگرا دشمن تفاوت است چرا که تفاوتی جز خود را نمیپذیرد و معیارهای خود را معیارهایی عام و جهانی تلقی میکند که همه باید از آن استفاده کنند. این شیوه از تفکر اسطورهای و وحدتگرا که هر تفاوتی را به امری مازاد تبدیل میکند، چه ارتباطی با زمان حال دارد؟