یادداشت مترجم
چگونه میتوان به زبان مردمی نوشت؟ زبان مردمی چیست؟ و آیا در اصل «نوشتن به زبان مردمی» عملی ارزشمند، انقلابی یا رسالت نویسنده است؟ پییر بوردیو، فیلسوف اجتماعی فرانسوی، در مقالهی «گفتید مردمی؟» کوشیده است تا بر اساس نظریهی «میدانهای اجتماعی» خود، پاسخی به این پرسشها فراهم سازد.
ناگفته پیداست که تأکید بوردیو در این مقاله، مانند بسیاری از آثار دیگر او، بر جامعه و زبان فرانسوی است؛ تأکیدی که بهویژه در قالب مثالها و نمونههایی که ارائه میکند، قابل مشاهده است. اما بسیاری از ایدههای او قابلیت بسط به سایر جوامع و زبانها را دارند.
بوردیو در این مقاله نشان میدهد آنچه «زبان مردمی» نامیده میشود و در برابر مفهوم «زبان مشروع»، «زبان استاندارد» یا «زبان طبقات بالای جامعه» قرار میگیرد، در عمل محصول مناسبات اجتماعی کلانتری است که در «بازارهای زبانی» و «بازارهای فرهنگی» شکل گرفتهاند. استفاده از یک زبان خام و غیراستاندارد، با لهجهای غیراستاندارد، با استفاده از واژههای نامعمول و با دستکاری در قواعد دستوری زبان، هرچند بهعنوان یک استراتژی مقاومت و مبارزه با نوعی «اشرافیتگرایی» زبانی مورد استفاده قرار میگیرد، اما درنهایت با حفظ نسبت خود با بازارهای فرهنگی، موجب بازتولید یک نظام سلطهی زبانی بر طبقات فرودست، زنان، کودکان، کارگران و سایر گروههای به حاشیه راندهشدهی جامعه میشود. بر همین اساس، بوردیو در نخستین سطرهای نوشتهی خود، به انتقاد از کسانی میپردازد که صرف بهواسطهی قرارگرفتن پسوند «مردمی» در پشت نام یک اثر، به آن خصلتی مقدس میدهند و به این ترتیب، خواسته یا ناخواسته، در بازتولید این سلطهگری ایفای نقش میکنند.
بوردیو در پروژهی فکری خود، که آن را به جز زبان در سایر حوزهها (مانند هنر، ادبیات، سیاست، رسانه و حتی ذوق و سلیقهی فردی) هم بهکار بسته است، دوگانهی اسطورهای و خیالی را مورد نقد قرار میدهد که زبان و محصولات زبانی (چه گفتار و چه نوشتار) را به دو سطح بالا و پایین، ظریف و زمخت، تقسیم کرده است. به باور او، ایستادن در هر طرف این دوگانه، بدون حفظ کردن موضعی انتقادی، به معنای پذیرش این دوگانه و کمک به ادامهیافتن آن در جهان اجتماعی است. به باور بوردیو، «زبان مردمی»، «ادبیات مردمی»، «هنر مردمی» و «دین مردمی»، جایی بیرون از مناسبات بازار (یا بازارهای) اجتماعی وجود ندارد و هرکسی بر مبنای عادتواره (یا هابیتوس) برآمده از میدان اجتماعی خود، به نوعی با قواعد این بازار(ها) هماهنگ و حتی همدست میشود.
نکتهی جالبتوجه در این مقاله، فرم زبانی بوردیو در نگارش است. بوردیو، که تا زمان مرگ یکی از بزرگترین فیلسوفان اجتماعی اروپا محسوب میشد، از اهالی منطقهای در فرانسه بود که بیشتر به لهجهی غیراستانداردش شناخته شده است.
بوردیو خود در نوشتههایش بارها به تحقیرهایی اشاره میکند که در دورهی دانشجوییاش در بهترین دانشگاههای پاریس و صرفن بهدلیل لهجهی محلاتیاش تحمل میکرد. اما در این متن، و در بسیاری از نوشتههای دیگرش، فرم زبانی بسیار پیچیدهای با جملات طولانی و دشواریهای نگارشی را انتخاب کرده است.۱
رویکردی که به باور برخی از مفسران آثارش، به نوعی ریشخند نظام دانشگاهی فرانسه است که به راحتی و فقط به خاطر لهجهی غیرپاریسی، سالها یکی از بزرگترین جامعهشناسان معاصر را به سخره میگرفت و حالا حتی قادر به فهم نوشتههای «فرانسوی معیار» او هم نیست.
گفتید «مردمی»؟۲
اصطلاحهایی که پسوند جادویی «مردمی» (popular) را بههمراه دارند، از تیغ موشکافیهای دقیق مصوناند؛ به مدد این واقعیت که تمام تحلیلهای انتقادی از یک مفهوم، که از دور یا نزدیک به عبارت «مردم» نزدیک میشوند، بلافاصله در معرض بازشناسی بهعنوان خشونتی نمادین علیه واقعیتی بسیار نمادین قرار میگیرند و بدینترتیب، بلافاصله توسط تمام کسانی که وظیفهشان دفاع از آرمان «مردم» است و با این کار، منافع دفاع از «آرمانی نیک» را برای خود تضمین و کسب میکنند، تقبیح میشوند. در مورد مفهوم «زبان مردمی» هم همین مساله صادق است که درست همانند دیگر تجلیات همخانوادهاش («فرهنگ مردمی»، «هنر مردمی»، «دین مردمی» و نظایر آن) تنها در نسبتمندی خود تعریف میشود، گویی این تمام آن چیزی است که از زبان مشروعی برآمده از تلقین و تحمیل دیرپا و همراه با خشونت نظام آموزشی مدارس بیرون مانده است.
همانطور که واژهنامههای اصطلاحهای عامیانه یا «فرانسوی نامتعارف» بهروشنی نشان میدهند، آنچه گنجینهی لغات مردمی نامیده میشود هیچ نیست مگر تمام آن کلماتی که از واژهنامههای مشروع زبان بیرون ماندهاند یا اگر در این واژهنامهها درج شدهاند، همواره با «علامات کاربرد» منفی همراهاند: fam . بهمعنای خانوادگی، «یعنی واژهای که در زبان محاورهی روزمره یا در زبان مکتوب دمِ دستی به کار میرود»؛ pop . بهمعنای مردمی، «یعنی واژهای که در میان قشر مردمی یا قشر کارگر شهری معمول است اما مورد پرهیز و سرزنش بورژوازی متمدن است». برای تعریف این «مردمی» یا «نامتعارف»، که در واژهنامهها با پسوند pop. مشخص شده است، با بیشترین دقت ممکن، بدون آنکه شرایط اجتماعی تولید آن را از یاد ببریم، باید معلوم کنیم منظور از عبارت «طبقات مردمی و طبقات کارگر» چیست و از عبارت «معمول است» چه میشود فهمید.
درست مانند مفاهیم هندسی و متغیر «طبقات مردمی»، «مردم» یا «کارگران»، که ارزشهای سیاسیشان را مرهون این واقعیتاند که مرجعشان را میتوان هراندازه خواست گسترش داد –بهعنوان مثال در زمان انتخابات- تا بتوان جمعیتهای روستایی، نیروهای مدیریتی و صاحبان کسبوکارهای کوچک را هم در آن گنجاند، یا برعکس، آنقدر محدودشان کرد تا فقط کارگران صنعتی یا حتی فقط کارگران صنایع سنگین (و نمایندگان منتخبشان) را دربرگیرد، مفهوم «طبقات مردمی و کارگر» هم، با ظرفیت نامحدود گسترش، ارزشهای فریبکارانهاش را، زمانیکه در فرآیندهای روشنفکرانه به کار گرفته میشود، مرهون این واقعیت است که هرکسی میتواند، درست مانند یک آزمون فرافکن روانکاوی، بهصورت ناهشیار دامنهی شمول آن را آنقدر دستکاری کند تا آنرا بر اساس منافع، پیشداوریها یا فانتزیهای اجتماعی خود تنظیم کند.
بههمین دلیل است که همگان، زمانیکه بحث تعیین حدود «زبان مردمی» در میان باشد، همه با «سطح پایین» درنظرگرفتن صاحبان این زمان همنظرند و این ایده را طرح میکنند که «خلافکارها» نقشی اساسی را در تولید و گسترش این زبان ایفا میکنند؛ زبانی که قاطعانه از واژهنامههای مشروع بیرون گذاشته میشود. میتوانیم با اطمینان کارگران بومی شهرها را هم در شمول آنچه واژهی «مردمی» دربرمیگیرد بگنجانیم، درحالیکه کارگران روستایی براساس پارهای توجیهها از این تعریف بیرون گذاشته میشوند (شکی نیست که واژهنامهها، کاربرد نشان دیگری یعنی region. بهمعنای «محلی» را برای آنها کنار گذاشتهاند). اما این سوال حتی مطرح هم نمیشود -و این هم از مزایای این مفاهیم نامتعین و مبهم است- که آیا صاحبان کسبوکارهای کوچک، و بهخصوص کافهدارها را هم میتوان در ذیل این مفهوم قرار داد یا نه؛ کافهدارهایی که خیالپردازیهای پوپولیستی آنها را بیتردید از این مفهوم بیرون میگذارد، درحالیکه از نظر فرهنگی و زبانی، قرابت بیشتری با کارگران دارند تا با مدیران و کارمندان میانرده؛ بههرروی، مسلم است که این خیالپردازی بیشتر از فیلمهای مارسل کارنه تغذیه میشود تا از مشاهدات واقعی؛ تخیلی که بیشتر اوقات خاطرات فولکلوری از پسماندههایی نوستالژیک را بهعنوان «نابترین» بازنماییهای «اصیل» از «مردم» جا میزند و بدون هیچ ملاحظهای، مهاجران را، اسپانیایی باشند یا پرتغالی، الجزایری یا مراکشی، اهل مالی باشند یا سنگال، از دایرهی تعریف «مردم» حذف میکند: کسانی را که میدانیم جایگاه بسیار مهمتری در جمعیت کارگران صنعتی دارند، تا تصویر خیالی یک پرولتاریا.
[…]
تمامی کسانی که کوشیدهاند این زبان pop. را توصیف کنند یا به آن زبان بنویسند، چه زبانشناسها و چه نویسندهها، در تلاششان برای پرداختن به آن در مقام یک «زبان» -یعنی با همان دقت عملی که بهطور معمول و در زمان پرداختن به زبان مشروع انجام میدهند- خودشان را به تولید مصنوعاتی محکوم کردهاند که کمابیش هیچ نسبتی با شکلی از گویش که بیگانهترین سخنوران با زبان مشروع در مبادلات کلامی خود بهکار میبرند ندارد؛ زیرا نویسندگان واژهنامههای زبان فرانسوی نامتعارف، در همداستانی با الگوی مسلط واژهنامهنویسی که در آن تنها واژگانی با «فراوانی کاربرد قابل توجه در بازهی زمانی طولانی» مدنظر قرار میگیرند، فقط به متون مکتوب رجوع کردهاند؛ و بدینترتیب، با گزینش از میان واژگان پیشتر گزینششده، شکل گفتار مورد نظرشان را، با عطف نظر به فراوانیهایی که مسئول ایجاد تفاوتهای موجود میان اشکال گفتار و بازارهای کمابیش محدودشان است، دستخوش تبدیل و تبدلی جوهری کردهاند.
آنها، مانند بسیاری از نکتهها، این نکته را هم فراموش میکنند که برای مکتوبکردن یک گفتار، نمونهاش گفتار طبقهی کارگر، که فاقد غایتی ادبی است (و نه رونویسی یا ضبطکردن آن)، ضروری است که در جایی بیرون از موقعیتها و حتی شرایط اجتماعی تولید آن گفتار ایستاد و این، به نفع «واژهسازی» یا حتی یادآوری گزینشی است که با واژگونکردن ساختار فراوانیها، هر آنچه را در زبان استاندارد وجود دارد نیز از دایرهی شمول خود بیرون میگذارد.[…]
مفهوم «زبان مردمی» یکی از نتایج بهکارگیری طبقهبندی دوگانهگرایی است که جهان اجتماعی را براساس مقولاتی چون بالا و پایین، ظریف و زمخت یا خام، متمایز یا عوامانه، نادر یا معمول، رسمی یا روزمره طبقهبندی میکند؛ به بیانی خلاصه، براساس مقولات فرهنگ و طبیعت. اینها مقولاتی اسطورهای هستند که شکافی متمایز در پیوستار اشکال گفتار ایجاد میکنند و برای مثال، تمامی همپوشانیها میان گفتار روزمرهی سخنوران [قشر] متوسط و گفتار محدود سخنوران تحت سلطه، و بهطور اخص، تنوع بسیار گستردهی اشکال گفتاری را که از سوی همگان، لقب ناپسند «زبان مردمی» به آنها داده شده است، نادیده میگیرند.
اما از خلال مجموعهای تکرارهای متناقضنما (پارادوکسیکال) که یکی از تأثیرهای سلطهی نمادین است، خود افرادی که تحت سلطهاند، یا دستکم لایههای خاصی از آنها، میتوانند اصول جهانی تقسیمبندی (مانند قوی در برابر ضعیف یا فرمانبردار؛ هوشمند در برابر احساسی یا حساس؛ سخت در برابر نرم یا انعطافپذیر؛ مستقیم و راست در برابر خمیده، بیشکل یا غلط؛ و نظایر آن) را در زندگی اجتماعی خود به کار بگیرند؛ اصولی که بهنوبهی خود ساختار بنیادین نظام سلطه را در چارچوب زبانی بازتولید میکنند. این شکل بازنمایی جهان اجتماعی، از خلال تقابلهای میان آمریت و فرمانپذیری، قدرت و ضعف، مرد واقعی (که با نشانههای durs. و mesc. نشان داده میشوند) و دیگر موجودات مؤنث یا مخنثی که محکوم به انقیاد یا تحقیرند، جوهرهی سلطه را پذیرا میشود.
اصطلاحهای عامیانه که در قالب یک «زبان مردمی» تمامعیار انسجام یافتهاند، محصول همین تکرارهاست که آن اصول تقسیم را که خود محصولی از آنهاست، [از نو] به این «زبان مردمی» تحمیل میکند. [در میان این افراد] احساسی مبهم وجود دارد مبنی بر اینکه همنوایی زبانشناختی، شکلی از سرسپردگی و سلطهپذیری را در دل خود دارد و همین، برای تردید در واقعیت فرادستی مردان همنوا [با ساختارهای زبان استاندارد] کافی است؛ و باید به اینهمه، تعقیب فعالانهی فاصلهگذاریهای تمایزبخشی را افزود که سبکهای مختلف را ایجاد میکند؛ و تمام اینها، دست در دست هم به سرباززدن از «اجرای افراطی» [این ساختارها] و از آنجا، به نفی بارزترین وجوه گفتار مسلط، بهخصوص تلفظها [ی استاندارد] و مقیدترین اشکال گرامری میانجامد، درحالیکه همزمان، بیانمندی مبتنی بر تخطی از محدودیتها (سانسورها)ی [زبان] مسلط را – بهطورمشخص در امور مربوط به جنسیت (سکسوالیته) – با هدف متمایزساختن خود از اشکال معمولی گفتار، پیگیری میکند. تخطی از هنجارهای رسمی، زبانشناختی و جز آن، دستکم تا حد زیادی در مخالفت با گروههای «معمولی» تحت سلطه است، زیرا مخالف گروههای مسلط، و به طریق اولی، مخالف خود این سلطه است. مجوزهای زبانشناختی [که به شکلی از زبان مشروعیت میبخشند] بخشی از همین کار بازنمایی و به تصویرکشیدن آن چیزی است که «خلافها» و بهخصوص جوانان [این گروهها]، باید از خود نشان دهند تا بتوانند تصویری مردانه را به دیگران و حتی به خودشان اثبات کنند؛ تصویر مردی که بدترین چیزها را دیده و برای هرچیزی آماده است و از پذیرش احساسات یا نشاندادن ضعفی از جنس احساسات زنانه سر باز میزند؛ و در واقع، حتی اگر بتواند با افشای خود، با تمایل تمامی [گروههای] تحت سلطه به احیاء تمایز [میان گروههای مسلط و گروههای تحت سلطه] مواجه شود، یعنی با تمایز مشخص زبان عامیانه، جهانشمول ساختن امر زیستی از طریق کنایه، طنز یا هجو و با تنزل نظاممند ارزشهای عاطفی، اخلاقی یا زیباشناختی آنهم در شرایطی که تمامی تحلیلگران [زبان] «غایتمندی» ژرف واژگان عامیانه را به رسمیت شناختهاند، این مواجهه پیش از هرچیز تأییدی است بر اشرافگرایی زبانی.
[…]
برای رهایی از تأثیرات این شکل دوگانهگرای اندیشه که به ایجاد تخاصمی میان زبان «استاندارد» که معیار سنجش تمام اشکال زبانی است با «زبان مردمی» میانجامد، باید به الگوی تمامی تولیدات زبانی بازگردیم و در آن الگو، اصل تنوع گستردهی اشکال گفتار را که تنوع ترکیبات ممکن در میان طبقات مختلف عادتوارهی زبانی و بازارهای مختلف منجر میشود، از نو کشف کنیم؛ بنابراین، میتوانیم از میان مؤلفههای تعیینکنندهی مربوط به عادتواره (یا هابیتوس) که از یک سو، از منظر بازشناسی سانسورهای بازارهای مسلط [ادبی] یا انتفاع از آزادیهای اجباری ارائهشده از سوی بازارهای خاص، و از سوی دیگر، در بازشناسی ظرفیت ارضای مطالبات این یا آن بازار، مؤلفهای مهم و معتبر به نظر میرسند، روی این موارد دست بگذاریم: جنس (سکس)، اصلی بنیادین در روابط متفاوتی که در بازارهای متنوع، و به طور خاص در بازار مسلط، روی میدهند؛ نسل، که منظورمان مفهوم خانوادگی و بهطورمشخص سکولار از توانایی زبانی یک نسل است؛ جایگاه اجتماعی که بیش از هر چیز از ترکیب اجتماعی فضای کار و تبادلات همگن یا ناهمگن برآمده از این فضا قابل تشخیص است؛ خاستگاه اجتماعی، روستایی یا شهری، و قدمت یا تازهوارد بودن؛ و درنهایت خاستگاه قومی.
بهطورمشخص در میان مردان، و در درون گروه مردان، در میان جوانترهای کمتر هضمشده در نظم اقتصادی و اجتماعی، مانند جوانان خانوادههای مهاجر است که با بارزترین اشکال نفی اطاعت و فرمانبرداری روبهرو میشویم؛ اشکالی که بهصورت ضمنی در به کار بردن اشکال مشروع گفتار نمود مییابد. قاعدهی اخلاقی «زور» که وقتی رابطهی آنهایی که هیچچیز در آیندهی خود نمیبینند با چنین آینده [ی محتومی] قطعی میشود، خود را در کیشهای خشونتبار و بازیهای کمابیش انتحاری، موتورسیکلتها، الکل، مخدرهای سنگین نمایان میسازد، بدونشک تنها یکی از راههای بیرونکشیدن [شکلی از] ارزش از ضرورتهای یک موقعیت است. موضع پرالتهاب واقعگرایی و بدبینی، نفی احساسات و حساسیتها که با حسگرایی زنانه یا زنانهشده همذات دانسته میشوند، احساس وظیفهای برای قلدربودن چه برای خود و چه برای دیگران که همگی مصنوعات اشرافگرایی [گروههای] منفورند، راهی برای جاگیرشدن در دنیای بیفرجامی است که فقر و قانون جنگل، تبعیض و خشونت بر آن حکم میراند؛ جایی که اخلاقیات و احساسات بهکلی بلافایدهاند. قانون اخلاقیای که تجاوز از حدود و قواعد را برمیسازد، وظیفهای بر دوش افراد میگذارد مبنی بر به نمایشگذاشتن مقاومت در برابر هنجارهای رسمی زبانشناختی و غیر آن. چنین مقاومتی را تنها به بهای تنشی فوقالعاده –بهخصوص برای جوانان- میتوان ادامه داد. تنشی که بهطور مستمر از سوی [دیگر اعضای] گروه تقویت میشود. این مقاومت، درست همانند واقعگرایی مردمی، که بازتنظیم نسبت امیدها به شانسها [ی موجود درجامعه] را در دستور کار خود دارد، سازوکاری دفاعی برای بقا ایجاد میکند: کسانی که ناگزیرند برای کسب رضایتمندیهایی که دیگران بهراحتی و در چارچوب قانونیبودن بهدست میآورند، به اشغال جایگاهی خارج از قانون دست بزنند، خود به خوبی از هزینههای چنین شورشی آگاهاند. […]
همتراز آن، باید دقت کنیم که چشمهای خود را بر تغییر و تحولات در کارکرد و معنای واژگان و عبارتهایی که [از این زبان مردمی] به زبان روزمره راه مییابند، نبندیم. به دلیل همین تغییرها است که ممکن است برخی از شناختهشدهترین محصولات بدبینی «خلافها» نسبت به اشرافسالاران [زبانی]، زمانی که به صورت عمومی و روزمره بهکار گرفته میشوند، بهصورت عبارات معمولی خنثیشده و [حتی] خنثیکنندهای عمل کنند که به مردان اجازهی بیان احساسات، عشق و دوستیهایشان را، در چارچوب مشخصی از ادب، میدهد و این مردان میتوانند از این واژهها برای نامیدن چیزهای مورد علاقهشان مانند والدین، فرزندان یا همسرشان استفاده کنند. […]
اما در حد دیگر این سلسلهمراتب جایگاهها، از منظر زبان مشروع، بیتردید با جوانترها و تحصیلکردهترین زنان روبهرو میشویم که هرچند بهواسطهی شغل یا ازدواج، با جهان افرادی با کمترین سطح برخورداری از سرمایههای اقتصادی یا فرهنگی پیوند خوردهاند، اما آشکارا نسبت به مطالبات بازار مسلط [زبانی و ادبی] حساساند و میتوانند به این مطالبات پاسخ دهند. امری که به آنها شکل و شمایلی خردهبورژوایی میدهد. [اما] در خصوص تأثیرهای نسلی، این تأثیرها بهصورت جوهری با تأثیر تغییرهای مربوط بهشکل [پرورش] نسل جدید، یعنی با میزان دسترسی به مدارس، در ارتباط است؛ شاخصی که نشانگر مهمترین عامل تفاوت میان نسلهاست.
[…]
هیچکس نمیتواند قوانین زبانی یا فرهنگی را بهتمامی نادیده بگیرد و هربار که کسی [از گروههای تحت سلطهی اجتماع] با کسانی که از توانایی [زبانی] مشروع وارد تعامل میشود، بهویژه زمانی که این تعامل در محیطی رسمی روی میدهد، محکوم به بازشناسی عملی و مادی قوانین ارزشآفرینی است که بدترین شرایط را برای محصولات زبانی این گروهها رقم میزنند؛ قوانینی که آنان را تلاشی کمابیش مذبوحانه برای اصلاح خود، یا برای ساکتماندن محکوم میکند.
پانوشت:
۱٫ در ترجمهی جاهایی از متن، به ضرورت واژهها یا عباراتی به به متن اضافه کردهام که همگی در قلابک آمدهاند. همچنین به فراخور حجم مطلب، بخشهایی از مقاله را حذف کردهام که با علامت […] مشخص شدهاند.
۲٫ Bourdieu, Pierre (2013). “You said Popular?” In: What is a people. Ed(s): Bruno Bosteels and Kevin Olson. Trans. by: Jody Gladding. New York: Columbia University Press.