مقدمه
زیباشناسی و نقد
زیباشناسی در برّ اروپا میتواند چهرهای بسیار متفاوت از چهرهاش در انگلستان و امریکا ارائه کند. برای مثال، برخی نظریات زیباشناختی که در چند دههی اخیر در فرانسه مطرح شدهاند، واکنشهای بس خصومتآمیزی را در دنیای انگلیسی زبان برانگیختهاند. زیباشناسی «ساختارگرا» و زیباشناسی «شالوده شکن»، دو نظریهای که بیشترین نفوذ را داشتهاند، موضوع مباحثات توجه برانگیزی واقع شدهاند، و به ویژه نظریهی دوم (یعنی شالوده شکنی (۱)) اغلب در این سوی دریای مانش، به بیمسئولیتی و فهم ناپذیریِ روشنفکرانه متهم شده است. تنها نظریههای زیباشناختیِ ساختارگرایی و شالودهشکنی نیستند که مورد هجوم واقع شدهاند، بلکه مکاتب نقدی منبعث از آنها هم از تاخت و تاز مخالفان بیبهره نماندهاند. شاید دور از انصاف نباشد که بگوییم زیباشناسی برّ اروپا، در مقایسه با سنت آنگلوساکسنها رابطهی بسیار نزدیکتری را بین نظریهی فلسفی و عمل نقد برقرار میکند (میتوان مارکسیسم را نمونهی دیگری از این گرایش ذکر کرد). نقد انگلیسی- امریکایی، با چند استثنای مهم، کلاً در رویکرد به ساختههای هنری صبغهی تئوریک بسیار کمتری دارد، و کمتر علاقهمند است که هر ساختهی هنری را ذیل یک جهانبینی پیشانگاشته قرار دهد.
نقد یکی از حوزههای عمدهی رشد حیات فکری قرن بیستم بوده است و ماهیت رابطهی آن با نظریات زیباشناختی بیش از پیش همچون موضوع مهمی مورد بحث قرار گرفته است. مسائلی که نوعاً در چنین بحثی مطرح شدهاند ازجمله مسائل زیرند:
منتقدان براساس کدام مبانی داوریهای ارزشی خود را به عمل میآورند؟ تا چه میزان این داوریها میتوانند مبنای فلسفی داشته باشند؟ پاسخها به فراخور آن سنت فلسفی که مبدأ آنهاست از یکدیگر متفاوت خواهند بود. در آنچه در پی خواهد آمد، ماهیت زیباشناسیهای ساختارگرا و شالودهشکن، و نظریههای آنها را در باب معنا و ارزش زیباشناختی به بحث خواهیم گرفت، و به شیوهای که نظریهی فلسفی، شکلدهندهی رویّهی منتقدان در هر مورد بوده است توجه خاصی مبذول خواهیم کرد، و بر برخی تفاوتهای عمده که زیباشناسی اروپایی را از زیباشناسی سنتاً انگلیسی- امریکایی متمایز میکنند نظر خواهیم افکند.
۱٫ ساختارگرایی
میراث سوسور
ساختارگرایی از بُعد زیباشناسی، نظریهای است که بر چند فرض فلسفی کلیدی تکیه دارد:
۱٫ همهی ساختههای هنری (یا «متنها» که معمولاً بیشتر مصطلح ساختارگرایان است) نمودگارهای نوعی «ژرف ساخت» (۲) زیریناند.
۲٫ همهی متنها مانند یک زبان با «دستورزبان» [یا گرامر] مخصوص به خود سامان مییابند.
۳٫ گرامر یک زبان، مجموعهای از نشانهها و قراردادهاست که پاسخهای پیشبینیپذیری را در انسانها سبب میشوند.
تحلیل ساختارگرا هدفش آشکارساختن ژرف ساختهای متون است. اساس ساختارگرایی، «نشانهشناسی» (۳) (یا «علم نشانهها» (۴))، و به مفهوم کلیتر، نظریهی نشانهها (۵)ست. نشانهشناسها (۶) میگویند که همهی نظامها (یا سیستمها) از علائمی ساخته میشوند که افراد به آنها به شیوهای توافقی یا قراردادی پاسخ میدهند. یکی از سادهترین نظامهای نشانهها، چراغهاى راهنمایی و رانندگی است که فرد راننده مثلاً در برابر چراغ سبز پاسخ درست (و پیشبینیپذیری) میدهد، یعنی اتومبیل خود را به حرکت درمیآورد. «سبز به معنای عبور است»: چراغ سبز به عنوان نشانهای فهمیده میشود که انجام یک عمل را تأیید، یا پاسخ مناسب را دیکته میکند. نشانهشناسی عبارت از مطالعهی چگونگی عملکرد نشانهها در درون نظامها و شناخت رمزهایی است که معنای آنها را تعیین میکنند. نظامهای نشانهها دارای درجات پیچیدگی کاملاً متفاوتی از یکدیگرند- مثلاً چراغهای راهنمایی در مقایسه با متنها و روایتها، قواعد بسیار محدودی دارند- ولی الگوی علامت- پاسخ (۷) همواره اساس عملکرد آنها را تشکیل میدهد.
نشانهشناسی عمدتاً از کار فردینان دو سوسور زبانشناس سوئیسی و یکی از بنیانگذاران زبانشناسی ساختاری، مایه میگیرد. کتاب درسهای زبانشناسی همگانى (۸) سوسور، زبان را به منزلهی یک نظام خودبسنده طرح میکند که زیر- مجموعهی حوزهی وسیعتر نشانهشناسی است: «زبانشناسی صرفاً بخشی از علم عام نشانهشناسی است؛ قوانینی که نشانهشناسی کشف کرده بر زبانشناسی قابل اطلاقاند و زبانشناسی حوزهی کاملاً مشخصی را در میان انبوه دادههای مردم شناختی شامل میشود.» (۱۹۷۴:۱۶ ,Saussure) تحلیل ساختارگرا تا حد زیادی محصول نشانهشناسی و زبانشناسی ساختاری است، ولی به میزان معتنابهی از فرمالیسم روسی (مکتب نظریهپردازان ادبی که در دههی ۱۹۲۰ شکوفا شد) و نظریهی مردمشناختی مایه میگیرد. پیش از آن که با تفصیلات بیشتر به زبان شناسی ساختاری سوسور بپردازیم، چند کلمهای دربارهی این دو نظریهی اخیر سخن خواهیم گفت.
ازجمله مفاهیم کلیدی ساختارگرایی که از فرمالیسم روسی گرفته شده، مفهوم «دگرگونی» (۹) [یا گشتار در زبان شناسی] است. دگرگونی این امکان را به وجود میآورد که عناصر اصلی روایتها را -که نویسندگان یا حوزههای فرهنگی مختلف آن را «دگرگون کردهاند»- مطالعه و تحلیل کنیم. (۱۰) در کار نظریه پرداز برجستهی روسی، ولادیمیر پراپ، که به قصههای عامیانه تعلق خاطر ویژهای دارد، این عناصر اصلی مانند منظره، فضا (یا صحنه)، شکل و شمایل، شخصیتها، لباس و موقعیت اجتماعی -با استفاده از واژگان پراپ -با تقلیل، تقویت، ازشکلافتادگی، وارونگی، تشدید، تضعیف یا جانشینی «دگرگونه» میشوند، به طوری که میتوان گفت قالب روایی نهایی هر قصهی عامیانه در مقایسه با نمونههای دیگر این سنخ ادبی (بعد از درنظرگرفتن دگرگونیها) صرفاً تفاوتی جزئی را نشان میدهد. ( ۱۹۷۲:۱۳۹-۵۰,Propp) هرچند عناصر اصلی همواره حضور خواهند داشت -منظرهها، فضاها، شخصیتها و غیره- هیچگاه در روایتهای مختلف، با ترتیبی یکسان ظاهر نمیشوند. آنها در هر مورد تغییر مییابند یا دگرگون میشوند و هدف تحلیل ساختارگرایانه به نمودار درآوردن و مقایسهی چنین دگرگونیهاست.
کلود لوی استروس در مردم شناسی خود، این روش تحلیل را در مورد اسطورههای ابتدایی به کار میبَرد تا نشان دهد که چگونه یک ژرف ساخت (برای مثال یک اسطورهی آفرینش) میتواند از فرهنگی به فرهنگ دیگر تغییر کند. ایدهی ساختار زیرین (۱۱) با قالب یا صورت متغیر در تحلیل ساختارگرا نقش محوری دارد: به گفتهی ژان پیاژه، روان شناسی ساختارگرا «یک ساختار نظام (یا سیستم)ی از دگرگونیهاست» (۱۹۷۱:۵ ,Piaget) و «همهی ساختارهای شناخته شده بدون استثنا، نظامهاییاند که در آنها دگرگونیها صورت میگیرند» (۱۱ ,Ibid.). بنابراین ساختارهای ادبی نظامهاییاند که در آنها عناصر اصلی روایی (تغییر مییابند یا) دگرگونه میشوند. پیاژه ادعا میکند که «مفهوم ساختار از سه ایدهی کلیدی تشکیل میشود: «تمامیت (۱۲)، دگرگونی و خودسامانی (۱۳)». تمامیت (کلیت نظام)، دگرگونی (تغییر [صورت] عناصر ثابت نظام)، و خودسامانی (گرامر [یا قاعدهی] عملکرد داخلی) همه ایدههاییاند که از درسهای زبان شناسی همگانی برگرفته شدهاند و ما تحلیل تفصیلی خود در مورد روش شناسی ساختارگرایانه را از همان بحث زبان شناختی سوسور آغاز میکنیم.
سوسور زبان را فراتر از هر چیز، یک نظام (یا سیستم) خودبسنده میانگارد. او بین زبان به مثابه یک نظام (langue)، و گفتار (parole) فرق میگذارد. زبان قواعد و روشها را دربرمیگیرد و گفتار رفتار کلامی را (که مانند گویش یا حرف و سخن افراد همیشه منطبق بر قواعد نیست) و تعلقخاطر سوسور اساساً معطوف به زبان است. او به منزلهی تمثیلی مفید برای ماهیت خود بسندگی و سیستمیک زبان به شطرنج اشاره میکند:
“در شطرنج میتوان بالنسبه ساده بین آنچه درونی و آنچه برونی است تمیز نهاد. این واقعیت که بازی شطرنج از ایران به اروپا رفته یک واقعیت برونی است؛ در مقابل، هرآنچه به سیستم (یا نظام) و قواعد آن مربوط میشود، درونی است. اگر من به جای مهرههای ساخته شده از عاج از مهرههای چوبی استفاده کنم، این تغییر هیچ تأثیری بر نظام این بازی نخواهد داشت، ولی چنان چه تعداد مهرهها را زیاد یا کم کنم، این تغییر عمیقاً بر «گرامر» (یا قاعدهی) این بازی تأثیر خواهد داشت… هرآنچه نظام را به هر ترتیبی تغییر دهد، درونی است. (Saussure, 1974:22–۳)”
مفاهیم تمامیت، دگرگونی و خودسامانی همه در قطعهی فوق آمدهاند. شطرنج یک نظام تمام (یا کامل) است که میتواند در محیطهای مختلف (ایران و اروپا) وجود داشته باشد، ضمن آن که هویت خود را حفظ کند. شطرنج دگرگونیها را میپذیرد: مهرههای عاج میتوانند با مهرههای چوبی عوض شوند، ضمن آن که نقش آنها در بازی ثابت بماند. این بازی اصول و قواعد خاص خود را دارد، بنابراین به لحاظ درونی خود- سامان است، یعنی قیود و ضوابطی را برای حرکتهایی که در بازی صورت میگیرد، تعیین میکند. حتی اگر تغییری جزئی هم در قواعد داده شود (مثلاً تعداد مهرهها زیاد یا کم شود)، باید این تغییر در چارچوب گرامر بازی صورت پذیرد؛ ساختارها فقط میتوانند به صورت درونی و براساس رابطهی موجودِ میان مؤلفههای خود تغییر یابند.
اندیشهبرانگیزترین قسمت درسهای زبان شناسی همگانی، بحث مربوط به نشانهی زبانی (۱۴) است. سوسور مدعی است که هر واژه متضمن سه مفهوم است: مدلول (۱۵)، دال (۱۶) و نشانه. مدلول آن مفهوم ذهنی است که به گفتهی سوسور، یک واژه، حامل یا رسانندهی آن است؛ دال مجموعهای از اصوات یا حروف (یا به کلام سوسور، یک صوت- تصویر (۱۷)) است که با آن به مفهوم مورد نظر اشاره میکنیم (Eagleton, 1996:84). نشانه عبارت از تلفیق دال و مدلول است در یک کنش مغزی (یا به زبان سوسور «دال و مدلول با یک پیوند متداعی در مغز ما تلفیق میشوند»). نشانهی زبانی شیء و اسم را با هم تلفیق نمیکند، بلکه مفهوم و صوت-تصویر را با هم تلفیق میکند. هنگامیکه واژهی «سگ» [dog] را میبینیم یا میشنویم، معنای آن را میفهمیم، یعنی آن را نشانهی یک سگ میدانیم، زیرا مفهوم خود از سگ را با صوت- تصویر «سگ» تلفیق میکنیم.
مهمترین ویژگی نشانه اختیاری بودن آن است، یعنی بین یک مفهوم و آوایی که به صورت قراردادی نقش دالِّ آن را برعهده دارد (یا رسانندهی آن مفهوم است) هیچ ارتباط ضروری وجود ندارد. جاناتان کالر میگوید:
از آنجا که من به زبان انگلیسی تکلم میکنم میتوانم برای سخن گفتن دربارهی یک حیوان از نوعی خاص، از دالّ dog [سگ] استفاده کنم، ولی این مجموعه از اصوات (یا صوت- تصویرها) برای ادای آن مقصود، هیچ برتری به مجموعهی دیگر ندارد. Lod، tet یا bloop اگر از طرف اعضای جامعهی زبانی من پذیرفته شوند میتوانند همان کارکرد را داشته باشند. هیچ دلیل درونذاتی وجود ندارد که یکی از این دالها بتواند بهتر از دالهای دیگر پیوندی با مفهوم یک «سگ» داشته باشد. (Culler, 1976:19–۲۰)
اصل اختیاری بودن نشانه به ادعای سوسور، «بر تمامی زبان شناسیِ زبان حاکم است». اختیاری بودن نشانه نتیجهاش قراردادی بودن معناست، یعنی افراد یک جامعهی زبانی که یک نظام زبانی مشخص را به کار میبرند، بر سرش توافق میکنند. معنا محصول روابط داخلی یک نظام مشخص است، یعنی مطابقهی دالها با مدلولها برای ساختن نشانهها. هرچند ممکن است در ظاهر چنین بهنظر آید، این گفته به معنای نسخه پیچیدن برای بینظمی و بیقانونی نیست. ما در هر نسل زبان خود را از صفر آغاز نمیکنیم، بلکه آن را از نسلهای پیشین به ارث میبریم و نشانهها و معناها به اختیار و هوس افراد تغییر نمییابند. با این همه، نشانهها در طول زمان تغییر میپذیرند. «اصل تغییر مبتنی بر اصل تداوم است» که یکی از مهمترین تمایزها را در درسهای زبانشناسی همگانی مطرح میکند: تمایز بین در زمانی (۱۸) و همزمانی (۱۹).
همزمانی بر تمامیت یک پدیدار و در زمانی به جنبههای خاصی از آن تمامیت میپردازد (به کلام سوسور، به ترتیب «حالت زبان» (۲۰) و «مرحلهای نظوری در زبان» (۲۱)). به تمثیل شطرنج بازگردیم، بازی شطرنج به اضافهی گرامر آن (یعنی قواعد و اصولی که حرکت مهرهها باید برطبق آنها صورت گیرد) یک همزمانی است. ولی یک حرکت واقعی در یک بازی- مثلاً تکان دادن یک مهرهی پیاده- یک رخداد در زمانی است. همزمانی، ایستا و خارج (یا مستقل) از زمان است، ولی در زمانی، پویا و داخل در زمان است.
سوسور زبان را نظامی مبتنی بر تقابلهای دوتایی (۲۲) میانگارد و نظریهی ارزش او بازتابندهی این نگرش وی است. سوسور ارزش را با کارکرد برابر میداند و میگوید هریک از عناصر تشکیل دهندهی یک نظام میتوانند با عناصر دیگر معاوضه یا مقایسه شوند و بدین ترتیب ارزش آنها تعیین گردد. بنابراین، برای آنکه ارزش عنصری را در یک نظام مشخص کنیم باید بگوییم که آن عنصر چه نقشی در آن نظام دارد. ارزش هر چیز منتسب به یک نظام است و چیزی به نام ارزش ذاتی (یا درونی)، و نیز کیفیت فرازمانی وجود ندارد.
ارزش همچنین حاصل جانشینی و مقایسهی همانندیها (۲۳) و ناهمانندیها (۲۴)ست، یعنی هر عنصری درون یک نظام (یا سیستم) میتواند جانشین عنصری دیگر از همان نظام شود و یا آن که میتواند با عنصر دیگری در نظام مقایسه شود. سوسور میگوید این دو عامل برای وجود یک ارزش ضروریاند. بدین ترتیب، برای تعیین ارزش یک سکهی پنج فرانکی باید بدانیم که: ۱) میتوانیم آن را با چیزی متفاوت معادل همان، مثلاً نان مبادله کنیم؛ ۲) میتوانیم آن را با یک چیز هم ارزش در همان نظام پولى، مثلاً یک سکهی یک فرانکی یا با سکهای از یک نظام پولی دیگر (یک دلار و غیره) مقایسه کنیم. (بائی، ریدلینگر وسشئه، ۱۵۹:۱۳۸۵)
در بازی شطرنج، اسبها و پیادهها ارزش مشخصی در برابر یکدیگر دارند، ولی آن ارزش میتواند با توجه به موقعیت سایر مهرهها و آرایش جدید همانندیها و ناهمانندیها دگرگون شود. ارزش هر شیء، ازجمله یک شیء زیباشناختی، به قاعده (یا گرامر) نظامی بستگی دارد که دربرگیرندهی آن شیء است. رهیافت سوسور به مسئلهی ارزش، یک رهیافت صوری ناب یا کارکرد- نگر (۲۵) است. عناصر یک نظام، مانند قطعات یک دستگاه، براساس چگونگی تعامل آنها با دیگر عناصر تعریف میشوند. بنابراین، زبان نظامی برساخته از ارزشهای نابی است که صرفاً در آرایش لحظهای عناصر آن تعیین میشوند، و «نشانهها» نه به اعتبار ارزشهای ذاتیشان، بلکه به اعتبار موقعیت نسبیشان عمل میکنند.
نظریهی نسبتها یا رابطههای سوسور، و به تَبَع آن، مفهوم وی از ارزش، بر تمایز همنشینی (۲۶)/ جانشینی (۲۷) تکیه دارد. سوسور میگوید کلمات در توالیهایی که «زنجیره» (۲۸) نامیده میشود با یکدیگر مرتبط میشوند. یک زنجیره مجموعهای از کلمات است که از دو یا چند واحد متوالی، مرتبط بر طبق قواعد نحو، تشکیل میشود: برای مثال، «خدا خوب است» و «اگر هوا خوب باشد، بیرون خواهیم رفت». این نوع پیوند کلمات یا ارتباط آنها را همنشینی مینامند. همنشینی را میتوانیم نوعی محور افقی زبان بدانیم. کلمات به گونهی دیگری نیز، خارج از جملهی متعارف، میتوانند با یکدیگر مرتبط شوند، و روابط آنها که ماهیت خطی (یا افقی) ندارند، متداعی (۲۹) (یا به تداول بیشتر کنونی، جانشینی) خوانده میشود. ربط جانشینی کلمات با یکدیگر را میتوانیم محور عمودی زبان بدانیم.
از آنجا که روابط جانشینی بر تجربه و فرایندهای ذهنی خاص افراد مبتنی است (به گفتهی سوسور، «جایگاه آنها در مغز است»)، هیچگونه الگوی قابل پیشبینی را تشکیل نمیدهند. هیچ قاعدهای برای تداعی (یا ارتباط متداعی) کلمات وجود ندارد. کلماتی که سوسور به منزلهی یکی از مصداقهای گروه متداعی یا جانشینی ذکر میکند عبارتاند از: آموزش، تعلیم، تربیت، شاگردی. هرچند روابط بین این کلمات ویژه تا حد زیادی آشکار است (قرابت معنایی یا قرابت آوایی)، اگر کسی این توالی کلمات متداعی را ادامه دهد، دست آخر به کلمهای میرسد که چنان از کلمهی آغازین فاصله خواهد داشت که هیچگونه ارتباط منطقی، معنایی یا آوایی بین کلمات اول و آخر رشتهی مورد نظر قابل تشخیص نخواهد بود.
شالودهشکنی تا حد زیادی بر تشبیه رابطهی جانشینی به تداعی معانی تکیه میکند. دریدا و پیروانش به طور وسیعی از جِناس (۳۰) و بازی با کلمه (۳۱) استفاده میکنند، یعنی از خواص اصل تداعی (۳۲)- برای مثال، از تداعی لفظی یا آوایی- بهره میگیرند. هدف آنها به چالش گرفتن تأکیدی است که از دیرباز بر الگوهای فکریِ با ساختار منطقی (۳۳) در فرهنگ غربی نهاده شده است، و میخواهند پویشهای بسیار تصادفیتر (و بیقاعدهتر)ی را در تحرک فکری انسان ارائه کنند. سوسور مایل نیست که تا این اندازه پیش برود و میگوید درست است که تمامی نظام زبان بر اصل اختیاریبودن نشانه استوار است- یعنی هیچگونه پیوند ضروری بین دالّ و مدلول وجود ندارد- «اگر این اصل بدون قیدوشرط به کار گرفته شود، بدترین سردرگمی و وخامت را سبب خواهد شد»، یعنی شیرازهی کلام یا سخن، به گونهای که شناخته و مأنوس ماست، از هم خواهد گسست و شاید نتیجهای جز نابسامانی و آشفتگی زبانهای شخصی در پی نداشته باشد. سوسور مدعی است که ذهن «میکوشد اصل نظم را برقرار کند» تا امکان گفتوگو بین افراد تضمین گردد. میگوید چیزى به نام «تحلیل اختیاری بودن» (۳۴) وجود دارد. (استدلالهای سوسور دربارهی مسئلهی «تحدید» استحکام چندانی ندارند، و چنانکه خواهیم دید، دریدا از این ضعف، تا حدی با موفقیت، بهره میگیرد.)
میتوانیم نکات اصلی بحث سوسور را بدین شرح خلاصه کنیم: زبان نظامی خود بسنده است که از نشانهها تشکیل شده است. نشانهها شامل دالّ و مدلولاند. نشانه اختیاری است، یعنی هیچ ارتباط ضروری بین دالّ و مدلول وجود ندارد؛ هرچند به مجرد آن که عملکرد نظام آغاز میشود، تمایل آدمی به الگوسازی موجب میگردد که نوعی نظم و انسجام در کاربرد نشانهها به وجود آید. در چارچوب هر نظامی، معنا،
قراردادی و ارزش، نسبتی است (یعنی براساس روابط [یا نسبتهای] میان عناصر آن نظام معین میشود). روابط یا همنشینی (خطی/افقی)اند و یا جانشینی (متداعی)اند. هر نظامی براساس عناصر در زمانی و همزمانیاش قابل تحلیل است. زبانشناسی که موضوعش مطالعهی نظامهای زبانی است میتواند یک الگوی روش شناختی را برای مطالعهی همهی نظامهای دیگر به دست دهد. زبان شناسی به نوبهی خود، زیرمجموعهی علم وسیعتری به نام نشانه شناسی است که موضوع آن، مطالعهی نشانهها و چگونگی عملکرد آنها در درون نظامهای مختلف است.
برگردان: علی رامین
ادامه دارد
پینوشتها:
۱- deconstruction
۲- deep structure
۳- semiology
۴- semiotics
۵- theory of signs
۶- semioticians
۷- signal-response
۸- Cours de linguistique generale
۹- transformation
۱۰- برای سهولت بیشتر در درک مطلب به مثال شطرنج که اندکی بعد خواهد آمد توجه کنید.
۱۱- underlying structure
۱۲- wholeness
۱۳- self-regulation
۱۴- linguistic sign
۱۵- signified
۱۶- signifier
۱۷- Sound-image
۱۸- diachronic
۱۹- synchronic
۲۰- language state
۲۱- evolutionary phase
۲۲- binary oppositions
۲۳- similarities
۲۴- dissimilarities
۲۵- function-oriented
۲۶- Syntagmatic
۲۷- paradigmatic
۲۸- syntagm
۲۹- associative
۳۰- pun
۳۱- word-play
۳۲- principle of association
۳۳- logically-constructed thought-patterns
۳۴- limiting of arbitrariness