در سال ۱۹۷۲، ضد_ادیپ نوشتهی ژیل دلوز و فیلیکس گاتاری مانند بمبی در بین روشنفکران فرانسه منفجر شد و با ایجاد یک حملهی جدلی گسترده بر سر عناصر بنیادین روانکاوی اورتدکس و مارکسیسم، این کتاب به سرعت تبدیل به یک کتاب پر تیراژ شد. درحالی که هدف اولیهی کتاب، فروید بود، اما تئوریهای خلاقانهی ژاک لاکان نیز جان سالم به در نبردند. به هر حال، بسیاری رابطهی دلوز و گاتاری با لکان را به دلیل ایجاز انتقادی آنها به شکل آنتاگونیسم و تضاد تفسیر کردهاند. این مساله بسیاری از روابط مهم را که آنها با لکان حفظ می کردند و اصرارشان بر اینکه آنها واقعاً تئوریهای لکان را با نتیجهگیریهای بایسته گسترش میدادند، مبهم میکند. این مقاله به واسطهی تحلیلی از ضد_ادیپ در رابطه با تئوریهای اصلی لکان، چگونگی دگرگونسازی عادلانه و ناعادلانهی لکان توسط دلوز و گاتاری را بررسی خواهد کرد تا از پروژهی آرمانشهر آنها حمایت کند.
از دههی هفتاد تاریخی به روشی که دلوز و گاتاری تصدیق میکنند، شروع نمیکنیم، بلکه بیشتر با حوادث معاصر برای روشن کردن و توضیح شروطی که انگیزهی این تحقیق میشوند آغاز میکنیم. مجلهی نقد ادبی در پاییز سال ۲۰۰۴ مناظرهای دربارهی رابطهی بین دلوز و لکان چاپ کرد. مرکزیت مناظره حول دو گفتمان بررسی وارونگی نئولکانی اسلاوی ژیژک از دلوز به نام «اندامهای بدون بدن» و پاسخی توسط نویسنده با مذاکرهای کوتاه بهصورت آیرونی بود حول یک دال عمدتاً غایب که باید حتی «فالوس مانند» گفت «اندام بدون بدن» که روابط بین پروژههای دلوزی و لاکانی را بهوجود آورد. آن واژهی درون براکت، [گاتاری] است، فردی که دلوز را از مسیر خوب لکانی جدا کرد و به او کمک کرد تا این را تشخصیص دهد. در «اندامهای بدون بدن» ژیژک بهصورت مجادلهآمیزی وضعیت گفتهشده را در نظر گرفته و بیان میدارد که دلوز مبتلا به همکاری با گاتاری شده است- «گاتاریزده» به گفتهی ژیژک- و اینکه دلوز تنها برای کمک به او رو میکرد زیرا به یک تنگنای فلسفی رسیده بود و به دنبال یک «راه فرار آسان» بود. ژیژک مجموعه نوشتههای دلوز را در دو هستیشناسی متفاوت، یکی درگیر با کار انفرادی خود دلوز و دیگری در همکاری با گاتاری میبیند. اولی _ وضعیت مناسب لکانی _ رویداد را به شکل نتیجهی علل اولیه یا ترجیحاً بهعنوان «فوران اصل (لکانی) در حوزهی علیت» در نظر میگیرد. دومی _ وضعیت از نظر فلسفی آلودهشده _ رویداد را به عنوان یک فرایند پیوسته و مجازی از تولید میداند که ساختارهای نامتداومی را از امر واقعی خلق میکند . ژیژک میبیند که دلوز قبل از ملاقات با گاتاری بین این دو وضعیت در کتاب آخرش، کتابی با عنوان «منطق حس» مبارزه میکند. اما انتشار ضد_ادیپ چرخشی قاطع از وضعیت پیشین به نفع وضعیت دوم را نشان میدهد، چرخشی که ژیژک آن را تا حد زیادی رسوبکرده بهواسطهی سیاستهای رادیکال گاتاری میداند. بنابراین از دید ژیژک، ضد_ادیپ چرخشی انتقادی به دور از لکان را نمایش میدهد و به فراخور رد کردن آن با عنوان « شاید بدترین کتاب دلوز» است.
در بررسی آثار ژیژک، اسمیت این دیدگاه را مورد چالش قرار میدهد و میپرسد آیا حرکت دلوز به سمت گاتاری و ضد_ادیپ واقعاً رد لاکان است یا خیر. با استناد به مصاحبهی دلوز که کمی قبل از مرگش انجام داده است، اسمیت بحث میکند که لکان واقعاً عصیان ضد_ادیپ را در ادامهی کارش میدید. در این مصاحبه، دلوز بازگو میکند که چند ماه پیش از انتشار ضد_ادیپ توسط لکان فراخوانده شده است. در ملاقات آن دو، لکان همهی شاگردانش ( به غیر از یک نفر) را تقبیح کرده است؛ همهی آنها را بیارزش میخواند و سپس به دلوز میگوید «چیزی که ما نیاز داریم فردی شبیه به تو است.». زندگینامهنویس لکان، الیزابت رودینسکو داستانی شبیه به این را بازگو میکند، اما مساله را پیچیده و ادعا میکند که همزمان لکان، هم دلوز را ستایش میکرده است و هم دربارهی او به ماریا آنتونیتا ماگیوچی گله میکند: [لکان] متقاعد شد که ضد_ادیپ بر اساس سمینارهایش است، سمینارهایی که پیش از این طبق گفتههای او حاوی ایدهی «ماشین میل» بود. از این داستانها متوجه میشویم که خود لکان یک رابطهای بین طرحش و طرح دلوز و گاتاری میدید: در چندین مصاحبه پس از انتشار ضد_ادیپ، دلوز و گاتاری نظرشان را تکرار کردند که خود را وفادار به طرح لکانی میدانند و اینکه آنها هر دو «بسیار زیاد به لکان مدیون هستند». بههرحال، این مساله آنها را از انتقال مفاهیم مسئلهدار معینی که به عنوان موانعی بر توسعهی روانپزشکی واقعاً ماتریالیستی میدیدند باز نداشت. چنانچه دلوز مینویسد:
« میکردم که اگر فرد مفاهیم درست را به جای استفاده از مفاهیمی که برآمده از سمت خلاق لکان نبودند و از یک فضای اورتودکسی ایجاد شده در اطراف او بودند دریابد، آنگاه کل کار بهتر خواهد شد. خود لکان میگوید «من بیشتر از این نمیتوانم کمکی کنم». ما فکر کردیم که به او کمکی روانپریشی برسانیم. و شکی نیست که ما همه بیشتر از اینها به لکان مدیون هستیم، هرگاه که مفاهیم را به سمت ساختار، امر نمادین یا دال بردهایم که کاملاً بیراه رفتهایم و اینکه خود لکان همیشه مدیریت میکرد که عنوانها از محدودیتهایشان خارج شوند. »
درحالی که دلوز کمی شوخطبع است_ و به نظر میسد که دگرگونسازی لکان را تا اندازهای جدا میکند- این مصاحبه رابطهی پیچیدهای را که در کل دلوز و گاتاری با روانکاوی حفظ کردهاند نشان میدهد. با اینکه ضد_ادیپ حملهی جدلی به تئوریهای روانکاوی بود، اما بیشتر یک برداشت داخلی بود تا عدم پذیرش و این هدف آنها برای حرکت ورای روانکاویای که «تحلیل روانپریشی» مینامیدند بود. بنابراین، دلوز و گاتاری بسیاری از مفاهیم تحلیلی مانند ناخودآگاه و سرکوب را حفظ میکنند و آنها را با حمایت از الگوی آرمانشهری و انقلابیشان انتقال میدهند.
برای نائل شدن به درک پتانسیل تحولآفرین ضد_ادیپ، بایست ژیژک را بهخاطر عدم پذیرش گاتاری به نام حفظ لکانیسم دلوز کنار گذاشت و درعوض با مظاهر متعدد تولیدشده بهواسطهی معرفی گاتاری در معادله کنار آمد. گذشته از همهی اینها، گاتاری یک روانکاو آموزشدیده و تجربی بود، فردی که چندین سال در کنار لکان مطالعه کرده بود. بااینحال، موضع گاتاری و دلوز به پیمایش در یک خط بین وفاداری و خیانت به لکان پایان داد و دلوز و گاتاری و لکان، هر سه بهواسطهی طرح دگرگونشده ظهور کردند.
ایجاد ماشینهای میل: درمان تنها کمی روانپریشی است.
کتابی عجیب! روش استدلال ضد_ادیپ مستتر و کوتاه و در بسیاری مواضع به نظر میرسد گرفتار عملکردی اسکیزوئید است. بههرحال، بهسادگی میشود این مواضع اصلی که طرفداری هم میشوند و چندین عنصر موضوعی را که به کلی و تماماً بر آنها پافشاری میشود، جدا کرد. مفاهیم مرکزیای که این کتاب آنها را مورد خطاب قرار داده و انتقال میدهد، ساختار میل ناخودآگاه در روانکاوی، نقش امر فرهنگی/ امر نمادین در شکلدهی به سوبژکتویته و عقدهی ادیپ هستند.
دلوز و گاتاری بیشتر به صورت مستقیم، لکان را در بازتعریف میل بهشکل بهرهوری بهجای نبودن – هستهی عنصر انتقادی ژیژک – مورد خطاب قرار میدهند. برای لکان، سوبژکتیویته بهواسطهی نبودن و میل هدایتشده بهسمت بازکسب تمامیتی که رسیدن به آن غیرممکن است، سرایت میکند. از آنجایی که سوژه بهتدریج در مرحلهی آینهای (امر خیالی)، عقدهی ادیپ (امر نمادین) و در فرهنگ ظاهر میشود، به صورت فزایندهای از امر واقع – ورطهی شکلنگرفتهی نبودن اولیه – جدا شده و متلاشی میشود. نمیشود گفت این سوبژه دربرابر خویشتنی عمیقتر و معتبرتر قرار گرفته است. بلکه برای لکان، کل مفهوم یک سوبژکتویتهی درونی و شخصیشده کاملاً مشتبهسازی است. هر چیزی که خویشتن است یا در درونیسازی نمادهای ناقص و امیال پراکنده ساختارمند میشود بهواسطهی سخن و عمل اطرافیان کودک بهویژه مادر بهوجود میآید. همانطور که شاگرد لکان، ژاکوب آلین میلر می نویسد، «لکان، ناخودآگاه را نه بهعنوان ظرف، بلکه بهعنوان چیزی موجود – خارج از خودش – که با سوژهی نبودن مرتبط است در نظر میگیرد». امیال ناخودآگاه بهواسطهی این نبودن در دیگری/خود به وجود آمده و بهسمت شناخت مطلق از تکمیل غیرممکن در برابر دیگری (مادر) هدایت میشوند. بههرحال، هر مفصلبندیای از این نیاز از طریق میل بهرسمیت شناخته میشود و مازاد میل که از نماد به شکل بیپایانی فرار میکند و بهواسطهی زنجیرههای دالهایی که دائماً از هر معنای تعیینشدهای طفره میروند، به تعویق افتاده است. فرمولبندی لکان اینگونه بود که «میل، میل دیگری است» و آن را به شکل«آلت کوچک» نمادپردازی میکند، به شکل ابژهای که هرگز بهدست نمیآید، ابژهای که واقعاً دلیل میل است بهجای اینکه به سمت برآوردن میل تمایل داشته باشد. آلت کوچک به عنوان نیرویی ورای امر نمادین و امر خیالی، باقیماندهی امر واقعی است که در برابر تکامل مقاومت میکند.
با وجود اینکه دلوز و گاتاری از مرکززدایی سوبژهی کاتارسیس لکان حمایت میکنند، اما عناصر معینی را از فرمول میل واکنشی از چشمانداز نیچهای دریافتند. با تعریف میل در شرایط ابژههای گمشده، لکان و در کل روانکاوی، میل را بهسمت مفهومی ایدهآلیست (دیالکتیکی نهلیستی) میکشاند. به هر صورت، دلوز و گاتاری به جای گیر کردن در این فرمول بدبینانه، ایدهی لکان از ابژه را بهعنوان ابزاری که از طریق آن تبدیل این وضعیت بهدست میآید در نظر میگیرند و میل را ابزار آزادی و رهایی بهجای خشم سرکوبشده میدانند. آنها در یادداشتی در ضد-ادیپ ادعا می کنند که:
«تئوری قابل تحسین لکان دربارهی میل دارای دو قطب است: یکی مربوط به آلت کوچک بهعنوان ماشین میل که میل را در شرایط امر واقعی تعریف میکند و بنابراین ورای هر ایدهی از نیاز و امر خیالی میرود؛ و دیگری مربوط میشود به «دیگری بزرگ» بهعنوان یک دال که مفهومی معین از نبودن را بازتولید میکند. »
دلوز و گاتاری در فصلهای آغازین ضد-ادیپ، اولی را رادیکال کرده و آن را به یک اصل هستیشناسانه میرسانند و در انجام این کار، دومی را واژگون میسازند.
با از بین بردن زبان سوژهی لکان و فروپاشی هستیشناسی امر خیالی، امر نمادین و امر واقعی او، دلوز و گاتاری بحث میکنند که هر چیزی امر واقعی است و اینکه هر چیزی یک ماشین است. آنها با آزادسازی آلت کوچک از تبعیتش از نبودن، ایدهی لکان را به یک منبع خاستگاه انرژی تبدیل میکنند که بهواسطهی روشهایی سازمانیافته انتقال مییابد و انتقال داده میشود. دلوز و گاتاری این انرژی را به شکل یک فریاد – یک جریان پیوستهی خالص یا جریان مادی – در نظر میگیرند و ماشین را بهعنوان «سیستم تعلیق و وقفه» در این جریان تعریف میکنند. آنها در سطرهای ابتدایی ضد-ادیپ ادعا میکنند:
« هر جایی ماشین وجود دارد – یک ماشین واقعی، نه یک ماشین مجازی: ماشینها، ماشینهای دیگر را تحریک میکنند، ماشینها با همهی لزوم جفتشدگی و پیوندها به واسطهی ماشینهای دیگر تحریک میشوند. یک ماشین اندامی به ماشین منبع انرژی وصل میشود: یکی جریانی را بهوجود میآورد که دیگری آن را قطع میکند. »
میل از طریق اتصال یک ماشین به ماشین دیگر، واقعیت را بهوجود میآورد. بههرحال، این مساله باعث نمیشود که باور کنیم آنها در رئالیسم سادهلوحانهی هویتهای اجتماعی گیر افتاده باشند. در عوض، بهدلیل اینکه همهی ماشینها شامل ماشینهای دیگر میشوند که آنها هم شامل ماشینهای دیگر هستند… تا بینهایت، هرگز هیچ تمامیتی وجود ندارد که واقعاً یک ابژه را به روشی کامل تکساحتی سازد. هویتها تنها «تولیدشده بهشکل پسماند در راستای ماشین، به شکل پیوست، یا قطعات یدکی چسبیده به ماشین» و طبق گفتهی لکان، سوژهها نه در مرکز بلکه در پیرامون، بدون هویت ثابت، برای همیشه مرکززدا و تعریفشده بهواسطهی کیفیتها» هستند که آنها از آن عبور میکنند.
این تبدیل و رادیکالسازی تئوری امیال لکان یکی از نقدهای بنیادینی را شکل میدهد که در ادامهی کتاب ضد-ادیپ دنبال میشود. از نظر تاریخی، اگر واقعیت ناشی از فرمهای احتمالی میل باشد، بنابراین امر خیالی و امر بنیادین ابعادی نیستند که میل را مبهم سازند بلکه بهصورتی نسبتاً ثانویه مظاهر آن هستند. این مساله به دلوز و گاتاری امکان فروریختن تفاوت بین اقتصاد لیبیدی (جنسی) و اقتصاد سیاسی را میدهد که دومی صرفاً یک ماشین پیچیدهتر ناشی از اولیست و به شکلگیری جریانهای میل به روشهای خاص مربوط میشود. درحالی که سازمان، امری دستوری برای ظرفیت تولید میل است تا کارکرد داشته باشد، انرژی نامحدود به سمت «بدن بدون اندام» برمیگردد و عقیم و سترون میشود و بهعلاوه کدگذاریای که بسیار سرسخت است از تکثیر میل جلوگیری میکند: «بدن رنج میبرد … از نوع دیگری از سازمان نبودن … ماشین امیال تنها زمانی کار میکند که تجزیه شده و به طور پیوسته در حال شکسته شدن باشد». این حرکت بین بههمریختگی و سازمان یا همانطور که دلوز و گاتاری آن را دوبارهسنجی مینامند، آن چیزی است که به تولید-میل مربوط میشود. دلوز و گاتاری، روانپریشی را بهعنوان مدلی برای این فرایند تبدیل مداوم متصلکننده/منفککننده در برابر پایداری و ثبات روان قرار میدهند و فرمی از تحلیل روانی برای تغییرات بنیادین در روانکاوی ارائه میکنند. درحالی که هدف تحلیل فرویدی، درمان بیماران روانپریش بهوسیلهی کمک به آنها برای اعتناء کردن و کنترل امیال ناخودآگاهشان بهنام حفظ سوبژکتیویتهی ثابت است.
هدف تحلیل روانپریشی آزاد کردن فرایند تولید میل از محدودیتهای اجتماعی است. با این هدف، دلوز و گاتاری فرایند روانپریشی را بهعنوان نیروی کدگذاری سرسختانهی اجتماعی و مقاومت در برابر گرفتار شدن در هر هویت منفرد تجلیل میکنند. آنها روانکاوی را بهجای کمک به افراد، بسط جامعهی سرکوبگر میدانند، جامعهای که نبودن میل را مرسوم کرده و در نتیجه آن را در تبعیت از یک ابژهی کامل انتزاعیشده مهار میکند:
«نبودن در و بهواسطهی تولید اجتماعی خلقشده، طراحیشده و سازماندهیشده است.. میل، نبودن هر چیزی نیست: این نبودن ابژهاش نیست. بلکه سوبژهای است که در میل گم میشود یا میلی که یک سوژهی ثابت را از دست میدهد. هیچ سوژهی ثابتی وجود ندارد مگر اینکه سرکوب وجود داشته باشد… آنهایی وجود دارند که این روانپریشی را ابقاء کنند، روانپریشیای که ناتوان از به زبان آوردن و ادا کردن جهان اول است و مایی که تواناییاش را تا رسمااً ادا کردن این جهان تقدیسشده اعاده کنیم. همهی آن چیزی که روانپریشی در آن خلاصه میشود گفتن این است که: آنها دوباره و دوباره به من تعدی میکنند. »
یکی از قویترین روشهایی که روانکاوی این عملکرد را تحقق میبخشد بهوسیلهی اجبار روانگسیختگی در عقدهی ادیپ است. دلوز و گاتاری روانکاوی را به منظور فرار از تلهی ادیپ تاریخی میکنند تا آن را در معرض ایدئولوژیای قرار دهند که نابهنگام و سرکوبگر است. دلوز وگاتاری آنچه را «ماشین سرزمینی وحشی»، «ماشین مستبد بربریت» و «ماشین سرمایهداری متمدن» مینامند با نگاه تاریخی بررسی میکنند، نگاه تاریخی به اینکه چگونه حالتهای مختلف سازمان اجتماعی (ماشین اجتماعی) میل را به روشهای خاص کدگذاری میکنند. آنها ادعا میکنند که ماشین سرزمینی، میل را سرسختانه کدگذاری کرده و قدرت را بهصورت مساوی در بین مردم توزیع میکند. از طرف دیگر، ماشین مستبد (امر مطلق) رژیمی از کدگذاری بیش از حد است در جایی که جامعه به صورت سلسله مراتبی در تبعیت با یک دال ماورایی ساخته شده است. سلطهی پدرسالاری در هر سطحی از سازمان اجتماعی بهویژه در خانواده تحت عنوان امر مطلق تکرار شده است. ماشین سرمایهداری در تقابل با ماشینهای دیگر بر اساس سازمانی ساختهشده از رمزگشایی است و در اینجا متریال از تولید و مصرفی جریان مییابند که دائماً در حال تبدیل هستند. در حالی که دلوز و گاتاری قدرت رمزگشایی سرمایه را به شکل نیرویی توانا در آزدسازی خلاقیت از فرایند روانگسیختگی میدانند، این قدرت همچنین با نیروی ضبط و ثبتی که هدفش حفظ طبقهبندی جامعه و ادغام قدرت است همراه میشود. بنابراین قدرت رهاییبخش رمزگشایی بهصورت اسلوب سرکوب عمل میکند و به افراد در قدرت امکان تبدیل کردن به ارزش مازاد بسیار موثر را میدهد.
یکی از راههایی که متاسفانه سرمایهداری از آن اجتناب میکند، حل کردن قدرت مشتقهای است که سلسلهمراتب اجتماعی بهواسطهی تقویت پدرسالاری در خانواده آن را حفظ میکند. درحالی که قدرت بازدارندگی سرمایهداری بسیار قوی است تا آن حد که حتی سازمان خانواده از چنگال آن در امان نیست، روانکاوی و کنترل عقدهی ادیپ به عنوان یک بردار مهم عمل میکند که بهواسطهی آن میل فرار از خانواده سرکوب میشود. عقدهی ادیپ بهجای شرح وضعیت معینی از سرکوب امور واقعاً بهصورت نیروی بازدارندگی عمل میکند و تنها میل را آزاد میکند تا دوباره آن را به شکل نبودن در محدودیتهای شدید خانوادگی بنویسد. روانکاوی با پس زدن بهسمت ماشین مستبد، تحلیلگر را بهسمت انکار روانپریشی و درونیسازی دال توتالیتر پدر و قانونش هل میدهد. روانکاوی بهجای مقصر دانستن قدرتهای واگذار شدهای که شرایط را حفظ میکنند، شرایطی که میل را سرکوب میکنند، این شرایط سرکوبگر را بهوسیلهی اجتماعیسازی افرادی که به توانایی رهاشدن از زنجیرها پناه میبرند ارزیابی میکند. باور غلط ایدئولوژیک از روانکاوی در واماندگی خود در تشخیص این مساله است که ادیپ – نه پدر – عامل اختگی و اینکه درمان واقعاً فقط بیماری است؛ چنانچه دلوز و گاتاری مینویسند: «اختگی بهعنوان یک وضعیت قابل تحلیل … تاثیر اختگی بهعنوان یک عمل روانکاوی است».
درحالی که این انتقاد مستقیما بر تحلیل فرویدی به عنوان یک فرم از ایدئولوژی دلالت میکند، دلوز و گاتاری معتقد بودند که لاکان به درستی در این مسیر حرکت میکرد و در حقیقت مسیری را برای تخریب ادیپ سنگفرش کرد. لاکان با ایجاد امر نمادین در ساختار ادیپ و سازماندهی این ساختار حول دال غایب آلت ذکر نشان داد که «ادیپ، امر خیالی است نه یک تصویر، یک اسطوره و اینکه این تصاویر تولید شده به واسطهی ساختاری ادیپسازی شده هستند (نظام سرمایهداری) که عنصر اختگی را باز تولید میکنند». بنابراین اثر لاکان روشن کرد که چگونه کل خانهی کارتهای ادیپ بر اساس یک «دال بزرگ مستبد به شکل باستانگرایی (آرکائیسم) عمل کرده» و روانکاوی را به «نقطهی انتقاد از خوداش» هدایت میکند. این مساله به ضد-ادیپ امکان مقیاسگذاری و آشکار کردن «سمت معکوس» نمایش و ساختاری را میدهد که «به شکل اصل مثبت ناخودآگاهیای است که آن را حل میکند».
ادیپ را با جایگاهی ازدسترفته و جهان نویی ساختهشده درک نکردیم بلکه روانپریشی را در اتاق امیالمان در نظر گرفتیم و ناخودآگاه را نه بهعنوان یک تئاتر بلکه بهشکل کارخانهای تجهیزشده بهسمت تبدیل مداوم و انقلاب اجتماعی دریافتیم. دلوز و گاتاری به جای رد بینش لاکان، آنطور که ژیژک ادعا میکند، او را در تلاش برای تبدیل دستگاه ایدئولوژیک نظام سرمایهداری و آزادسازی میل از واکنشپذیری رادیکال میکنند اینکه آیا طرح آنها موفق است یا خیر نه تنها بستگی به اصول مجرد هستیشناسی دارد بلکه بیشتر بستگی به روشهایی دارد که افراد میتوانند از آن استفاده کنند. همانطور که گاتاری میگوید «ما کارکردگرای مطلق هستیم: آنچه ما به آن علاقهمند هستیم چگونگی عملکرد امور است». آنچه در ضد-ادیپ درک میکنیم، نمونه و الهامی برای چگونگی انقلاب است، انقلابی که اگر از خودمان به سمت بیرون حرکت کنیم میتواند عمل کند و پذیرفتن پتانسیل خلاق و واژگونکنندهی میلی است که درحال گذر در و بهواسطهی جهانی است که ما از آن جدا هستیم: بیایید تحریک روانپریشی را امتحان کنیم!