چکیده:
عناصر داستان از اجزای بنیادین تشکیلدهندهی داستان هستندکه ازجملهی آنها میتوان به پیرنگ یا طرح، شخصیت، مضمون و محتوا، زاویهدید، زمان و مکان اشاره کرد.
مکان یکی از مهمترین عناصر تشکیلدهندهی ساختار هر داستان، فارغ از کوتاه یا بلند بودن آن است، بهگونهای که نمیتوان هیچ روایت داستانیای را بدون مکان تصور کرد، گرچه این اتفاق دربارهی زمان میتواند رخ بدهد. بنابراین شاید بتوان گفت که نقد و بررسی یک داستان بدون در نظر گرفتن این عنصر ناقص و یا بیارزش خواهد بود. بنابراین از آنجا که مکان داستان میتواند طیف وسیعی را دربر بگیرد از سراسر جهان (شهرهای ناپیدا از ایتالو کالوینو) گرفته تا یک کشور (شوخی از میلان کوندرا)، یک شهر (جنایت و مکافات از فئودور داستایوفسکی)، یک ساختمان خاص (دست آخر از ساموئل بکت) یا حتی یک فضای بسته و کوچک (هنرمند گرسنگی از فرانتس کافکا)، پس بیراه نیست اگر در برخی روایتها این عنصر رابطهی تنگاتنگی با مضمون، زبان و گاه حتی شخصیتپردازی داشته باشد.
به همین منظور این مقاله قصد دارد به بررسی عنصر مکان در دو داستان «بازار وکیل» نوشتهی سیمین دانشور و «تخت ابونصر» نوشتهی صادق هدایت بپردازد تا بدینطریق بتوان علاوهبر کشف اهمیت آن به ارتباط میان این عنصر با مضمون و محتوای موردنظر نویسنده در روایت پرداخت و به فهم بهتر و درستتری از داستان دست یافت.
کلیدواژهها:
شیراز، خورشید، تخت ابونصر، بهرام، نیلوفر، بازار.
پیشگفتار:
ازآنجاکه جامعهشناسی معاصر تأکید بسیار زیادی بر محیط زیست انسان دارد، بنابراین توجه نویسندگان امروز نبستبه نویسندگان گذشته، به عنصر مکان بیش از پیش است، زیرا داستان حتماً باید در جایی اتفاق بیفتد و در زمانی به وقوع بپیوندد تا به باورپذیری بیشتر روایت کمک کند و حقیقتمانندی آن تحقق پذیرد. از همین روست که حتی در داستانهای خیالی و وهمی، مانند داستانهای سوررئالیستی و نمادگرایانه، و داستانهای شگرف داستان در یک زمینهی قابلقبول و گاه واقعی رخ میدهد. بهعنوان نمونه وقایع داستان بوف کور که آن را میتوان جزو داستانهای نمادگرایانه و یا تمثیلی نیز در نظر گرفت در شهر «ری» اتفاق میافتد، گرچه از این شهر امروزه تنها خرابهای برجا مانده و حتی تاحدودی از یادها رفتهاست.
تاثیر مکان بر داستان
با توجه به اهمیت مکان، میتوان تأثیر آن را در داستان را از سه جهت مورد بررسی قرار داد:
الف) مکان ممکن است بر عمل داستانی یا بهتعبیر بهتر بر کنش شخصیتها موثر باشد: بهعنوان نمونه در رمان جاده، نوشتهی کورمک مککارتی فضای سرد، بیروح و خشکوخالی دیستوپیایی و آخرالزمانی روایت نهتنها موجب رفتار خشن و سرد دو شخصیت اصلی میگردد، بلکه حتی نام آنها را نیز از آنها میگیرد. در سراسر روایت، مخاطب با دو شخصیت روبهروست: مردی چهلوچندساله و پسری حدوداً دهساله، بی اینکه نام و نشانی داشته باشند.
ب) مکان ممکن است بازتاب عمل و ویژگیهای شخصیتهای داستان باشد، بهعنوان نمونه شاید بتوان در داستان معصوم سوم، نوشتهی هوشنگ گلشیری حالوهوای کوه صفه را نشانی از عشق و شوریدگی شخصیت اصلی داستان، استاد، دانست.
ج) و درنهایت ممکن است شامل معنای عمیق و گستردهای باشد و همچون درونمایه جزئی از عناصر اصلی داستان محسوب شود و مفهوم خاصی را بهدنبال داشته باشد: بهعنوان نمونه در داستان بارون درختنشین اثر ایتالو کالوینو، زندگی بر روی شاخههای پرپیچوخم و سرسبز درختان و بهویژه درختان زیتون نشان از تمایل کازیمو و بهطور کلی بشر به آرامش، صلح و زیبایی دارد، یعنی هرآنچه میتواند اتوپیا را خلق کند.
وظایف مکان
با تفحص در روایتها و داستانهای موفق و شاخص ایرانی و خارجی میتوان سه وظیفهی اصلی را برای مکان برشمرد:
۱) فراهم کردن محیط برای زندگی شخصیتها یا رویدادن اتفاقات (سووشون اثر سیمین دانشور).
۲) ایجاد حالوهوای کلی داستان که میتواند شاد (بارون درختنشین از ایتالو کالوینو)، غمانگیز (سمفونی مردگان اثر عباس معروفی)، ترسناک (جاده از مککارتی) یا شاعرانه (معصوم سوم از هوشنگ گلشیری) باشد.
۳) به وجود آوردن محیطی که گرچه ممکن است بر رفتار شخصیتها و وقوع حوادث تأثیر زیادی نگذارد، اما دستکم بر نتیجهی آنها موثر است ( تأثیر فضای بارانی بر اعصاب مرد بلوچ در داستان گیله مرد نوشتهی بزرگ علوی و یا تأثیر آفتاب بر مرسو در بیگانهی آلبر کامو)
اجزای مکان
عوامل سازندهی مکان شامل محل جغرافیایی داستان، حدود و نقشه، چشمانداز و منظره، تزیینات و دیگر جزییات است که علاوهبر نشان دادن زمان و عصر و دورهی وقوع داستان تا حد زیادی نشاندهندهی محیط کلی و عمومی شخصیتها (مثل محیط مذهبی، اجتماعی، مقتضیات فکری، عاطفی، خلقی و احساسی آنها) نیز هست.
شیوهی توصیف مکان
در ادبیات قرن نوزدهم جدا کردن توصیف مکان از عناصر دیگر داستان امری عادی و طبیعی بود، بهگونهای که گاه حتی این توصیف با معنای کلی داستان ارتباط کمی داشت، به این معنا که اگر توصیف مکان حذف میشد، هیچ خللی به داستان وارد نمیشد (داستان نقطهی رو به زوال، نوشتهی رولاند پرتوی )، اما خوانندگان امروز دیگر چنین شیوهای را نمیپسندند.
از طرفی پیشرفتهای داستاننویسی و دانش روایتشناسی صحنهپردازی را عنصری جداییناپذیر از عناصر روایی محسوب کرده که در ساختار داستانی دخالتی مستقیم و گاه غیرمستقیم دارد.
در داستانهای امروزی مکان و یا توسعاً صحنه با کیفیت و حالت روحی شخصیت و لحن داستان درآمیخته است و با آن هماهنگی دارد. خواننده در این نوع داستانها ازطریق راوی پی به محل وقوع اتفاق و مکان داستان میبرد و یا درخلال یک گفتوگو نسبتبه آن آگاه میشود (داستان میکروب سرقتشد، نوشتهی اچ. جی. ولز )
دربارهی هدایت
صادق هدایت (۲۸بهمن۱۲۸۱ ۱۹فروردین۱۳۳۰) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. او را همراهِ محمدعلی جمالزده، بزرگ علوی و صادق چوبک از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمان بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند آوازهی هدایت در داستاننویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند و هومن یسن و نیز از نویسندگانی مانند چخوف، کافکا و سارتر را نیز ترجمه کردهاست. او همچنین نخستین فرد ایرانی است که متونی از زبان پهلوی به فارسی امروزی ترجمه کردهاست.
خلاصهی داستان تخت ابونصر نوشتهی صادق هدایت
داستان تخت ابونصر از مجموعهداستان سگ ولگرد انتخاب شدهاست.
در این روایت، گروهی از باستانشناسان آمریکایی به رهبری دکتر وارنر در محوطهی تخت ابوالنصر مومیاییای به نام سیمویه را پیدا میکنند. این مومیایی توسط همسر و خواهرش، گوراندخت، همراه با همسر جدیدش، خورشید، به خواب کاذب یا بوشاسپ فرو رفتهاست. علت این حادثه همانطور که در برگهی دفنشده با سیمویه نوشته شده حسادت گوراندخت است. او این عمل را بهواسطهی شرابی خوابآور انجام داده و سپس خود نیز همراه با آنان زندهبهگور شدهاست. دکتر وارنر که به این موضوع علاقهمند شدهاست با کشف رمز طلسم سبب میشود تا سیمویه از خواب چندهزارساله بیدار شود. او پس از بیدار شدن بهسراغ زن مطربی به نام خورشید میرود که همنام معشوق اوست و قرار است که دکتر وارنر و همکارانش شبی را با او و همراهانش به خوشی سر کنند، اما برقراری ارتباط سیمویه و خورشید سبب میشود تا کالبد بیجان سیمویه ازهم بپاشد و تنها لک بزرگی از شراب بر روی لباس او باقی بماند.
دربارهی سیمین دانشور
سیمین دانشور (۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ – ۱۸ اسفند ۱۳۹۰) نویسنده و مترجم ایرانی بود. دانشور از کودکی با ادبیات و هنر توسط پدر و مادرش آشنا شد و در سال ۱۳۲۷ اولین مجموعهداستان خود با نام آتش خاموش را نوشت. مهمترین اثر او، نخستین رمانش، سووشون است که نثری ساده دارد و به هفده زبان ترجمه شدهاست. او همسر جلال آل احمد، دیگر نویسندهی بزرگ ایرانی، بود. دانشور نخستین زن ایرانی بود که بهصورت حرفهای به زبان فارسی داستان نوشت. سرانجام سیمین دانشور ۱۸ اسفند۱۳۹۰ بهعلت مشکلات حاد تنفسی در منزلش درگذشت.
خلاصهی داستان بازار وکیل
داستان بازار وکیل از مجموعهداستان شهری چون بهشت نوشتهی سیمین دانشور انتخاب شدهاست.
این داستان روایت زنی است به نام مرمر که به بهانهی گرداندن بچهای به بازار میرود و بهدلیل حواسپرتی او را گم میکند و مشغول صحبت با یکی از مغازهداران میشود. این داستان در بازار وکیل اتفاق میافتد و مخاطب بهطور موازی با دو روایت روبهروست: یکی روایت مرمر که از خلال آن به سرگذشت او پی میبرد و یکی روایت کودک گمشده که روایت تنهایی و گمگشتگی است. در پایان نیز بدون اینکه مرمر دختربچه را پیدا کند داستان تمام میشود.
بررسی عنصر مکان در دو داستان تخت ابوالنصر و بازار وکیل
سیمین دانشور و صادق هدایت، هردو، شهر شیراز را برای روایت داستانشان انتخاب کردهاند. نگارنده دو وجه تسمیهی شیراز را بیتناسب با موضوع این داستانها ندیدهاست: اولی، وجه تسمیهای است که ابن حوقل، جغرافیدان مسلمان سدهی چهارم هجری، به آن اشاره میکند و علت این نامگذاری را شباهت این سرزمین به اندرون شیر میداند، زیراکه خواربار و لوازم زیادی به آنجا وارد میشد و دیگر خارج نمیشد.
در داستان بازار وکیل دختربچهای به همراه مرمر وارد بازار میشود و هرگز از آن خارج نمیگردد. او در هزارتویی گرفتار میگردد که بیرون آمدن از آن محال است، گرچه تلاش فراوان میکند و دست یاری بهسمت افراد بسیاری دراز میکند، اما بازار چون حیوانی بیرحم و درنده، چون شیری خشمگین، است که او را میبلعد و هرگز از شکم بزرگ خود آن را بیرون نمیکند.
وجه تسمیهی دیگری که دربارهی نام شیراز در اذهان جا گرفته ارتباط این شهر با انگور خوب و مرغوب است، یعنی عاملی که سبب میشود تا سیمویه دچار خوابآلودگی سنگین و طولانیمدت و یا بوشاسپ شود.
جز این در داستان تخت ابونصر هدایت از مکانی به نام برم دلک نام میبرد، مکانی باصفا و خوشآبوهوا که محل دیدار سیمویه و خورشید است. این نام برگفته از نام «بهرام دوندلک» است، نامی که از فارسی میانه گرفته شده و به معنای قلب بهرام است. در نقش برجستهی این اثر بهرام دوم درحال تقدیم گل نیلوفر به همسرش، شاپور دختک، است. نکته اینکه دیدار عاشقانهی سیمویه و خورشید در همین مکان، که میتواند نمادی از عشق و یا رابطهی عاشقانه باشد، اتفاق میافتد و جالب اینکه در سنگنوشتهها گل اهدایی بهرام به همسرش گل نیلوفر است. نیلوفر که در فرهنگ ایران باستان از اهمیت بسیاری برخوردار است و گاه از آن با نام «لوتوس» یاد میشود، رو به خورشید دارد و نماد رشد معنوی، چرخهی تولد و رشد انسان و نجابت است.
در پایان داستان تخت ابونصر، در دیداری که سیمویه و خورشید دارند، سیمویه به خاکستر تبدیل میگردد، اما این خاکستر شدن تغییری متفاوت است، زیرا بر روی لباس سیمویه لکهای از شراب (نماد عشق) باقی میماند. پس میتوان تبدیل بدن مومیاییشدهی سیمویه به خاکستر را رشدی معنوی دانست، زیرا این تغییر ازطریق ارتباط با خورشید (گل نیلوفر، نماد رشد) اتفاق میافتد و در انتها آنچه باقی میماند نشانهای از شراب است.
بنابراین شاید بتوان گفت که دانشور و هدایت، هردو، خودآگاه یا ناخودآگاه در انتخاب شهر موردنظر خود به وجوه تسمیهی شیراز نظر داشتهاند.
در سطور بالا اشاره شد که یکی از وظایف مکان ایجاد فضا و حالوهوای مناسب داستان است. در داستان تخت ابونصر، هنگامی که دکتر وارنر قصد میکند که رسم قدیمی سفارششده را بهجا آورد تابوت را نزدیک اتاق خواب میآورد. «بعد از شام دکتر وارنر و همکارانش تابوت سنگی را بهزحمت جلوی اتاق خواب کشیدند.» بعد از این کار است که وارنر بخوردان را آتش میکند و کاغذ پوستی را از جیبش درمیآورد و شروع به خواندن عزایم میکند. بلند شدن سیمویه از خواب پس از این وردخوانی بیشک بیارتباط با مکان اشارهشده نیست. اشاره به اتاق خواب میتواند تاکیدی بر باورپذیر بودن خواب سنگین و نه مرگ سیمویه و البته احتمال بازگشت او به جهان یا به تعبیر بهتر بیداری او باشد. همچنین انتخاب مکان برم دلک که محلی خوشآبوهوا و مکانی تفریحی است بیارتباط با حالوهوای عاشقانه و طربناک سیمویه و خورشید نمیتواند باشد.
در داستان بازار وکیل هم نویسنده بهخوبی توانسته از شلوغی و آشفتگی بازار بهره برده و به تشدید آشفتگی، پریشانی و اضطراب کودک و مرمر کمک کند. «زندگی عجیبی در بازار وول میزد. سروصداهای جورواجور و همهمههایی که از دور بهگوش میرسید. هوای عصر بازار هرچند دمکرده و خفه بود، الاغیها، حمالها با بارهای گران میگذشتند و با صداهای خسته و گرفتهشان داد میزدند.» همین صداها و همهمههاست که هم زندگی عجیب مرمر، رابطهی عاشقانهاش با پسر آقا، وضعیت فعلیاش و دلبریکردنش از کاسبان را هویدا میکند و هم رابطهی دختربچه با مادرش و طبقهی اجتماعی او را، بهمدد زاویهدید دانای کل، به تصویر میکشد: «نزدیک چهارسوق بازار، روبهروی یک دکان اسباببازی فروشی که عروسکهایش همیشه به او چشمک میزدند و هروقت با ننهاش بود دلش میخواست آنجا بایستد و سیر تماشا کند و ننهاش همیشه دستش را میکشید و او را با خود میکشانید، میخکوب شد و با چشمهای گشاد به عروسکها توجه کرد.» در همین صحنه است که دختربچه در ذهنش به مقایسهی عروسکش با عروسکهای پشت ویترین میپردازد و بعد از پی بردن به تفاوت آنها، که نشان از فاصلهی طبقاتی و طبقهی اجتماعی کودک میدهد، عروسک را بهدور میافکند: «چارقد توری بیمو به سرش بود و پیراهن و شلیته به تنش زار میزد. چشمهایش از نگاه خالی، صورتش بیحال و افسرده بود و بهجای لب، یک نقطهی قرمز زیر یک الف دراز سیاه که بهجای بینی دوخته شده بود گذاشته شده بود. پاهایش مثل پاهای مرده دراز بود. انگار چهارمیخش کشیده بودند.»
در همین محیط است که مخاطب، پس از درددل کردن یا به تعبیر بهتر دلبری کردن مرمر از یکی از کاسبان، پی به مقتضیات روحی و عاطفی و احساسی او میبرد، اتفاقی که گشتن و خرید کردن بهانهای مناسب برای رخ دادن آن است.
در داستان تخت ابونصر هم همت گماشتن دکتر وارنر به انجام یک مراسم قدیمی و کهنه، که تنها در تخت ابونصر و پس از دیدن جسد مومیایی سیمویه، امکان وقوع آن بود، نشان از اعتقاد قلبی او به باورهای خرافی و کهن یا تردید او نسبتبه باورهای فعلیاش دارد. «من اعتقادی به خرافات ندارم، ولی در بیاعتقادی خودم هم متعصب نیستم، فقط در عقاید آن زمان (گذشتگان) کنجکاو شدهام.»
بنابراین میتوان چنین برداشت کرد که انتخاب مکان مناسب در این دو داستان توانسته به پرداخت شایستهی شخصیتها و بازگو کردن مقتضیات فکری و عاطفی آنان نیز بینجامد.
نتیجهگیری
عنصر مکان از گذشته تا امروز جزو عناصر مهم روایت محسوب میشده. این عنصر بهویژه در روایتهای امروزی، با پیشرفت دانش روایتشناسی و داستاننویسی از اهمیت بیشتری برخوردار شدهاست. اهمیت مکان تابدانجاست که میتوان از آن برای پرداخت شخصیتها، بازگویی روحیات، خلقیات آنها، مقتضیات مذهبی و اجتماعی و گاه حتی علت و دلیل کنشها بهره برد. جز این گاه نویسنده میتواند از عنصر مکان استفاده نموده و لایهای اساطیری به داستان بیفزاید، کاری که هدایت و دانشور بهخوبی از عهدهی آن در دو داستان تخت ابونصر و بازار وکیل برآمدهاند.
منابع
– آتش، سودا. سبک نثر داستانی هدایت. مجلهی پژوهشهای نقد ادبی و سبکشناسی. زمستان ۱۳۹۶٫
– بزرگ، علوی. (۱۳۹۹). گیله مرد. انتشارات نگاه.
– بکت، ساموئل. (۱۴۰۱). دست آخر. ترجمه: مهدی نوید. نشر چشمه.
– چنانی، فاطمه و جمشیدی، سعید و اسنکی، یعقوب. بازتاب زندگی صادق هدایت بر آثار وی. مطالعات ادبیات، عرفان و فلسفه. زمستان ۱۴۰۱٫ دوره:۸٫ ش:۴٫
– حسین لی، کاووس و نادری، سیامک. بازیابی عنصر مکان در بوف کور صادق هدایت بر پایهی جغرافیای تاریخی ری و تهران. مجلهی نقد ادبی. بهار ۱۳۹۶٫
– داستایوفسکی، فئودور. (۱۴۰۱). جنایت و مکافات. ترجمه: اصغر رستگار. انتشارات نگاه.
– روزبه، روحالله. غربستیزی هدایت در داستان تخت ابونصر با تکیه بر دیدگاه ادوارد سعید. مجلهی ادبیات پایداری. بهار و تابستان ۱۳۹۹٫
– کافکا، فرانتس. (۱۴۰۰). داستانهای کوتاه کافکا. ترجمه: علی اصغر حداد. انتشارات ماهی.
– کالوینو، ایتالو. (۱۴۰۱). شهرهای ناپیدا. ترجمه: بهمن رییسی. انتشارات کتاب خورشید.
– کالوینو، ایتالو. (۱۴۰۲). بارون درختنشین. ترجمه: مهدی سحابی. انتشارات نگاه.
– کامو، آلبر.(۱۳۹۹). بیگانه. ترجمه: خشایار دیهمی. انتشارات ماهی.
– کوندرا، میلان. (۱۴۰۰). شوخی. ترجمه: فروغ پوریاوری. انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
– گلشیری، هوشنگ. (۱۳۸۰). نیمهی تاریک ماه. انتشارات نیلوفر.
– مرادوف، خواجه. بازتاب مولفههای رئالیسم در آثار سیمین دانشور. مجلهی پژوهشنامهی مکتبهای ادبی. تابستان ۱۴۰۱٫ ش: ۱۸٫
– معروفی، عباس. (۱۳۹۸). سمفونی مردگان. انتشارات ققنوس.
– مککارتی، کورمک. (۱۳۹۷). جاده. ترجمه: حسین نوشآذر. انتشارات مروارید.
– میرصادقی، جمال. (۱۳۸۰). عناصر داستان. انتشارات سخن. چاپ چهارم.
– نادری، سیامک و حسن لی، کاووس. جانمایی منزل راوی بوف کور در محلات جنوب شرقی (تهران صوفی-قاجار). مجلهی جستارهای نوین ادبی. پاییز ۱۳۹۹٫ ش: ۲۱٫
– نوربخش، ابراهیم و حسامپور، سعید. بررسی کارنامهی هدایتپژوهی در ایران از ۱۳۳۰تا۱۳۸۱٫ مجلهی تاریخ ادبیات. پاییز و زمستان ۱۳۹۶٫
– یونسی، ابراهیم. (۱۳۸۹). هنر داستاننویسی. انتشارات نگاه.