همین دیشب
در شنهای روان
خودم را که میشد غرق دیدم
تخت میافتاد به یک سو مدام
جای امنی نبود
حتی روی عرشه ی بالشی
که دختری
مثل درختی با دستهای مصلوب
ایستاده بود روی پنجهی پاهاش
و گذاشته بود
باد
زیر لباس خواب نازکش بزند موج
و فکر کند دارد به اورشلیم میرانَد
(همیشه عاشقِ کشتی و دریانوردی بود)
همین دیشب
فکر میکردم
ونیز روی آب نیست:
آسمان است که منعکس شده در صحرا
(روشِ سراب اینست)
هوای گرم میرود بالا
و موج برمیدارد
نور میشکند
و خلق میشوند
قایقرانها و خانههایی
که تاب میخورند
به عقب و جلو
بعد درختهایی میرویند کفِ تالاب
گاهی برگهایشان میشود جدا
لای جریانها
مثل موجِ موهای “اِوِلینا”
برگردان: کیوان کَشَمشان
THIS PAST NIGHT I FOUND MYSELF DROWNING IN QUICKSAND
A poem by Roberto Amato
This past night I found myself drowning in quicksand
the bed
kept falling to one side
and there was no safety even on the deck of the pillow
where she who thought she was sailing
towards Jerusalem
kept standing on the tips of her toes
and stretching her arms crucified like a tree
and letting the wind billow her muslin nightdress
(she has always been obsessed with ships and voyages)
this past night I was thinking
that Venice is not on the water: the sky is reflected
in the desert
(that’s how a mirage works) the hot air rises
and ripples
and the light (some say) is refracted
that’s how gondoliers are created
and the houses that sway back and forth
and then there are the trees that grow on the bottom
of the lagoon
and the leaves
sometimes unravel in the currents
like the waves in Evelina’s hair