هر عشق تازهای قاتل است!
بی آنکه دستش بلرزد
همهی عشقهای پیشین را میکُشد
آه با چه لبخند معصومی
خنجر فرود میرود بر پشت!!
اولین و آخرین و یگانهترین عشق.
همهجا شریک جرم دارد:
در اتوبوسی که دیر میرسد
در رگباری ناگهانی
و هزار گوشه و کنار دیگر
انگیزهی جنایتش آزادیست!
این قرار ملاقات به فرار از خود میماند
آن سفر رد پا را نشان میدهد ،جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه میشود
خنجری به کمین او مینشیند
در کنج عشقی تازه
زمان میگذرد
و تو درمییابی که عشق
از توابع زمان است!!
باید مدام پوست بیندازد و نو شود، و نوتر
ترجمه: فریده حسنزاده