“اگر برای تو رخ دهد”
چطور به خواب میروی
وقتی گوسفندی را گرفتهای زیر؟
نشسته بر لبهی تخت
دستهای سردت را
مثل استیکی خام
گذاشتهای بر چشم
و میلرزی به خودت
دستش
نصف پرتقالی
که زانویت را فشار میدهد محکم
عقب و جلو میرود
میچلاند هرآنچه برایت رخ داده
اما فراموش نکن
سرعت حرف زدن را
بدون مکث همهچیز خالیست
و غم راهی ندارد
از شرابی که میاندیشی بگو
از بچهها که دارند بزرگ میشوند
و خشخاشها
که بیهوا باز میشوند مثل فنر
مدتیست اما سرش تلهپرومپتری شده
میدانی چه بگویی که آرامش کنی:
اگر منصف باشیم
هوا باران بیشتری دلش میخواست
و داشت باران میبارید
که خورشید را کشف کردیم
دایرههای دور اتاق را راه میروی
و سعی میکنی
افکارت را مثل دستبند قفل کنی در هم
دستهایت را میشویی
دوباره و دوباره
خلوصشان را میآزمایی
و تمام بدنت جلز و ولز …
مثل منقل کبابی زنگ زده
میگوید
چند لیوان و یک شیشه شراب
جا مانده روی پاتختی
از آخرین باری که به خود لرزیدی
و همهجا را خون گرفت
دو پیک میخورد و میکشد کنار
له میشوی زیر ورقها
مثل گوسفندی که زیر چرخ ماشین
فکر میکنی
به هر چیز که رفته از دست
و سیلیای که گذاشته بر جا
و تو حمل میکنی با خود
تا قلبت
گوری شود
و سرت
سنگ قبری
عاقبت
شراب گریه میکنی در مرگ
دیگر نه برای گوسفند
برای کسی که
راننده را میدهد تسکین
بیچاره تو
سگ ابله
برگردان: امین شهیمیان
IF IT HAPPENS TO YOU
Marieke Lucas Rijneveld
How do you go to bed when you have just run over a sheep?
Trembling on the edge of the bed your cold hands like raw steaks over your eyes, her hand
forms half an orange which presses heavily upon your knee, back and forth
it moves, squeezing out everything that has happened to you but don’t forget the speed
of speaking, without pause everything remains a void, sadness has little chance
of coming through. Please speak of wine you think, of how the children
are growing and of all the poppies recklessly springing open but her head has
long been an Autocue, you know what you must say to comfort her:
playing fair weather has more to do with rain and it’s raining as though we once
invented the sun. You walk circles round the bedroom, trying to click your thoughts
together like a bracelet, wash your hands again and again and examine them
testing their purity, body hissing like a rusty barbeque.
She says there are glasses and a bottle of wine in the nightstand, left from the last time
that you trembled and all that blood. After two glasses she gives up, you shrink beneath the sheets
like the sheep beneath the tires, you think of everything that has ever perished and the slap
that it brought with it, you carry this with you until your heart becomes a grave, your head
the granite stone above it, finally at rest you weep wine until it is
no longer about the sheep but about who will comfort the driver, you poor, daft dog