خانه / شعر / شعر «آخرین‌ بلیط» از «گراناز موسوی»

شعر «آخرین‌ بلیط» از «گراناز موسوی»

شبی که بلندترین راهِ شیری از تو می‌رقصید
دکمه‌های صدفی به چه کار می‌آمد؟
 سیاه پوشیده‌ام که سپیدم کنی
 و گونه‌هایم را سرخ.
 گولِ خامه‌دوزی‌ها را نخور
هنوز همان غارنشین‌م که خدا با برگ مو خجالت‌م داد

از وقتی رفته­‌ای
تمام سلام­‌ها را پس گرفته­‌ام از آدم‌ها
بیا و خداحافظی را روی تاقچه بگذار
تاق­‌باز بخواب
                کسی تو را تا ماه خواهد کشید
چرا باور نمی­‌کنی؟
ما ادامه­‌ی همان اتفاق‌یم
که زمین را در کاسه­‌مان گذاشت
بگذار ابرها ملافه­‌ی بخار شده­‌ی ما باشند
در سرزمین عجایب
مِه پایین­‌تر آمده است
فریادت دو قدم لی­‌لی می­‌کند
                               زمین می­‌خورد
سپیدی بستر، تنها بخت ماست!

در من قدم بزن
بیرون
هرگز چراغ پیاده­‌ها سبز نمی­‌شود
کوه را تعطیل کرده­‌اند اما
از پوست من تا قله راهی نیست
می­‌خواهند تنها بلیت­‌مان را بسوزانند

شروع کن!
باید دریا راه بیندازیم
تا موج از ایست و عوارضی بگذرد
از امام­‌زاده‌هاشم بگذرد
و به گوش رودبار بخواند
که دیگر زیتون­‌ها را نترساند

فرصت نداریم
فردا تمام روزنامه­‌های صبح و عصر
خزر را به تیمارستان خواهند فرستاد

شاعر: گراناز موسوی

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *