پیراهنی که تنم نمیبینید
بیرگ است
رفته برای خودش که شده
نشدههایم را شسته
پهنِ بالکن،
آفتاب میگیرد
میگیرد بوی وجودم را
بگیرد
حالا بعد ساعتها
از جای خودم بلند
جای خودم سرد است
مبلی که از تنهایی
باد کرده بود میگفت
بگوید
کنار پنجره
زل میزنم به سرما
و شیشه
روی نگاهم خوابش میبرد بینفس
ببرد
روز چهارمِ نبودت بود
که بَعد سه روز
چند نفر ماسک به صورت
مرا میبردند بریدند
نبریدم
نبریدم که هر روز
برمیگردم به خانه وُ
نیستی
نبودی تا دیروز
که وسیلهها با من
دیگر حرف نمیزدند پشتت
دیروز شیشه
دیروزِ بیامروز
از وقتی بازگشتهای
باز گشتهای بیرگ وُ
تمام اینجا بیتفاوت
پیراهنم میزم خودکارها …
لعنت به این خانه
که صاحبش دوتا سهتا تا
هر مردهای دوبار میمیرد مُرد
بمیرد
علیرضا مطلبی