پس من کجا نشستهام
بر داغداری تنهای چوبی
که در غارتِ نیزار
خواب پنجهزار پرنده روشن میبینند
چیزی از آتش
بر گلوی تو نشسته است
صدا که میزند ببین
صدا که میزند بیا
مُشت کوچک پرندهای
از جیبهاش بیرون میریزد
مُشتی که روی میز کنار عکس
در حلقههای گمشده
مفقود است
چگونه تو را
پیدا نمی کند فقدان؟
چگونه گلو
میان ارتباط تازه
گرفته است
میانِ صدایت زدم
میان یک تصویر
که با صدای بلند
گرفته است
چگونه پَر
در مُشت کوچکت
حرف میزند
در نازکترین حالت شب
در خالیترین حالت رفتن
چه کسی بر صندلی نشانده است
صدای تو را
چه کسی صندلی را برمیدارد
و خواب نیزار
بر تنت میشکند
چهکسی آتش را
آتش را