داستان بلند «جزیرهی متروک» واگویههای یک آوارهی سرگردان است، آوارهای که در جزیرهای دورافتاده گذشتهی دردناکش را به یاد میآورد. انتخاب این راوی، که گاه زبانش بهسمت شاعرانگی میل میکند، و صحنهی ابتدایی داستان، که توصیف جزیرهای است که راوی خود با دستانش ساخته، تا حدود زیادی کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد. این کنجکاوی البته در جملهی پایانی بخش ابتدایی به اوج میرسد، آنجا که راوی به این حقیقت اشاره میکند که با دیدنش بچهها پشت پرچینها پنهان میشوند، زنها پچپچ میکنند و مردها میگویند که: گورخواب آمده.
نام فرنگیس، که در همان خط ابتدایی داستان بر زبان راوی جاری میشود، دلیل دیگری است برای برانگیختن کنجکاوی مخاطب، بهویژه اینکه راوی بر این نکته تاکید دارد که آخرین ملاقاتش با فرنگیس در همین جزیره بوده. بنابراین میتوان گفت که نویسنده بهخوبی توانسته با حضور پررنگ فرنگیس در بخش ابتدایی، مخاطب را به خواندن ادامهی روایت ترغیب کند، انتخابی مناسب و بهجا، زیرا در ادامه، قتل فرنگیس تبدیل به نقطهی ثقل داستان میگردد.
فرنگیس، همسر و معشوق راوی است و ادهم بیماری که دست از زندگی شسته و روزهای پایانی عمرش را طی میکند، رابطهای که در آن تقابل مرگ و زندگی بهخوبی مشهود است و شاید در نگاهی روانکاوانه یادآور «مرگ ایوان ایلیچ»، گرچه در فرمی عاشقانه، باشد.
راوی دیوانهوار عاشق فرنگیس است و فرنگیس نیز در ابتدای مسیر بیماری همراه ادهم. او بهمحض آگاهی از بیماری راوی، سرطان، سه روز و سه شب لب به غذا نمیزند، چشمانش کاسهی خون میشود و آرام و قرار از دست میدهد. گاهی حتی تنها به نقطهای زل میزند و لام تا کام حرف نمیزند، به این در و آن در میزند و مرتب، دکتر و نسخه و مطب عوض میکند، تا جایی که برای فراموشی شرایط دشوار همسرش بهناچار دوستانش را به خانه میآورد تا درمیان خندهها و گفتوگوها صدای سرفههای وحشتناک اَدهم را نشنود، اما همین فرنگیس بهمحض پی بردن به بینتیجه بودن تلاشهایش شروع به برقراری تماسها و ارتباطات مشکوک میکند. این تماسها البته از چشم ادهم دور نمیماند. فرنگیس مدام آرایش میکند و قرارهای عاشقانه میگذارد، تاجاییکه ادهم تصمیم به قتل او میگیرد. تصمیمی که ادهم به آن در جزیره، جامهی عمل میپوشاند، در همان قطعهزمین شمال و در قلب یک جنگل سرسبز.
صحنهی قتل و ارتباط عاشقانهی ادهم با جسم فرنگیس از بهترین صحنههای داستان است. او روزی چندبار بدن معشوقش را با گلاب میشوید تا بوی تعفن نگیرد، اما در روز چهارم از معقد و دهان فرنگیس ترشحات متعفن بیرون میریزد و صورتش متورم میشود و برجستگیها و فرورفتگیهای صورت و بدنش یکنواخت میشود، تا حدی که پلکهای فرنگیس چنان متورم میشود که از چشمان زیبایش، یعنی آنچه ادهم به آن دل باخته، جز دو حفرهی سیاه و کوچک باقی نمیماند. ادهم نمیخواهد فرنگیس را به خاک بسپارد، چون جدایی از معشوق برای او کاری بسیار دشوار است و تمام تلاش او و حتی اقدام به این قتل برای این است که فرنگیس را برای خودش، و تنها خودش، کند، اما وقتی شکم او آنقدر متورم میگردد که هر لحظه ممکن است متلاشی شود، ادهم او را با هقهق به خاک میسپارد.
بااینهمه لذت خواندن این صحنهها به دلیل عدم علتمندی تا حدودی رنگ میبازد. ادهم که هر لحظه مرگش را نزدیک میبیند و به احتمال زیاد به دلیل بیماری تبدیل به شخصیتی بدبین و پارانوئید شده بهناگاه و بهطرز معجزهآسایی بهبود پیدا میکند و بی آنکه بفهمد، توان رفته به بدنش بازمیگردد، تا حدی که میتواند از بستر بلند شود، نقشهی قتل فرنگیس را بکشد و همراه او به جزیره سفر کند. گرچه نویسنده تلاش کرده تا با قرار دادن دیالوگهای فرنگیس با دیگر شخصیتهای داستان، فاطمه و حبیب، به باورمندی این حادثه کمک کند، اما به دلیل عدم وجود نشانههای مناسب در صحنههای پیشین و یا به تعبیر بهتر ناگهانی بودن این اتفاق و البته عدم پرداختن به جزئیات، در این تلاش ناکام مانده و همین مسئله به روایت داستان آسیب وارد کردهاست.
جز این، یکدست نبودن لحن راوی در روایت، مسئلهی دیگری است که توجه به آن میتوانست به قوت روایت و تناسب بیشتر آن کمک کند. در بخش ابتدایی نویسنده با توجه به شرایط فیزیکی و روحی راوی، که در کل روایت درگیر واکاوی گذشته بر سر گور فرنگیس است، بهدرستی مرز میان خیال و واقعیت را از میان برداشته و همین از مهمترین عوامل کشش داستان است راوی روحش را میبیند که گوشت مردار پرندههای مسموم را میخورد، زیر درخت نمدار مینشیند و بعد هرآنچه خورده را بالا میآورد اما این مرزها در بخشهای بعدی بهطور کامل از هم تفکیک میشوند و تنها گاهگاهی دوباره باهم تداخل پیدا میکنند. با توجه به اینکه راوی همچنان در طول داستان در جزیرهی متروک ساکن است و تغییری در شرایطش ایجاد نمیشود، پس انتظار میرود که لحنی یکدست بر داستان حاکم باشد.
بااینهمه نباید چشم بر قوت خردهروایتها و صحنههایی که گاه به مناسبت در طول داستان، روایت میشوند بست، از این جمله است خردهروایت پرینکا و مراسم ساتی که از مراسم هندی است و صحنهی مرتبط با خواب ادهم که در آن چند نساسالار سروصورتشان را با شال سفید پوشاندهاند و شنلی قهوهای به تن دارند و بالای سر او ایستادهاند.
«جزیرهی متروک» نوشتهی میلاد تشکری است و در سال ۱۴۰۲ توسط نشر سیب سرخ راهی بازار نشر شدهاست.
خانه / نقد داستان / شاعرانگی در جزیرهی متروک “یادداشتی بر کتاب «جزیرهی متروک»” نوشتهی میلاد تشکری/ مهدیه کوهیکار
Tags مهدیه کوهیکار میلاد تشکری نقد داستان